خانزاده پارت جلددوم

🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت111 #جلد_دوم


نفس راحتی کشیدم و صورت کیمیا دوباره خندید انگار درست حدس زده بودم.
دکتر که رفت کیمیا خودش رو بالاتر کشید روی تخت نشست و گفت _خدا رو شکر که اتفاقی نیفتاده خیلی ترسیدم.
پوزخن زدم و گفتم ترسیدی که دیگه نتونی ما را تهدید کنی مگه نه ؟نگاهی به من کرد و گفت
_ برای تهدید کردن که مدرک بالاتری دارم من می خوام بچه ی تو سالم باشه همون طوری که عاشق توام عاشق بچه های تو هستم چرا اینو باور نمی کنی؟
کلافه روی صندلی نشستم و گفتم جمع کن برگردیم دیگه دارم دیوونه میشم اون عکس و پاک کن کیمیا اگه ذره ای محبت یا خاطرات خوب از تو توی قلب و ذهن من مونده باشه با این عکسی که تو گرفتی اونم ازبین‌میره باور کن ...
خیره به من نگاه کرد و گفت
_ من هیچ وقت مدرک به این خوبی رو از دست نمیدم نمیگم الان می خوام برم سراغ زنت اما اگه باهام راه نیای اون موقع میرم سراغش.
میدونم بعد از خیانتهای پی در پی تو و این عکس ببینه دیگه پیشت نمیمونه و اون موقع است که من تورو بدست میارم اما نمیخوام دلتو بشکنم باهام راه بیا تا با زنت راه بیام.
داشتم به این باور می رسیدم که این زن قتلش مردنش به دست من خواهد بود طوری که پیش می‌رفت بالاخره یه روز مجبورم می‌کرد تا جونش رو بگیرم و من این و ازش دریغ نمیکردم.
از روی تخت پایین اومدو گفت
_بازم شکمم تیر کشید.
این بار بی تفاوت بهش از اتاق بیرون رفتم به جهنم گفتم و بیرون رفتم بلای جونم شده بود آفت زندگیم شده بود کنار ماشین منتظرش بودم که با قدم های آهسته و صورتی توی هم رفته نزدیکم شد سوار ماشین شدو پشت فرمون نشستم و ماشینو روشن کردم هنوز صبح نشده بود و خیلی از این شبه کذایی مونده بود می دونستم الان آیین بیداره و نخوابیده میدونستم منتظره ونگران .
تا مسیر خونه کیمیا توی ماشین به خواب رفت و من باآرامش بیشتری رانندگی کردم وقتی جلوی آپارتمانش رسیدیم خودشو به خوابی عمیق زد و هر کاری کردم بیدار نشد دوباره بغلش کردم دستاشو دور گردنم حلقه کرد و سرشو زیرگردنم گذاشت.
از این کارش به قدری عصبی شدم که دلم میخواست همین جا روی زمین پرتش کنم و برم برای همیشه...
نفس عمیقی کشیدم تا خودمو کنترل کنم و بالاخره به خونش رسیدم اونو روی تختش گذاشتم و گفتم ببین من توی پذیرایی میخوابم نزدیک من نمیای کیمیا یه قدم بهم نزدیک بشی میکشمت این بار دیگه شک نکن ...
خودتو به خواب نزن خوب میدونم که بیداری و داری حرفامو میشنوی کاری نکن که کاری کنم پشیمون بشی.
به پذیرایی رفتم و روی مبل دراز کشیدم ....
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#FANDOGHI #هنر #عاشقانه #خلاقیت #ایده #تصاویر_جذاب_دنی_زلزله😉😍 #عکس_نوشته👌 #wallpaper #عاشقانه#جذاب #خاص
دیدگاه ها (۵)

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت112 #جلد_دومتلاشام برای خوابیدن بی ثمر ...

ادامه پارت 112مادرم اما کمی به هم ریخته و عصبی بود رو به من ...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت110 #جلد_دومعصبی به سمت لپ تاپ رفتم توی...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت109 #جلد_دومبه خودم که اومدم سر جام نشس...

رفتم و برگشتم جز باباش هیچ کس در منزل نبود از باباش پرسیدم د...

آن سوی آینه P36پیشش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم(ویو ا.ت ، ...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط