🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت112 #جلد_دوم
تلاشام برای خوابیدن بی ثمر موند و از جام بلند شدم آفتاب دیگه بالا زده بود و من واقعا نگران بودم نگران اینکه این زن کیمیا کار دستم بده و باعث بشه رابطه ام با آیلین خراب بشه اینو نمی خواستم اصلاً نمی خواستم.
قبل از اینکه کیمیا بیدار بشه از هونش بیرون اومدم به سمت شرکت رفتم.
قبل از همه رسیده بودم و سعی کردم سرم و با کار گرم کنم.
ساعت که ۹صبح سد گوشیم زنگ خورد با دیدنشماره ی ایلین لبخندی زدم و جواب دادم
سلام عزیزدلم.
صدای نگرانش منو هم نگران کرد
جانم آیلین چیزی شده؟
_اهورا مامانت گیر داده منو ببره پیش دکتر چکاب من باید چیکار کنم؟
گل بود به سبزه نیز آراسته شد بود کم درد مشکلات داشتیم این هم بهش اضافه شد گیر دادن مادرم که هیچ وقت تمومی نداشت میدونستم درک کنم که الان آیلین چقدر مضطرب و نگرانه رو بهش گفتم آروم باش عزیزم نگران نباش من الان میام خونه باشه ؟
باشه ای گفت قبل از اینکه تماس قطع کنه بهش گفتم من خیلی دوست دارم عزیزم ذهنتو درگیر هیچ چیزی نکن بهت قول میدم هیچ اتفاقی نمیفته آروم باش .
تماس قطع کردم و از روی میز سوئیچ و چنگ زدم از شرکت بیرون رفتم باید زودتر خودمو به خونه میرسوندم دیگه اینبار جلوی مادرم در میاومدم تنها راهی که برام گذاشته بودند این بود که دور خانوادم خط بکشم وقتی به خونه رسیدم و مادرم و آیلین و جلوی ساختمون بودن و داشتن با هم حرف میزدن سریع پیاده شدم و به سمتش رفتم و رو بهشون گفتم سلام کجا به سلامتی این وقت؟
مادرم نگاه بدی به ایلینکرد و گفت _جای خاصی نمیریم یه کم قدم میزنیم یه دوری اطراف میزنیم.
ابروهامو بالا دادم و گفتم چه زود با زن من صمیمی شدی مادر من!
فکر کنم حرف های دیشبم تاثیر کرده؟
مادرم آروم به بازوم زد و گفت
_ برو خونه یکی دو ساعت دیگه بر می گردیم .
دست ایلین و گرفتم و گفتم من بیکارم حوصلمم سر رفته منم باهاتون میام .
ایلین که خیالش راحت شده بود توی سکوت به حرف زدن منو مادرم نگاه میکرد
#عاشقانه❤ #عکس_نوشته👌 #wallpaper #جذاب #خاص #free_Palestine🇵🇸 #We_love_the_fight_against_Israel🇮🇷🇵🇸 #covid1948 #القدس_درب_الشهداء🇮🇷🇵🇸 #القدس_لنا🇵🇸🇮🇷 #مرگ_بر_اسرائیل
#خان_زاده #پارت112 #جلد_دوم
تلاشام برای خوابیدن بی ثمر موند و از جام بلند شدم آفتاب دیگه بالا زده بود و من واقعا نگران بودم نگران اینکه این زن کیمیا کار دستم بده و باعث بشه رابطه ام با آیلین خراب بشه اینو نمی خواستم اصلاً نمی خواستم.
قبل از اینکه کیمیا بیدار بشه از هونش بیرون اومدم به سمت شرکت رفتم.
قبل از همه رسیده بودم و سعی کردم سرم و با کار گرم کنم.
ساعت که ۹صبح سد گوشیم زنگ خورد با دیدنشماره ی ایلین لبخندی زدم و جواب دادم
سلام عزیزدلم.
صدای نگرانش منو هم نگران کرد
جانم آیلین چیزی شده؟
_اهورا مامانت گیر داده منو ببره پیش دکتر چکاب من باید چیکار کنم؟
گل بود به سبزه نیز آراسته شد بود کم درد مشکلات داشتیم این هم بهش اضافه شد گیر دادن مادرم که هیچ وقت تمومی نداشت میدونستم درک کنم که الان آیلین چقدر مضطرب و نگرانه رو بهش گفتم آروم باش عزیزم نگران نباش من الان میام خونه باشه ؟
باشه ای گفت قبل از اینکه تماس قطع کنه بهش گفتم من خیلی دوست دارم عزیزم ذهنتو درگیر هیچ چیزی نکن بهت قول میدم هیچ اتفاقی نمیفته آروم باش .
تماس قطع کردم و از روی میز سوئیچ و چنگ زدم از شرکت بیرون رفتم باید زودتر خودمو به خونه میرسوندم دیگه اینبار جلوی مادرم در میاومدم تنها راهی که برام گذاشته بودند این بود که دور خانوادم خط بکشم وقتی به خونه رسیدم و مادرم و آیلین و جلوی ساختمون بودن و داشتن با هم حرف میزدن سریع پیاده شدم و به سمتش رفتم و رو بهشون گفتم سلام کجا به سلامتی این وقت؟
مادرم نگاه بدی به ایلینکرد و گفت _جای خاصی نمیریم یه کم قدم میزنیم یه دوری اطراف میزنیم.
ابروهامو بالا دادم و گفتم چه زود با زن من صمیمی شدی مادر من!
فکر کنم حرف های دیشبم تاثیر کرده؟
مادرم آروم به بازوم زد و گفت
_ برو خونه یکی دو ساعت دیگه بر می گردیم .
دست ایلین و گرفتم و گفتم من بیکارم حوصلمم سر رفته منم باهاتون میام .
ایلین که خیالش راحت شده بود توی سکوت به حرف زدن منو مادرم نگاه میکرد
#عاشقانه❤ #عکس_نوشته👌 #wallpaper #جذاب #خاص #free_Palestine🇵🇸 #We_love_the_fight_against_Israel🇮🇷🇵🇸 #covid1948 #القدس_درب_الشهداء🇮🇷🇵🇸 #القدس_لنا🇵🇸🇮🇷 #مرگ_بر_اسرائیل
۵.۵k
۰۲ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.