لجباز جذاب P3
لجباز_جذاب P3
آیو: ات لطفا دخالت نکن..
ات: نمیتونم بزارم هر طوری بخواد باهات تاکنه...
اصلا شما دونفر با هم چه نسبتی دارین؟
کوک: میخوای بدونی؟
ات: اره
ایو: از کوچیکی باهم مشکل داشتیم همین اون اختلافای بینمون باعث شده از هم دیگه متنفر باشیم
ات: همین؟
کوک: مگه باید چی باشه؟
ات: بیا بریم آیو...
از اونجایی که من از همون موقعی که دیدمش ازش خوشم نمیومد به ایو گفتم از پیشش بریم که زیاد کار دستمون نده که یهو دستمو محکم گرفت و کشید سمت خودش...نگاش کردم خشن بود منم انگار لال شده بودم و فقط بهش زل زده بودم
کوک: ببین بزار یه چیزی برات روشن کنم خانومی...
ات: دستمو ول کن
آیو: چیکارشش داریییییی
کوک: ساکت باش تو..
آیو: گفتم دستشو ول کن به دوستم کاری نداشته باش
کوک: بد تر میکنم هاااا
آیو: خیلی خب
کوک: برووو
آیو رفت و کوک بهم گفت...
کوک: خبب انگار فکر میکنم تو منونمی شناسی
ات: ولم کن
کوک: انگار ترسیدییی
جیمین: چیکارش داری کوک؟
کوک: تو دخالت نکن
تهیونگ: کوک..
تا کوک تهیونگ رو دید فوری ولم کرد انگار خیلی صمیمی اند یا نمیدونم ولی عجیب بود
تهیونگ: ات بیا اینجا...
منم از ترس رفتم پیش تهیونگ و اونم دستمو گرفت و برد توی یکی از کلاسای خالی...
تهیونگ: هییی ات اینجا رو اشتباه گرفتی ببین کوک از اون پسرایی نیست که بخوای از پسش بر بیای فهمیدی؟ هر چی گفت گوش کن اوکی؟
ات: نمیخوام دوست ندارم زور میگه
تهیونگ: با داد بهم گفت اتتتتت چرا نمیفهمیییی
اینجامدرسه مال باباشههه
ات: خب باشهههه به من چهه من و بیارین از این مدرسه بیرون من نمیتونم باهاش بسازم
که یهوو جیمین وارد اتاق شد و اومد پیشمون...
جیمین: تهیونگ میشه بری تا من باهاش تنها حرف بزنم
تهیونگ: اوکی
جیمین: ات ببین
ات: هیچی نگووووو
جیمین: حالت خوبه؟
ات: نه برووو
جیمین: خب من که باهات دعوا ندارم فقط حرفا مو گوش کن شاید به دردت خورد
میدونی اون پسر رییس مدرسه هست؟
واسه همین هر کاری بخواد میتونه انجام بده
خودتو باهاش در ننداز خواهش میکنم کار ایو رو تکرار نکن باشه؟
ات: مگه ایو چیکرار کرده؟
جیمین: لجبازی.. کاری که تو داری انجام میدی
داشتیم باهم حرف میزدیم که کوک اومد توی اتاق طوری که نگام میکرد من خیلی ترسیپه بودم انگار میخواست...
کوک: جیمین برو بیرون...
جیمین: کوک
کوک: گفتم برو بیرون
آیو: ات لطفا دخالت نکن..
ات: نمیتونم بزارم هر طوری بخواد باهات تاکنه...
اصلا شما دونفر با هم چه نسبتی دارین؟
کوک: میخوای بدونی؟
ات: اره
ایو: از کوچیکی باهم مشکل داشتیم همین اون اختلافای بینمون باعث شده از هم دیگه متنفر باشیم
ات: همین؟
کوک: مگه باید چی باشه؟
ات: بیا بریم آیو...
از اونجایی که من از همون موقعی که دیدمش ازش خوشم نمیومد به ایو گفتم از پیشش بریم که زیاد کار دستمون نده که یهو دستمو محکم گرفت و کشید سمت خودش...نگاش کردم خشن بود منم انگار لال شده بودم و فقط بهش زل زده بودم
کوک: ببین بزار یه چیزی برات روشن کنم خانومی...
ات: دستمو ول کن
آیو: چیکارشش داریییییی
کوک: ساکت باش تو..
آیو: گفتم دستشو ول کن به دوستم کاری نداشته باش
کوک: بد تر میکنم هاااا
آیو: خیلی خب
کوک: برووو
آیو رفت و کوک بهم گفت...
کوک: خبب انگار فکر میکنم تو منونمی شناسی
ات: ولم کن
کوک: انگار ترسیدییی
جیمین: چیکارش داری کوک؟
کوک: تو دخالت نکن
تهیونگ: کوک..
تا کوک تهیونگ رو دید فوری ولم کرد انگار خیلی صمیمی اند یا نمیدونم ولی عجیب بود
تهیونگ: ات بیا اینجا...
منم از ترس رفتم پیش تهیونگ و اونم دستمو گرفت و برد توی یکی از کلاسای خالی...
تهیونگ: هییی ات اینجا رو اشتباه گرفتی ببین کوک از اون پسرایی نیست که بخوای از پسش بر بیای فهمیدی؟ هر چی گفت گوش کن اوکی؟
ات: نمیخوام دوست ندارم زور میگه
تهیونگ: با داد بهم گفت اتتتتت چرا نمیفهمیییی
اینجامدرسه مال باباشههه
ات: خب باشهههه به من چهه من و بیارین از این مدرسه بیرون من نمیتونم باهاش بسازم
که یهوو جیمین وارد اتاق شد و اومد پیشمون...
جیمین: تهیونگ میشه بری تا من باهاش تنها حرف بزنم
تهیونگ: اوکی
جیمین: ات ببین
ات: هیچی نگووووو
جیمین: حالت خوبه؟
ات: نه برووو
جیمین: خب من که باهات دعوا ندارم فقط حرفا مو گوش کن شاید به دردت خورد
میدونی اون پسر رییس مدرسه هست؟
واسه همین هر کاری بخواد میتونه انجام بده
خودتو باهاش در ننداز خواهش میکنم کار ایو رو تکرار نکن باشه؟
ات: مگه ایو چیکرار کرده؟
جیمین: لجبازی.. کاری که تو داری انجام میدی
داشتیم باهم حرف میزدیم که کوک اومد توی اتاق طوری که نگام میکرد من خیلی ترسیپه بودم انگار میخواست...
کوک: جیمین برو بیرون...
جیمین: کوک
کوک: گفتم برو بیرون
۱۹.۰k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.