"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۱۴
"ویو نادیا"
این بحث راجب من بود، ولی از چییزی خبر نداشتم...
یکم جلو تر رفتم
نادیا: هعی بچه ها ارومباشیدد من خوبم مشکلی ندارمم.
جیمین: دروغ نگو
از توپیدن یه دفعه جیمین تعجب کردم
جیمین: این مرتیکه وضعتو بهتر ازمن میدونه ساکته
ته: جیمینننن
عربده تهیونگ ظرفایه اشپز خونه رو میلرزوند ..
جیمین: زهرمار....یا خودت براش بگو یا میگم...اونحق داره بدونه....
ته: میدونم..همه کارامبخواطر همین دختره الان وقتش نیستتت
جیمین: پس کی؟؟؟به این فکر کردی که کنار هم بودنشون بیشتر بهشون کمک میکنه؟؟؟میفهمییی که داری اوضاع رو برایه همون موقعه که میگه وقتمناسبه بد ترمیکنه؟ سخت تر میکنههه
سرمو پایین انداختم
کنار هم بودنمون؟
منو گفت؟
بحثشون داشت ادامه پیدا میکرد که داد زدم
نادیا: ساکت شید...!
جیمین و تهیونگ از اعصبانیت سرخ بودن برایه چند لحظه ساکت شون و با چشماشون همو خوردن
نادیا: دارید راجب من میگید ، ولی من نمیفهمم مشکل کجاستت؟؟ اگه اینجا بودنمه که من میتونم..برم...
ته: نه اینچه حرفیه موضوع یچی دیگستت
و به جیمین نگاه گرد
نادیا : میشه بگید؟
ته: نادیا وقتشنیست..قولمیدم بعدا متوجه شیی ، تمام سعیمو برای زودتر اتفاق افتادنمیکنم
این دفعه مشت جیمین بود که تو صورت تهیونگ فرو امد .
جیمین: چه رویی داریی...پسر بهش بگووو...
تهیونگ که خون کنار لبش و تمیز میکرد
جیمین: درسته ،حرف درسته، ولی به حرفم گوش بده این کارو برایه هر دوشون راحت تر میکنهه
ته: جیمین....
جیمین داد زد:
_کوفت جیمین....نمیگی نه؟ ...باشه خودم میگم
منتظر نگاش کردم که گفت:
_ نادیا خوب گوش کن....درسته تو این چند ماه زیادی سخته کشیدی و حقت نبود انقدر دیر متوجه بشی ...من خودمم نمیدونستم...نادیا واقعا از چییزی که فکر میکردم میتونی قوی تر باشی...فقط ازت میخوام خوب به حرفام گوش بدی و سعی کنی خودت و کنترل کنی ...
ته: جیمین داری سگم میکنیی...
جیمین: نادیا بازم میگم فقط بخواطر حال و روز خودت و بچت سعی کن کنترل کنی خودتو...
مطمعن بودم چییزی که میخوام بشنوم به نعفم نیست یا غیر قابل هزمه
جیمین: اون برادری که تهیونگ راجبش بهت گفت الکی بود ...
نادیا: یعنی چی ؟ اگه برادرت نبوده واقعا روح بوده!؟
جیمین: نه، ببین نادیا ..اون شب تو اتیش سوزی
در باره جونگکوکه...پس برایه همین نمیتونن بهم بگن...
نادیا: اشکال نداره بگوو لازم میست نگرانم باشی...
همین نرفی که زدم پره بغض بود به قدری ضعیف بودم که فقط با فکر کردن به اتفاقات بغض کنم و گریم شروع بشه
بعد اینا دقیقا از کدوم قوی بودن حرف میزنن؟
جیمین: بهمون گفتن تهیونگ فرار کرده و جونگکوک تو اتیش مردهه...درسته بهمون مدرک نشون دادن که کل اون اتاق تو اتیش سوخت، درسته این اتفاق افتاد ولی...
part:۱۴
"ویو نادیا"
این بحث راجب من بود، ولی از چییزی خبر نداشتم...
یکم جلو تر رفتم
نادیا: هعی بچه ها ارومباشیدد من خوبم مشکلی ندارمم.
جیمین: دروغ نگو
از توپیدن یه دفعه جیمین تعجب کردم
جیمین: این مرتیکه وضعتو بهتر ازمن میدونه ساکته
ته: جیمینننن
عربده تهیونگ ظرفایه اشپز خونه رو میلرزوند ..
جیمین: زهرمار....یا خودت براش بگو یا میگم...اونحق داره بدونه....
ته: میدونم..همه کارامبخواطر همین دختره الان وقتش نیستتت
جیمین: پس کی؟؟؟به این فکر کردی که کنار هم بودنشون بیشتر بهشون کمک میکنه؟؟؟میفهمییی که داری اوضاع رو برایه همون موقعه که میگه وقتمناسبه بد ترمیکنه؟ سخت تر میکنههه
سرمو پایین انداختم
کنار هم بودنمون؟
منو گفت؟
بحثشون داشت ادامه پیدا میکرد که داد زدم
نادیا: ساکت شید...!
جیمین و تهیونگ از اعصبانیت سرخ بودن برایه چند لحظه ساکت شون و با چشماشون همو خوردن
نادیا: دارید راجب من میگید ، ولی من نمیفهمم مشکل کجاستت؟؟ اگه اینجا بودنمه که من میتونم..برم...
ته: نه اینچه حرفیه موضوع یچی دیگستت
و به جیمین نگاه گرد
نادیا : میشه بگید؟
ته: نادیا وقتشنیست..قولمیدم بعدا متوجه شیی ، تمام سعیمو برای زودتر اتفاق افتادنمیکنم
این دفعه مشت جیمین بود که تو صورت تهیونگ فرو امد .
جیمین: چه رویی داریی...پسر بهش بگووو...
تهیونگ که خون کنار لبش و تمیز میکرد
جیمین: درسته ،حرف درسته، ولی به حرفم گوش بده این کارو برایه هر دوشون راحت تر میکنهه
ته: جیمین....
جیمین داد زد:
_کوفت جیمین....نمیگی نه؟ ...باشه خودم میگم
منتظر نگاش کردم که گفت:
_ نادیا خوب گوش کن....درسته تو این چند ماه زیادی سخته کشیدی و حقت نبود انقدر دیر متوجه بشی ...من خودمم نمیدونستم...نادیا واقعا از چییزی که فکر میکردم میتونی قوی تر باشی...فقط ازت میخوام خوب به حرفام گوش بدی و سعی کنی خودت و کنترل کنی ...
ته: جیمین داری سگم میکنیی...
جیمین: نادیا بازم میگم فقط بخواطر حال و روز خودت و بچت سعی کن کنترل کنی خودتو...
مطمعن بودم چییزی که میخوام بشنوم به نعفم نیست یا غیر قابل هزمه
جیمین: اون برادری که تهیونگ راجبش بهت گفت الکی بود ...
نادیا: یعنی چی ؟ اگه برادرت نبوده واقعا روح بوده!؟
جیمین: نه، ببین نادیا ..اون شب تو اتیش سوزی
در باره جونگکوکه...پس برایه همین نمیتونن بهم بگن...
نادیا: اشکال نداره بگوو لازم میست نگرانم باشی...
همین نرفی که زدم پره بغض بود به قدری ضعیف بودم که فقط با فکر کردن به اتفاقات بغض کنم و گریم شروع بشه
بعد اینا دقیقا از کدوم قوی بودن حرف میزنن؟
جیمین: بهمون گفتن تهیونگ فرار کرده و جونگکوک تو اتیش مردهه...درسته بهمون مدرک نشون دادن که کل اون اتاق تو اتیش سوخت، درسته این اتفاق افتاد ولی...
۹.۷k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.