معجزه من
معجزه من
پارت ۳۸
رامتین: بلندشو
بلند شدم ک گفت برو جلوی ایینه وایسا رفتم جلوی اینه وایتسادم ک جعبه دستشو باز کرد ک توش یک گردبند بود تا امد دست به شالم بزنه نذاشتم
النا:میخوای چیکار کنی؟
رامتین: میخوام این گردبند بندازم گردنت،شالتو درنمیارم میدونم رو این چیزا حساسی فقط شالتو بده بالا ک بندازم دورگردنت
شالمو دادم بالا گردنمو انداخت دورگردنم خیلی حواسش بود ک دستش با بدنم برخورد نکنه
النا: چقدر قشنگه
رامتین: این قشنگ نبود تو گردن تو قشنگ شد
تو ایینه هم دیگ رو نگاه کردیم من گم شده بودم انگار پیش رامتین
با این حرفش خجالت کشیدم ک دیدم رفت لباسشو پوشید
رامتین: من دارم میرم مراقب خودت باش تا شب نمیام به مهگل بگو
داشت میرفت ک
النا: رامتین؟
رامتین روشو به طرف من کرد
رامتین: جان رامتین؟
النا: مرسی بخاطر هدیه ت مراقب خودت باش
رامتین: تو بیشتر مراقب خودت باش
(رامتین)
دوست داشتم یک بوسش کنم بغلش کنم ولی خب نمشد خیلی دوسش داشتم جوری ک دوست داشتم ساعت ها بشینم بهش نگاه کنم دوست داشتم وقتی از سرکارم میام بیاد و بغلم کنه و اینک میخواستم زودتر اینارو تجربه کنم
(النا)
رفتم بالا همه چیزو به مهگل توضیح دادم اونم خیلی خوشحال بود کلی ذوق میزدم دوست داشتم شب خونه مهگل اینا باشم مهگل زنگ زد به بابام با کلی التماس رضایت گرفت ازشش
پارت ۳۸
رامتین: بلندشو
بلند شدم ک گفت برو جلوی ایینه وایسا رفتم جلوی اینه وایتسادم ک جعبه دستشو باز کرد ک توش یک گردبند بود تا امد دست به شالم بزنه نذاشتم
النا:میخوای چیکار کنی؟
رامتین: میخوام این گردبند بندازم گردنت،شالتو درنمیارم میدونم رو این چیزا حساسی فقط شالتو بده بالا ک بندازم دورگردنت
شالمو دادم بالا گردنمو انداخت دورگردنم خیلی حواسش بود ک دستش با بدنم برخورد نکنه
النا: چقدر قشنگه
رامتین: این قشنگ نبود تو گردن تو قشنگ شد
تو ایینه هم دیگ رو نگاه کردیم من گم شده بودم انگار پیش رامتین
با این حرفش خجالت کشیدم ک دیدم رفت لباسشو پوشید
رامتین: من دارم میرم مراقب خودت باش تا شب نمیام به مهگل بگو
داشت میرفت ک
النا: رامتین؟
رامتین روشو به طرف من کرد
رامتین: جان رامتین؟
النا: مرسی بخاطر هدیه ت مراقب خودت باش
رامتین: تو بیشتر مراقب خودت باش
(رامتین)
دوست داشتم یک بوسش کنم بغلش کنم ولی خب نمشد خیلی دوسش داشتم جوری ک دوست داشتم ساعت ها بشینم بهش نگاه کنم دوست داشتم وقتی از سرکارم میام بیاد و بغلم کنه و اینک میخواستم زودتر اینارو تجربه کنم
(النا)
رفتم بالا همه چیزو به مهگل توضیح دادم اونم خیلی خوشحال بود کلی ذوق میزدم دوست داشتم شب خونه مهگل اینا باشم مهگل زنگ زد به بابام با کلی التماس رضایت گرفت ازشش
۵.۵k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.