رمان رویای خونین
رمـان رویای خونین
پـارت هفتم
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪
︵︵᷼⏜۪۪︵᷼
عمارت جانگکوک - ساعت ۳:۳۰ بامداد
جانگکوک در اتاق کارش مشغول بررسی پروندههای مالی بود که تلفن خصوصیاش زنگ خورد. شماره ناشناس بود، اما او حدس میزد کی باشد.
جانگکوک: (با آرامش)
√میدانستم تماس میگیری، جین سونگ.
جین سونگ: (با صدایی لرزان از خشم)
=دخترم کجاست، جانگکوک؟ اگر مویی از سرش کم شده باشد، جسدت را در رودخانه هان خواهند یافت.
جانگکوک به آرامی به سمت اتاق خواب اوه ریون رفت. در را کمی باز کرد و به خواب آرام او نگاه کرد.
جانگکوک: (با طعنه)
√دخترت؟ منظورت آن پرنده زخمی است که سالهاست شکنجهاش میکنی؟
جین سونگ: (فریاد میزند)
=او دختر من است! مال من! تو چه حقی داری که...
جانگکوک: (صحبتش را قطع میکند)
√حق؟ حق من از تو بیشتر است. چون من هرگز به او آسیب نزدهام.
اتاق خواب - اوه ریون بیدار میشود
صدای بلند صحبتهای جانگکوک او را از خواب بیدار کرد. وقتی متوجه موضوع تماس شد، رنگ از چهرهاش پرید.
ریون: (پچپچ کنان)
+پدرم...او میداند که اینجا هستم.
اتاق کار - ادامه تماس
جین سونگ: (با خشم کنترل شده)
=۲۴ ساعت وقت داری که او را به خانه برگردانی. وگرنه...
جانگکوک: (با آرامش خطرناکی)
√وگرنه چه؟ میخواهی با من بجنگی؟ جین سونگ عزیز، تو حتی از سایه من هم ضعیفتری.
جین سونگ: (با خشمی سرد)
=شاید نتواستم در تجارت با تو رقابت کنم، اما در مورد ریون... من پدرش هستم. قانون با من است.
جانگکوک: (میخندد)
√قانون؟ همان قانونی که هر شب با کتک زدن یک کودک زیر پا میگذاشتی؟
اتاق خواب - (اوه ریون گوش میدهد)
او پشت در ایستاده و میلرزد. صدای پدرش حتی از پشت تلفن هم او را میترساند.
ریون: (با خودش زمزمه میکند)
نه... لطفا مرا نبر پیشش...
اتاق کار - اوج گفتگو
جین سونگ: (تهدیدکننده)
=آخرین فرصتت را میدهم، جانگکوک. دخترم را برگردان.
جانگکوک: (با قاطعیت)
√بیا واضح بگویم: ریون دیگر به آن خانه برنمیگردد. او حالا مال من است.
جین سونگ: (با صدایی یخزده)
=پس جنگ را انتخاب کردی. آماده عواقبش باش.
جانگکوک: (قبل از قطع کردن تماس)
√همیشه آمادهام، جین سونگ. و این بار... تو با یک هیولا جنگیدهای.
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵︵᷼⏜۪۪︵᷼
جنگ بزرگی در راه است...
جین سونگ چه نقشه شومی در سر دارد؟
آیا ریون میتواند بر ترس خود از پدرش غلبه کند؟
و آیا جانگکوک واقعاً میتواند از او در برابر تمام تاریکیهای جهان محافظت کند؟
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵︵᷼⏜۪۪︵᷼
#بی_تی_اس
#فیک #سناریو
#جونگکوک #رمان
پـارت هفتم
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪
︵︵᷼⏜۪۪︵᷼
عمارت جانگکوک - ساعت ۳:۳۰ بامداد
جانگکوک در اتاق کارش مشغول بررسی پروندههای مالی بود که تلفن خصوصیاش زنگ خورد. شماره ناشناس بود، اما او حدس میزد کی باشد.
جانگکوک: (با آرامش)
√میدانستم تماس میگیری، جین سونگ.
جین سونگ: (با صدایی لرزان از خشم)
=دخترم کجاست، جانگکوک؟ اگر مویی از سرش کم شده باشد، جسدت را در رودخانه هان خواهند یافت.
جانگکوک به آرامی به سمت اتاق خواب اوه ریون رفت. در را کمی باز کرد و به خواب آرام او نگاه کرد.
جانگکوک: (با طعنه)
√دخترت؟ منظورت آن پرنده زخمی است که سالهاست شکنجهاش میکنی؟
جین سونگ: (فریاد میزند)
=او دختر من است! مال من! تو چه حقی داری که...
جانگکوک: (صحبتش را قطع میکند)
√حق؟ حق من از تو بیشتر است. چون من هرگز به او آسیب نزدهام.
اتاق خواب - اوه ریون بیدار میشود
صدای بلند صحبتهای جانگکوک او را از خواب بیدار کرد. وقتی متوجه موضوع تماس شد، رنگ از چهرهاش پرید.
ریون: (پچپچ کنان)
+پدرم...او میداند که اینجا هستم.
اتاق کار - ادامه تماس
جین سونگ: (با خشم کنترل شده)
=۲۴ ساعت وقت داری که او را به خانه برگردانی. وگرنه...
جانگکوک: (با آرامش خطرناکی)
√وگرنه چه؟ میخواهی با من بجنگی؟ جین سونگ عزیز، تو حتی از سایه من هم ضعیفتری.
جین سونگ: (با خشمی سرد)
=شاید نتواستم در تجارت با تو رقابت کنم، اما در مورد ریون... من پدرش هستم. قانون با من است.
جانگکوک: (میخندد)
√قانون؟ همان قانونی که هر شب با کتک زدن یک کودک زیر پا میگذاشتی؟
اتاق خواب - (اوه ریون گوش میدهد)
او پشت در ایستاده و میلرزد. صدای پدرش حتی از پشت تلفن هم او را میترساند.
ریون: (با خودش زمزمه میکند)
نه... لطفا مرا نبر پیشش...
اتاق کار - اوج گفتگو
جین سونگ: (تهدیدکننده)
=آخرین فرصتت را میدهم، جانگکوک. دخترم را برگردان.
جانگکوک: (با قاطعیت)
√بیا واضح بگویم: ریون دیگر به آن خانه برنمیگردد. او حالا مال من است.
جین سونگ: (با صدایی یخزده)
=پس جنگ را انتخاب کردی. آماده عواقبش باش.
جانگکوک: (قبل از قطع کردن تماس)
√همیشه آمادهام، جین سونگ. و این بار... تو با یک هیولا جنگیدهای.
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵︵᷼⏜۪۪︵᷼
جنگ بزرگی در راه است...
جین سونگ چه نقشه شومی در سر دارد؟
آیا ریون میتواند بر ترس خود از پدرش غلبه کند؟
و آیا جانگکوک واقعاً میتواند از او در برابر تمام تاریکیهای جهان محافظت کند؟
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵︵᷼⏜۪۪︵᷼
#بی_تی_اس
#فیک #سناریو
#جونگکوک #رمان
- ۳.۵k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط