"عشق آغشته به خون )
"عشق آغشته به خون )
P¹¹
÷_÷
______
تهیونگ
______
سعی داشت تا نگاهاش رو پنهون کنه..از منی که دلباخته اون نگاها بودم،عجب دنیای شده این دنیا،
سوار بر اسب مشکیم شدم و جلوتر از بقیه راه افتادم..میخواستم تنها باشم..تا بیتونم از این گرداب پُر درد نجات پیدا کنم..اما انگار خدا هم نمیخواد به تنهای این بار سنگین رو حمل کنم..اما!!
اینایی که همراهم شدن..چیزی از این درد میدونه..شاید حتی جینآئه هم ندونه..که تو این قلب چه غوغای برپاست..
سرم رو برگردوندم به سمت بقیه..تو عشق و حال خودشون بودن..و جینآئه هم مث من تو فکر بود..اما تقصیر خودش بود..اگه میخواست..من آخر یجوری همه رو راضی میکردم تا بزارن باهم باشیم..اما اگه خودش نخواد..اینو من نمیتونم.
دوباره به راهم خیره شدم..جنگل رو با جاده خاکیش گذروندیم..اما زمانیکه به پُل نزدیک شدیم..اسبهامون ایستاد..
از اسب پایین شدم..و ريسمانش رو دوری درخت بستم..بقیه هم دنبال من اسبهاشون رو بستن..
جان با لبخند همیشگیش دستش رو روی شونهام گذاشت و با اینکه مسیر جلوش رو نگاه میکرد گفت
جان:میخوای از پُل رد بشی؟
تهیونگ:آره
آیماه با شنیدن صحبتهامون واکنش تُندِ نشون داد.
آیماه:اما میدونی که خیلی خطر داره حتی ممکنه زنده ازش رد نشیم.
تهیونگ:مگه من مجبورت کرده بودم بیای..الانم دیر نشده میتونی مسیر اومده رو بری..
آیماه بدون صحبتی به جینآئه که اون پشت کنار اسبش ایستاده بود و با اینکه همهی حرفامون رو میشنید اما بازم بیخیال بود نگاهی انداخت
دوباره صورتش رو برگردوند
آیماه:نه منم میام..
جان با صدا زدن جینآئه ازش خواست تا به ما ملحق بشه
جان:هی جینآئه..چرا اون پشت وایستادی..باید بریم..
جینآئه افکار که ذهنش رو درگیر کرده بود رو رها کرد و به سمتمون اومد..
دوباره جلوتر از همه راه افتادم..با دستام محکم طناب دوطرف پُل رو گرفته بودم و با قدم های آهسته سعی داشتم تا از پُل رد بشم..
جان عقب من دنبالم میومد و آیماه دنبال جان..اما جینآئه دوباره خودش رو از دید من مخفی کرده بود..داشتیم به آخرای پُل میرسیدیم که زیر پام تکون خورد که باعث شد همه روی پاهام فرود بیایم اما صدا جان لرزی به تنم انداخت
جان:جینآئه(بلند)
به سمتشون خیز برداشتم که آیماه مانعم شد
آیماه:تهیونگ نه..
تهیونگ:ولم کن
با دستم محکم هُلش دادم و به سمت جینآئه که از دست جان برای کمک استفاده کرده بود رفتم..
تهیونگ:جینآئه ولش نکن..لطفا ولش نکن(با ترس)
جینآئه:کمک کن..میترسم(لرزیده)
تهیونگ:جان محکم بگیریش..
جان:نمیتونم...
تهیونگ:جینآئه بده دستت رو
اون یکی دستش رو محکم گرفتم با جان سعی کردم بلندش کنم که صدا جیغ آیماه باعث شد تا بیشتر بترسیم..
آیماه:پُل داره خراب میشه(داد)
به اون سمت که آیماه اشاره کرد نگاه کردیم..پُل داشت خراب میشد..
تهیونگ:جان با آیماه برین
جان:تو
تهیونگ:میام برووو
دستش رو از دست جینآئه جدا کردم و هُلش دادم..
تهیونگ:برین...
جینآئه:تهیونگ(بغض)
تهیونگ:نجاتت میدم
دستاش رو دو دستی محکم گرفته بود و به سمت بالا میکشیدمش...
غلط املایی بود معذرت 💫
اسلاید دو:جنگل
اسلاید سه:پُل
شرط داریم
کامنت:⁷⁵ لایک:⁵⁰
P¹¹
÷_÷
______
تهیونگ
______
سعی داشت تا نگاهاش رو پنهون کنه..از منی که دلباخته اون نگاها بودم،عجب دنیای شده این دنیا،
سوار بر اسب مشکیم شدم و جلوتر از بقیه راه افتادم..میخواستم تنها باشم..تا بیتونم از این گرداب پُر درد نجات پیدا کنم..اما انگار خدا هم نمیخواد به تنهای این بار سنگین رو حمل کنم..اما!!
اینایی که همراهم شدن..چیزی از این درد میدونه..شاید حتی جینآئه هم ندونه..که تو این قلب چه غوغای برپاست..
سرم رو برگردوندم به سمت بقیه..تو عشق و حال خودشون بودن..و جینآئه هم مث من تو فکر بود..اما تقصیر خودش بود..اگه میخواست..من آخر یجوری همه رو راضی میکردم تا بزارن باهم باشیم..اما اگه خودش نخواد..اینو من نمیتونم.
دوباره به راهم خیره شدم..جنگل رو با جاده خاکیش گذروندیم..اما زمانیکه به پُل نزدیک شدیم..اسبهامون ایستاد..
از اسب پایین شدم..و ريسمانش رو دوری درخت بستم..بقیه هم دنبال من اسبهاشون رو بستن..
جان با لبخند همیشگیش دستش رو روی شونهام گذاشت و با اینکه مسیر جلوش رو نگاه میکرد گفت
جان:میخوای از پُل رد بشی؟
تهیونگ:آره
آیماه با شنیدن صحبتهامون واکنش تُندِ نشون داد.
آیماه:اما میدونی که خیلی خطر داره حتی ممکنه زنده ازش رد نشیم.
تهیونگ:مگه من مجبورت کرده بودم بیای..الانم دیر نشده میتونی مسیر اومده رو بری..
آیماه بدون صحبتی به جینآئه که اون پشت کنار اسبش ایستاده بود و با اینکه همهی حرفامون رو میشنید اما بازم بیخیال بود نگاهی انداخت
دوباره صورتش رو برگردوند
آیماه:نه منم میام..
جان با صدا زدن جینآئه ازش خواست تا به ما ملحق بشه
جان:هی جینآئه..چرا اون پشت وایستادی..باید بریم..
جینآئه افکار که ذهنش رو درگیر کرده بود رو رها کرد و به سمتمون اومد..
دوباره جلوتر از همه راه افتادم..با دستام محکم طناب دوطرف پُل رو گرفته بودم و با قدم های آهسته سعی داشتم تا از پُل رد بشم..
جان عقب من دنبالم میومد و آیماه دنبال جان..اما جینآئه دوباره خودش رو از دید من مخفی کرده بود..داشتیم به آخرای پُل میرسیدیم که زیر پام تکون خورد که باعث شد همه روی پاهام فرود بیایم اما صدا جان لرزی به تنم انداخت
جان:جینآئه(بلند)
به سمتشون خیز برداشتم که آیماه مانعم شد
آیماه:تهیونگ نه..
تهیونگ:ولم کن
با دستم محکم هُلش دادم و به سمت جینآئه که از دست جان برای کمک استفاده کرده بود رفتم..
تهیونگ:جینآئه ولش نکن..لطفا ولش نکن(با ترس)
جینآئه:کمک کن..میترسم(لرزیده)
تهیونگ:جان محکم بگیریش..
جان:نمیتونم...
تهیونگ:جینآئه بده دستت رو
اون یکی دستش رو محکم گرفتم با جان سعی کردم بلندش کنم که صدا جیغ آیماه باعث شد تا بیشتر بترسیم..
آیماه:پُل داره خراب میشه(داد)
به اون سمت که آیماه اشاره کرد نگاه کردیم..پُل داشت خراب میشد..
تهیونگ:جان با آیماه برین
جان:تو
تهیونگ:میام برووو
دستش رو از دست جینآئه جدا کردم و هُلش دادم..
تهیونگ:برین...
جینآئه:تهیونگ(بغض)
تهیونگ:نجاتت میدم
دستاش رو دو دستی محکم گرفته بود و به سمت بالا میکشیدمش...
غلط املایی بود معذرت 💫
اسلاید دو:جنگل
اسلاید سه:پُل
شرط داریم
کامنت:⁷⁵ لایک:⁵⁰
۹.۷k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.