"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۱۶
" ویو تهیونگ"
گفت:
_دختر احمق تو باید ...خوب بمونی ...وگرنه بابات..میکشتمم...دیدی انقدر نق زدی...امدی کمکمت تا منو بزنه...
نادیا با اشکی که از چشمش امد ، چشماش بسته شد و با خنده بی جون جواب ارومی به جیمین داد:
_ بهش..میگم..
جیمین که سری اشکاش و پاک کرد از جاش بلند شد
جیمین: تو خوب شو اصلا همجیو بگو...
خندم گرفته بود دیگه ...
ته: اخیی..شما دوتا مگه با هم موش و گربه نبودید؟
جیمین: خفه شو تو یکی...
خدمتکار در زد و امد داخل:
_ ارباب خانم لی امدن
منظورش دکتر بود
ته: راه نماییش کن داخل..
_: چشم
وقتی دکتر امد
سلامی کرد و مشکل و پرسید
قبل از اینکه بتونم جوابی بش بدم جیمین سری گفت:
_ شوک بدی بش وارد شده و بارداره....
دست به سینه به جیمین نگاه کردم...
ولی حتی متوحه نگام نشد...
دکتر: بسیار خوب...لطفا اطرافش و خلوت کنید ..
هر دوتامون گوشه ایی از اتاق وایسادیم
که دکتر بعد از معاینه سرمی وصل کرد و پرسید:
_ چییزی خوردن؟
به جیمین نگاه کردم که گفت:
_ فقط توت فرندگی چندتا خورد ...
ته: مشکلیه؟؟؟
دکتر: نه ..فقط بیشتر بی حالیشون بخواطر ضعفه و حدا از اون...فکر کنم شوکی که بهش وارد شد جوری بوده که قلبش هنوز تند تند میزنه ...جوری که انگار مسافت زیادی و دوییده باشه...
محکم زدم پس کله جیمین
ته: بیا وقتی بی مقدمه میگی
جیمین: چقدر دیگه مقدمه میزاشتم.؟!
دکتر: عرق بدنشون بهواطر ضربان قلبشه که بالا رفته...و با سرم سری به حالت عادی بر میگرده جایه نگرانی نیست.. وقتی بیدار شدم درباره اتفاق افتاده پرسید سعی کنید اروم براش تعریف کنید
ته: اهوم...فهمیدی؟
جیمین: خفه بابا...
دکتر با تجویز چند چییز و تاکیدد بر بعضی چییزا رفت ...
جیمین: اها راستی...میخوام جونگکوک و ببینم...
نگاهی بهش انداختم
ته: میکشمتاا....پسره خر بفهمه نادیا میدونه میخواد ببینتش ...بعد تو چی میگی ؟ زن حاملت پس افتاد؟؟؟
جیمین: راحب نادیا نمیگم..رفیق منم بوده هاا...دلم براش تنگ شده...هر چند سگ اُنُقه ولی بازم عزیزه برام...
ته: خب بابا فیلم هندی درست نکن ، تاکید میکنم نادیا از چییزی خبر نداره..
جیمین: باشه...
"ویو جیمین"
از اتای خرج شدم و از پله ها بالا رفتم
من خودمم به اندازه کافی تو شک این اتفاق بودم...
ارومدرو باز کردم...
به داخل سرککشیدم ولی تخت خالی بود...سری درو کامل بازکردم ولی خبری از جونگکوک نبود .
مگه نباید اینجا باشه؟
بعد ثانیه ایی تازه متوجه صدایه اب شدم.
پسره احمق خر...چطوری نشنیدی؟
جونگکوکه دیگه تحمل کثیف بودن خودشو نداره...
خواستم برم و بعدا بیام ولی اب قط شد
برا همین تکوننخوردم و منتظر شدم بیاد...
وقتی دستگیره در تکون خورد داشتمخودم و راضی میکردمکه احساساتیشدنممنون...
با حوله ایی دوره کمرش و حولیه کوچیکی تو دستش در حال
part:۱۶
" ویو تهیونگ"
گفت:
_دختر احمق تو باید ...خوب بمونی ...وگرنه بابات..میکشتمم...دیدی انقدر نق زدی...امدی کمکمت تا منو بزنه...
نادیا با اشکی که از چشمش امد ، چشماش بسته شد و با خنده بی جون جواب ارومی به جیمین داد:
_ بهش..میگم..
جیمین که سری اشکاش و پاک کرد از جاش بلند شد
جیمین: تو خوب شو اصلا همجیو بگو...
خندم گرفته بود دیگه ...
ته: اخیی..شما دوتا مگه با هم موش و گربه نبودید؟
جیمین: خفه شو تو یکی...
خدمتکار در زد و امد داخل:
_ ارباب خانم لی امدن
منظورش دکتر بود
ته: راه نماییش کن داخل..
_: چشم
وقتی دکتر امد
سلامی کرد و مشکل و پرسید
قبل از اینکه بتونم جوابی بش بدم جیمین سری گفت:
_ شوک بدی بش وارد شده و بارداره....
دست به سینه به جیمین نگاه کردم...
ولی حتی متوحه نگام نشد...
دکتر: بسیار خوب...لطفا اطرافش و خلوت کنید ..
هر دوتامون گوشه ایی از اتاق وایسادیم
که دکتر بعد از معاینه سرمی وصل کرد و پرسید:
_ چییزی خوردن؟
به جیمین نگاه کردم که گفت:
_ فقط توت فرندگی چندتا خورد ...
ته: مشکلیه؟؟؟
دکتر: نه ..فقط بیشتر بی حالیشون بخواطر ضعفه و حدا از اون...فکر کنم شوکی که بهش وارد شد جوری بوده که قلبش هنوز تند تند میزنه ...جوری که انگار مسافت زیادی و دوییده باشه...
محکم زدم پس کله جیمین
ته: بیا وقتی بی مقدمه میگی
جیمین: چقدر دیگه مقدمه میزاشتم.؟!
دکتر: عرق بدنشون بهواطر ضربان قلبشه که بالا رفته...و با سرم سری به حالت عادی بر میگرده جایه نگرانی نیست.. وقتی بیدار شدم درباره اتفاق افتاده پرسید سعی کنید اروم براش تعریف کنید
ته: اهوم...فهمیدی؟
جیمین: خفه بابا...
دکتر با تجویز چند چییز و تاکیدد بر بعضی چییزا رفت ...
جیمین: اها راستی...میخوام جونگکوک و ببینم...
نگاهی بهش انداختم
ته: میکشمتاا....پسره خر بفهمه نادیا میدونه میخواد ببینتش ...بعد تو چی میگی ؟ زن حاملت پس افتاد؟؟؟
جیمین: راحب نادیا نمیگم..رفیق منم بوده هاا...دلم براش تنگ شده...هر چند سگ اُنُقه ولی بازم عزیزه برام...
ته: خب بابا فیلم هندی درست نکن ، تاکید میکنم نادیا از چییزی خبر نداره..
جیمین: باشه...
"ویو جیمین"
از اتای خرج شدم و از پله ها بالا رفتم
من خودمم به اندازه کافی تو شک این اتفاق بودم...
ارومدرو باز کردم...
به داخل سرککشیدم ولی تخت خالی بود...سری درو کامل بازکردم ولی خبری از جونگکوک نبود .
مگه نباید اینجا باشه؟
بعد ثانیه ایی تازه متوجه صدایه اب شدم.
پسره احمق خر...چطوری نشنیدی؟
جونگکوکه دیگه تحمل کثیف بودن خودشو نداره...
خواستم برم و بعدا بیام ولی اب قط شد
برا همین تکوننخوردم و منتظر شدم بیاد...
وقتی دستگیره در تکون خورد داشتمخودم و راضی میکردمکه احساساتیشدنممنون...
با حوله ایی دوره کمرش و حولیه کوچیکی تو دستش در حال
۱۰.۶k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.