part

#part_104
#دوروکـــ
از ماشین پیدا شدم و به طرف خونه رفتم...
مشتامو مداوم روی در میکوبوندم
در باز شد و چهره‌ی عذاب‌آورش رویت شد...
عاکف‌آتاکول:چته وحشی؟
قبل از اینکه بخاد موقعیتشو درک کنه دستمو دور گلوش
حلقه کردم...هلش دادم و محکم کوبوندمش به دیوار
دستمو صفت کردم که راهی برای نفس کشیدن نداشت...
عاکف‌آتاکول:دوروک چـ..ـکار میکنی؟
با صورتی قرمز از لای دندونام غریدم
دوروک:تو اون کارو باهاش کردی نــــــه؟
جوابی نداد که با صدای بلند گفتم
دوروک:دِ یه چیزی بگو مرتیکه...توعه عوضی اون کارو
باهاش کردی نه؟چرا آسیه؟چرا من دست رو هرکس میزارم
توعه نامرد ازم میگیریش...مامانم بس نبود؟؟
فشار زیادی روم بود؛تمام رگای دستم بیرون زده بود
همینطور که نفس نفس میزدم عربده زدم
دوروک:حالا من چکار کنم ها؟زخمی که یک عمر بهم میزدی
اون دختر داشت مرحم میکرد؛چطوری بهش بگم بابای خودم
اون کارو باهات کرده؟چرا داری آسیه رو ازم میگیری؟
خیلی خسته شده بودم...دستی که دور گلوش حلقه کرده بودم
داشت شل میشد...قبل از اینکه بخاد نفس تازه کنه
دو دستی گلوش گرفتم...تمام زورمو توی دستام خالی کردم
دیگه بس بود هرچقدر اون کتک زد و من دَم نزدم
حالا نوبت من بود؛تصمیم خودمو گرفته بودم
امشب دوروک آتاکول قاتل پدر خودش میشه:)!
دیدگاه ها (۰)

#part_105 #آســــیهماشین جلوی خونه متوقف شد...عمو‌رسول به طر...

#part_10۶#آســــیهعمورسول و برک سعی داشتن دوروکو از آقا عاکف...

#part_103 #دوروکـــبه طرف اتاق دوربینا رفتم...دوتا از نگهبان...

#part_102 #دوروکـــقبل از اینکه کاری بکنم صدای ضعیفش امدآسیه...

---Chapter: 1Rāz dar Rag-hāPart 31---📍 ویو: الاسوهو با اون چ...

#درخواستی #تکپارتیوقتی......... برای بار n ام لب هاتو گذاشتی...

به نام خدا...پارت ۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط