رمان رویای خونین

رمـان رویای خونین
پـارت نهـم
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜۪۪︵᷼
غروب بود. اوه ریون در اتاق نشیمن تنها بود و به پنجره خیره شده بود. ناگهان موبایلش که جانگکوک به تازگی به او داده بود، روشن شد. یک پیامک جدید.
پیام از شماره ناشناس:
=ریون، فردا شب خودت را به خانه می‌رسانی. اگر نه، نه تو را زنده می‌گذارم، نه آن مرد متکبر را. خودت می‌دانی که از حرفم برگرد نیست.
خون در رگ‌های ریون یخ زد. دستش به قدری لرزید که موبایل از دستش افتاد. پاهایش توان ایستادن را از دست داد و بی‌اراده روی زانوهایش افتاد. همان لحظه، صدای قدم‌های آرام و مشخص جانگکوک را از راهرو شنید.ترس تمام وجودش را فرا گرفت. با عجله موبایل را از زمین برداشت و پیام را پاک کرد. خودش را به پنجره رساند و سعی کرد آرام باشد، اما دستانش هنوز میلرزیدند.در آرام باز شد و جانگکوک وارد اتاق شد. چشمان تیزبینش بلافاصله حالت غیرعادی ریون را متوجه شد. گونه‌های رنگ پریده، دستان لرزان، و آن نگاه وحشت‌زده که سعی در پنهان کردنش داشت.
√دختر کوچولوم حالش خوبه؟
+آره،خوبم.
صدایش لرزان بود. سعی کرد لبخندی بزند، اما تنها توانست لبانش را کج کند.
جانگکوک به آرامی نزدیک شد. نگاهش را روی چشمان ریون قفل کرد. در آن چشم‌های قهوه‌ای بزرگ، اقیانوسی از ترس و اضطراب موج می‌زد.
جانگکوک:
√اما چشای زیبات یک چیز دیگه می‌گه.
ریون سعی کرد نگاهش را بدزدد، اما جانگکوک با ملایمت چانه‌اش را گرفت و به آرامی صورتش را به سمت خودش برگرداند. همین تماس کوچک، سد دفاعی ریون را فرو ریخت.اشک‌هایش مثل سیل جاری شد. تمام ترس‌ها، تمام تنهایی‌ها، تمام سال‌های تحمل شده، در قطرات اشک ریخت.جانگکوک بدون هیچ حرفی او را در آغوش کشید. آغوشی گرم و محکم که برای اولین بار به جای ترس، احساس امنیت به ریون داد.
+من...من هیچ پناهگاهی ندارم. هیچ جا امن نیست. حتی اینجا...بالاخره پیدایم می‌کنه. همیشه پیدام می‌کنه...
صدایش در گریه گم شد. صورتش را در سینه جانگکوک پنهان کرد و به لرزش می‌افتاد.جانگکوک دستانش را محکم‌تر دور او حلقه زد. صورتش را در موهایش فرو برد و آرام زمزمه کرد:
√من خودم پناهگاهت می‌شوم.از این به بعد، اینجا، در آغوش من، امن‌ترین جای دنیا برای توئه.
ریون گریه‌اش شدیدتر شد. سال‌ها بود که کسی به او امنیت نداده بود.
√هیچکس نمی‌تونه بهت صدمه بزنه.نه پدرت، نه هیچکس دیگه‌ای. من پشتت می‌ایستم، حتی اگر مجبور باشم با کل دنیا بجنگم.
او کمی از ریون فاصله گرفت و با دستانش صورت اشک‌آلود او را نوازش کرد.
√تو دیگه تنها نیستی،ریون. من قول می‌دم تا آخر عمر ازت محافظت کنم. از این به بعد، غم‌هات مال من، ترس‌هات مال من، و آرزوهات هم مال من.
ریون به چشمانش خیره شد. در آن عمق کهربایی، برای اولین بار چیزی جز خشم و سردی ندید. چیزی شبیه به عشق و وفاداری.
+اما اگه تو هم اگه تو هم روزی منو رها کنی...
√هیچ اگه ای در کار نیست. من تا آخر نفس‌هام کنارت می‌مونم. اینو قسم می‌خورم.
و در آن لحظه، در آغوش کسی که روزی دزدش نامیده می‌شد، اوه ریون برای اولین بار در زندگی‌اش، خانه را پیدا کرد.
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜۪۪︵᷼
نـیازمند یک عدد جونگکوک😔🌷
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜۪۪︵᷼
#بی_تی_اس
#فیک #سناریو
#جونگکوک #رمان
دیدگاه ها (۴)

رمـان رویای خونین پـارت دهـم︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼...

رویــای خونین پـارت یازدهم ︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜...

رمـان رویای خونین پـارت هشـتم︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵...

رمـان رویای خونین پـارت هفتم︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط