معجزه من
معجزه من
پارت ۳۶
(النا)
امیرعلی گفت قراره ک بعدظهر بیاد دنبالم ک بریم بیرون مامان بابام اجازه داد امیرعلی ک امد مامانم گیر داد ک بیاد تو امیرعلی امد و به مامان بابام سلام کرد و نشست
امیرعلی:ببخشید ک دست خالی امدم
مامان رقیه: اشکال نداره اقا امیرعلی
بابام داشت با امیرعلی صحبت میکرد ک زنگ خونه به صدا امد در وا کردم ک دیدم عمه ام بغلش کردم و گفتم بیاین تو عمه ام یک دختر ۱۶ ساله داره ک اونم باهاش امد من زودتر رفتم تو ک تا دختر عمه ندا امد با امیرعلی چشم تو چشم شد من این صحنه رو خوب میشناختم اون عشق در یک نگاه بود راستشو بگم پشمام ریخته بودم،امیرعلی بعد نیم ساعت دیگ بلند ک بره دیگ بهم حرفی نزد ک بریم بیرون دور دور خودم فهمیدم بودم ک دم در بودیم
امیرعلی: میگم این دختر عمتو مجردن؟
النا: ندا؟اره مجرده،میگم نکنه از ندا خوشت امده
امیرعلی:اره(با خجالت سرشو میندازه پایین) ببخشید
النا: وا ببخشید چی برعکس من میخواستم بگم نظرم برای ازدواج با شما نه من شما بهم دیگ نمخوریم(بغض) ولی الان ک فهمیدم از ندا خوشتون امده خیلی خوبه من شماره مامانشو میدم بهتون به مادرتون بگید تماس بگیرن
امیرعلی: اگه بدین ک ممنون میشم
شماره رو دادم امیرعلی رفت به عمه ام گفتم لباس هامو پوشیدم و به سمت خونه مهگل رفتم تو راه همنجور گریه میکردم اخه این چه شانسی بود ک من داشتم چرا باید از کسی دیگه ای خوشش بیاد تا رسیدم خونه مهگل دیدم مهگل تو اشپزخونش رفتم پیشش و با دل پر به صحبت کردنن
مهگل: چیشده النا چرا گریه کردی؟
النا: این پسره بود امیرعلی(با گریه)
مهگل: خب
النا: امروز امد خونمون بعد دختر عمه ام امد از اون خوشش امد مهگل چرا هیچکس منو دوست نداره چرا هیچیکس عاشق من نمیشه خدایاااااا فکر کنم تو سرنوشت من تنهایی بدبدختی افسردگی
مهگل: این چی حرفی ک میزنی به درک ک از یکی دیگ خوشش امد بدرک
النا: بدرک چی مهگل تازه یکی داشت بهم حرف هایی محبت امیز میکرد اینقدر ک بهم کم توجه شده ک حاظرم الان برم با اون خواستگارم یک بچه ۳ ساله داره ازدواج کنم ک حداقل شاید(باگریه)
رومو کردم اونور ک با دیدن رامتین سرجام میخکوب شدم...
غلط املائی داشت ببخشید
اینم از امیرعلی ردش کردم رفت
پارت ۳۶
(النا)
امیرعلی گفت قراره ک بعدظهر بیاد دنبالم ک بریم بیرون مامان بابام اجازه داد امیرعلی ک امد مامانم گیر داد ک بیاد تو امیرعلی امد و به مامان بابام سلام کرد و نشست
امیرعلی:ببخشید ک دست خالی امدم
مامان رقیه: اشکال نداره اقا امیرعلی
بابام داشت با امیرعلی صحبت میکرد ک زنگ خونه به صدا امد در وا کردم ک دیدم عمه ام بغلش کردم و گفتم بیاین تو عمه ام یک دختر ۱۶ ساله داره ک اونم باهاش امد من زودتر رفتم تو ک تا دختر عمه ندا امد با امیرعلی چشم تو چشم شد من این صحنه رو خوب میشناختم اون عشق در یک نگاه بود راستشو بگم پشمام ریخته بودم،امیرعلی بعد نیم ساعت دیگ بلند ک بره دیگ بهم حرفی نزد ک بریم بیرون دور دور خودم فهمیدم بودم ک دم در بودیم
امیرعلی: میگم این دختر عمتو مجردن؟
النا: ندا؟اره مجرده،میگم نکنه از ندا خوشت امده
امیرعلی:اره(با خجالت سرشو میندازه پایین) ببخشید
النا: وا ببخشید چی برعکس من میخواستم بگم نظرم برای ازدواج با شما نه من شما بهم دیگ نمخوریم(بغض) ولی الان ک فهمیدم از ندا خوشتون امده خیلی خوبه من شماره مامانشو میدم بهتون به مادرتون بگید تماس بگیرن
امیرعلی: اگه بدین ک ممنون میشم
شماره رو دادم امیرعلی رفت به عمه ام گفتم لباس هامو پوشیدم و به سمت خونه مهگل رفتم تو راه همنجور گریه میکردم اخه این چه شانسی بود ک من داشتم چرا باید از کسی دیگه ای خوشش بیاد تا رسیدم خونه مهگل دیدم مهگل تو اشپزخونش رفتم پیشش و با دل پر به صحبت کردنن
مهگل: چیشده النا چرا گریه کردی؟
النا: این پسره بود امیرعلی(با گریه)
مهگل: خب
النا: امروز امد خونمون بعد دختر عمه ام امد از اون خوشش امد مهگل چرا هیچکس منو دوست نداره چرا هیچیکس عاشق من نمیشه خدایاااااا فکر کنم تو سرنوشت من تنهایی بدبدختی افسردگی
مهگل: این چی حرفی ک میزنی به درک ک از یکی دیگ خوشش امد بدرک
النا: بدرک چی مهگل تازه یکی داشت بهم حرف هایی محبت امیز میکرد اینقدر ک بهم کم توجه شده ک حاظرم الان برم با اون خواستگارم یک بچه ۳ ساله داره ازدواج کنم ک حداقل شاید(باگریه)
رومو کردم اونور ک با دیدن رامتین سرجام میخکوب شدم...
غلط املائی داشت ببخشید
اینم از امیرعلی ردش کردم رفت
۷.۷k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.