لجباز جذاب P1
لجباز_جذاب P1
ا/ت
من ات هستم و شخصیتم این جوریه خیلی شررم خیلی حرف میزنم از درس اصلا خوشم نمیاد و عاشق چیزای کوچولو و کیوتم
ولی داداشم بر عکس من خیلی بد اخلاق و جدی عهه درساشم که حرف نداره و همیشه سر این موضوع ها با هم دعوامون میشه
ولی دوسش دارم شاید عجیب ولی اندازه یه مورچه
چون زیادی با من بده ولی اون منو حتی به اندازه همون مورچه هم دوست نداره خلاصه میخوام زندگیم و براتون بگم اون قسمت مهمش
خب...این داستان از جایی شروع میشه که روز اول مدرسه ها هست من میرم کلاس دهم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ: اتتتت بدووو
ات: اومدم بریم
تهیونگ: اینجوری؟
ات: واااااااای برو دیگه الکی گیر نده
تهیونگ: به من ربطی نداره اگه مدیر بهت گیر داد گفت دامنت کوتاهه و ساق نداری گله نکنی
ات: خخخ واییی خدا ترسیدم
مامان: بچه ها دارین میرین؟ چرا صبحانه نخوردین؟
ات: من خوردم
مامان: کجا خوردی که من ندیدم؟
ات: تو اتاق خودم خب
تهیونگ: منم خوردم
مامان: تو کجا خوردی؟
تهیونگ: موقعی که خواب بودین
ات: اووووو آفرین خوشم اومد
تهیونگ: مرض بریم، مامان خداحافظ
ات: خداحافظ مامان
مامان: مواظب خودتون باشید
ــــــــــــــــــــــ
(توی مدرسه)
ات: واااایی چه خوشگله اینجا
تهیونگ: جایی خاصی بری بهم بگو گم نکنی بیا تا کمدتو نشونت بدم
ات: دیگه از اینجا به بعد خودم بلدم
(حقته یه جا گم شی بعد تهیونگم نیاد پیشت بعد حالت جا میاد)
تهیونگ: خیلی خب برو
ـــــــــــــــــــــــــــــ
همینجور که مشغول نگاه کردن بودم یهووو همه جیغ زدن و رفتن سمت یه ماشین خیلی شیک
منم رفتم تا ببینم چیشده که یک پسر خوشتیپ پیاده شد همه زمزمه میکردن اسمشو که جعون جانگ کوکه
ات: پس اینه اون پسری که دوستمو اذیت کرده
که یهو آیو دوستم دستمو کشید و از توی جمعیت اوردتم بیرون...
آیو: چطوری دلم برات تنگ شده بود
ات: سلااااااامم وای چقدر تغییر کردی تو دختر
آیو: اره موهام
ات: خوشگل ترم شدی
جیمین: سلام، آیو این کیه؟
آیو: اها معرفی میکنم ایشون دوستم ات و ایشونم داداشمه جیمین
ات: سلام خوشبختم
جیمین: سلام منم همینطور
آیو: خب حالا بیا تا بهت اینجا رو نشون بدم چون من زود تر یاد گرفتم
ات: اها باشه
جیمین: منم برم دوستام منتظرمند
ــــــــــــــــــــــ
بعد از اینکه آیو منو با مدرسه جدید اشنا کرد رفتم توی یکی از کلاسا که خیلی باحال بود یه جورایی از چشم من خوشگل بود و رفتم داخل وارد اتاق که شدم که یکی بهم گفت...
کوک: اینجا در داره گفتم جهت اطلاع
ات: خب داشته باشه به من چه
کوک: چی؟
ات: همونی که شنوفتی
کوک: زبونم که داری..
ات: نه پ فقط تو داری..
اه چ غلطی کردم اومدم اینجا ولش کن بابا ارزشش رو نداشت مزاحمت نمیشم
کوک: صبر کن....
ا/ت
من ات هستم و شخصیتم این جوریه خیلی شررم خیلی حرف میزنم از درس اصلا خوشم نمیاد و عاشق چیزای کوچولو و کیوتم
ولی داداشم بر عکس من خیلی بد اخلاق و جدی عهه درساشم که حرف نداره و همیشه سر این موضوع ها با هم دعوامون میشه
ولی دوسش دارم شاید عجیب ولی اندازه یه مورچه
چون زیادی با من بده ولی اون منو حتی به اندازه همون مورچه هم دوست نداره خلاصه میخوام زندگیم و براتون بگم اون قسمت مهمش
خب...این داستان از جایی شروع میشه که روز اول مدرسه ها هست من میرم کلاس دهم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ: اتتتت بدووو
ات: اومدم بریم
تهیونگ: اینجوری؟
ات: واااااااای برو دیگه الکی گیر نده
تهیونگ: به من ربطی نداره اگه مدیر بهت گیر داد گفت دامنت کوتاهه و ساق نداری گله نکنی
ات: خخخ واییی خدا ترسیدم
مامان: بچه ها دارین میرین؟ چرا صبحانه نخوردین؟
ات: من خوردم
مامان: کجا خوردی که من ندیدم؟
ات: تو اتاق خودم خب
تهیونگ: منم خوردم
مامان: تو کجا خوردی؟
تهیونگ: موقعی که خواب بودین
ات: اووووو آفرین خوشم اومد
تهیونگ: مرض بریم، مامان خداحافظ
ات: خداحافظ مامان
مامان: مواظب خودتون باشید
ــــــــــــــــــــــ
(توی مدرسه)
ات: واااایی چه خوشگله اینجا
تهیونگ: جایی خاصی بری بهم بگو گم نکنی بیا تا کمدتو نشونت بدم
ات: دیگه از اینجا به بعد خودم بلدم
(حقته یه جا گم شی بعد تهیونگم نیاد پیشت بعد حالت جا میاد)
تهیونگ: خیلی خب برو
ـــــــــــــــــــــــــــــ
همینجور که مشغول نگاه کردن بودم یهووو همه جیغ زدن و رفتن سمت یه ماشین خیلی شیک
منم رفتم تا ببینم چیشده که یک پسر خوشتیپ پیاده شد همه زمزمه میکردن اسمشو که جعون جانگ کوکه
ات: پس اینه اون پسری که دوستمو اذیت کرده
که یهو آیو دوستم دستمو کشید و از توی جمعیت اوردتم بیرون...
آیو: چطوری دلم برات تنگ شده بود
ات: سلااااااامم وای چقدر تغییر کردی تو دختر
آیو: اره موهام
ات: خوشگل ترم شدی
جیمین: سلام، آیو این کیه؟
آیو: اها معرفی میکنم ایشون دوستم ات و ایشونم داداشمه جیمین
ات: سلام خوشبختم
جیمین: سلام منم همینطور
آیو: خب حالا بیا تا بهت اینجا رو نشون بدم چون من زود تر یاد گرفتم
ات: اها باشه
جیمین: منم برم دوستام منتظرمند
ــــــــــــــــــــــ
بعد از اینکه آیو منو با مدرسه جدید اشنا کرد رفتم توی یکی از کلاسا که خیلی باحال بود یه جورایی از چشم من خوشگل بود و رفتم داخل وارد اتاق که شدم که یکی بهم گفت...
کوک: اینجا در داره گفتم جهت اطلاع
ات: خب داشته باشه به من چه
کوک: چی؟
ات: همونی که شنوفتی
کوک: زبونم که داری..
ات: نه پ فقط تو داری..
اه چ غلطی کردم اومدم اینجا ولش کن بابا ارزشش رو نداشت مزاحمت نمیشم
کوک: صبر کن....
۱۹.۲k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.