part 77
#part_77
#نازی
تو خیابون قدم میزدم و تند تند اشکامو پاک میکردم
دوست نداشتم جلب توجه کنم تا همه زل بزنن بهم
باورم نمیشه اون واقعا مبین بود
منه احمقو باش چه ساده بهش اعتماد کردم
گفتم عوض شده آدم شده دیگه هار نمیشه
ولی نگو هنوز همون گاویه که بود
آشغال عوضی بیشعور کثافتتتتت
با صدایی که شنیدم به خودم اومد
پسره-خوشگله شماره بدم؟
نازی-حجی من الان عصاب پساب ندارما میام میرینم بت برو شر نکن
پسره-اوف چه خشن من خشن دوست
نازی-عه خشن دوست داری جوجو؟
پسره-آره آره
نازی-بیا جلو میخوام خشن ترشو نشونت بدم
بعد لبامو غنچه کردم و بهش زل زدم
مثل خری که بهش تیتاب دادن خر ذوق شد
نزدیکم شد که زانومو بلند کردم و زدم وسط پاش
عربده گوش خراشی کشید و پهن زمین شد
پسره-آخ ننههه
نازی-وای جوجو دردت اومد؟ اگه میخوای خشن ترشم نشون بدم
پسره-گوه خوردم نمیخوام دیگه
نازی-آفرین دیگه از این گوه ها نخور باشی؟
همونطور که از درد میپیچید به خودش سرشو تکون داد
نازی-بای جوجو
آخیشششش یکم خالی شدم
ولی هنو عصبیم
ای مبین تو روحت نمیزاره یه روزحالم خوب باشه
در حال غرغر کردن بودم که یهو چشمم افتاد به یه شیرینی فروشی
واییی خدا اخه این الان باید جلو من باشه؟
تو نمیدونی من وقتی عصبانی میشم فقط میخورم؟
خو چیکار کنم طور دیگه ای نمیتونم خودمو آروم کنم
به ناچار به سمت شیرینی فروشی رفتم
۳ کیلو نون خامه ای گرفتم و رفتم نشستم تو پارک رو به رویی رو چمنا افتادم در جعبه رو باز کردم و شروع کردم به دولپی خوردن
#شکلات_تلخ
#نازی
تو خیابون قدم میزدم و تند تند اشکامو پاک میکردم
دوست نداشتم جلب توجه کنم تا همه زل بزنن بهم
باورم نمیشه اون واقعا مبین بود
منه احمقو باش چه ساده بهش اعتماد کردم
گفتم عوض شده آدم شده دیگه هار نمیشه
ولی نگو هنوز همون گاویه که بود
آشغال عوضی بیشعور کثافتتتتت
با صدایی که شنیدم به خودم اومد
پسره-خوشگله شماره بدم؟
نازی-حجی من الان عصاب پساب ندارما میام میرینم بت برو شر نکن
پسره-اوف چه خشن من خشن دوست
نازی-عه خشن دوست داری جوجو؟
پسره-آره آره
نازی-بیا جلو میخوام خشن ترشو نشونت بدم
بعد لبامو غنچه کردم و بهش زل زدم
مثل خری که بهش تیتاب دادن خر ذوق شد
نزدیکم شد که زانومو بلند کردم و زدم وسط پاش
عربده گوش خراشی کشید و پهن زمین شد
پسره-آخ ننههه
نازی-وای جوجو دردت اومد؟ اگه میخوای خشن ترشم نشون بدم
پسره-گوه خوردم نمیخوام دیگه
نازی-آفرین دیگه از این گوه ها نخور باشی؟
همونطور که از درد میپیچید به خودش سرشو تکون داد
نازی-بای جوجو
آخیشششش یکم خالی شدم
ولی هنو عصبیم
ای مبین تو روحت نمیزاره یه روزحالم خوب باشه
در حال غرغر کردن بودم که یهو چشمم افتاد به یه شیرینی فروشی
واییی خدا اخه این الان باید جلو من باشه؟
تو نمیدونی من وقتی عصبانی میشم فقط میخورم؟
خو چیکار کنم طور دیگه ای نمیتونم خودمو آروم کنم
به ناچار به سمت شیرینی فروشی رفتم
۳ کیلو نون خامه ای گرفتم و رفتم نشستم تو پارک رو به رویی رو چمنا افتادم در جعبه رو باز کردم و شروع کردم به دولپی خوردن
#شکلات_تلخ
۲۱.۶k
۰۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.