part ⁵⁴🐻💕فصل دوم
نامجون « روئو شمشیر زنی رو به خوبی از اوک یاد گرفت و در عوض به کل کشور نامه نوشت و بهترین فرمانده ها و وزرا رو برای اوک دور هم جمع کرد! طوری که وزرا و فرمانده های اوک بهترین دربار تاریخ شدن! اوک اعتبارش رو بدست اورد و با کمک روئو وزرای فاسد رو دستگیر کردن.... پدر اوک خودش رو برکنار کرد اما اوک حکومت رو به پدر بزرگش داد....
کاترین « خب خب بعدش چی شد؟
کیم سو « علاقه اوک به روئو روز به روز بیشتر میشد و اونقدر بهم وابسته شده بودن که تحمل یک لحظه دوری رو نداشتن.... و اما.... مطمئنم این قسمت داستان رو بیشتر از همه دوست دارین
تهیونگ « مگه چیزی هم مونده؟
کیم سو « اره...
در بخشی از کتاب میخوانند//
_دامن هانبوکش را با دستانش گرفت تا سرعتش بیشتر شود.... دیرشان شده بود و اگه ولیعهد متوجه میشد همسرش بدون اجازه اون اقامتگاهش را ترک کرده حسابی توی دردسر میفتادن....
سئول « بانوی من گفتم نریم شما گوش نکردید! اگه عالیجناب بفهمن منو به عنوان محافظ شما تنبیه میکنن
میانگ روئو « اوه دختر بیخیال.... من خودم باهاشون صحبت میکنم...
_با رسیدن به دروازه ورودی قصر و آرامش سرباز ها فهمید هنوز ولیعهد متوجه نبودش نشده و نفس راحتی کشید... شنلش را روی سرش انداخت و همراه سئول به دروازه نزدیک شدن
سرباز « علامت ورود
سئول « نشان چوبی رنگ رو نشون سرباز دادم و بعد از ادای احترام وارد قصر شدیم.... دستام از استرس یخ کرده بود چون ولیعهد خیلی روی پرنسس حساس بود و اگه یه خراش کوچیک روی دستشون بود همه رو تنبیه میکردن... اما پرنسس بی توجه به اخطار های ولیعهد از قصر خارج میشد و بدون استرس به کارش میرسید... با رسیدن به در ورودی اقامتگاه پرنسس و دیدن ندیمه های ولیعهد با وحشت به پرنسس نگاه کردم... شاید نشون نمیدادن اما ولیعهد به اندازه کافی ترسناک بود....
میانگ روئو « مسخ شده همونجا ایستاده بودم که با دادی که ولیعهد کشید به خودم اومدم... قدم های لرزونم رو به سمت اتاقم بردم و گفتم « من اینجام عالیجناب
اوک « بعد از جلسه با وزرا ..تقریبا عصر شده بود ، تصمیم گرفتم به دیدن میانگ برم و ببینم چیکار میکنه! دختر شیطون و مهربونی که کل قصر شیفته رفتار و اخلاقش بودن آوازه ملکه آینده ام حتی به کشور های همسایه هم رسیده بود.... اما میانگ بی احتیاط بود و مدام توی دردسر میفتاد... به اقامتگاهش که رسیدم ندیمه هاش با ترس تعظیم کردن.... به عنوان ولیعهد احترام زیادی داشتم اما این ترس توی نگاهشون برای چی بود؟ سعی کردم افکار بد رو از خودم دور کنم و گفتم « به پرنسس اطلاع بدین اومدم دیدنشون
ندیمه « خب... سر.. سرورم بانو
اوک « نگو که توی اتاقش نیست و قصر رو ترک کرده!!!
کاترین « خب خب بعدش چی شد؟
کیم سو « علاقه اوک به روئو روز به روز بیشتر میشد و اونقدر بهم وابسته شده بودن که تحمل یک لحظه دوری رو نداشتن.... و اما.... مطمئنم این قسمت داستان رو بیشتر از همه دوست دارین
تهیونگ « مگه چیزی هم مونده؟
کیم سو « اره...
در بخشی از کتاب میخوانند//
_دامن هانبوکش را با دستانش گرفت تا سرعتش بیشتر شود.... دیرشان شده بود و اگه ولیعهد متوجه میشد همسرش بدون اجازه اون اقامتگاهش را ترک کرده حسابی توی دردسر میفتادن....
سئول « بانوی من گفتم نریم شما گوش نکردید! اگه عالیجناب بفهمن منو به عنوان محافظ شما تنبیه میکنن
میانگ روئو « اوه دختر بیخیال.... من خودم باهاشون صحبت میکنم...
_با رسیدن به دروازه ورودی قصر و آرامش سرباز ها فهمید هنوز ولیعهد متوجه نبودش نشده و نفس راحتی کشید... شنلش را روی سرش انداخت و همراه سئول به دروازه نزدیک شدن
سرباز « علامت ورود
سئول « نشان چوبی رنگ رو نشون سرباز دادم و بعد از ادای احترام وارد قصر شدیم.... دستام از استرس یخ کرده بود چون ولیعهد خیلی روی پرنسس حساس بود و اگه یه خراش کوچیک روی دستشون بود همه رو تنبیه میکردن... اما پرنسس بی توجه به اخطار های ولیعهد از قصر خارج میشد و بدون استرس به کارش میرسید... با رسیدن به در ورودی اقامتگاه پرنسس و دیدن ندیمه های ولیعهد با وحشت به پرنسس نگاه کردم... شاید نشون نمیدادن اما ولیعهد به اندازه کافی ترسناک بود....
میانگ روئو « مسخ شده همونجا ایستاده بودم که با دادی که ولیعهد کشید به خودم اومدم... قدم های لرزونم رو به سمت اتاقم بردم و گفتم « من اینجام عالیجناب
اوک « بعد از جلسه با وزرا ..تقریبا عصر شده بود ، تصمیم گرفتم به دیدن میانگ برم و ببینم چیکار میکنه! دختر شیطون و مهربونی که کل قصر شیفته رفتار و اخلاقش بودن آوازه ملکه آینده ام حتی به کشور های همسایه هم رسیده بود.... اما میانگ بی احتیاط بود و مدام توی دردسر میفتاد... به اقامتگاهش که رسیدم ندیمه هاش با ترس تعظیم کردن.... به عنوان ولیعهد احترام زیادی داشتم اما این ترس توی نگاهشون برای چی بود؟ سعی کردم افکار بد رو از خودم دور کنم و گفتم « به پرنسس اطلاع بدین اومدم دیدنشون
ندیمه « خب... سر.. سرورم بانو
اوک « نگو که توی اتاقش نیست و قصر رو ترک کرده!!!
۱۰۶.۱k
۲۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.