پارت ۶
پارت ۶
پرش زمانی به روز بعد *
تهیونگ: همه کارای مرخصیتو انجام دادم
ات: خیلی ممنونم
تهیونگ: یاا انقدر معذب با من حرف نزن بدن میاد
ات: اوکی
تهیونگ: چیشده از چیزی ناراحتی؟/
ات: نه بابا خوبم
تهیونگ: چیشده راستشو بگو؟
ات: دست خودم نبود ولی زدم زیر گریه
تهیونگ: ات واقعا چیزی شده؟
ات رو بغلم گرفتم و سرشو بوسیدم چیشده؟
ات: ما.. مامانم و بابام هق
ات: تصادف کردن نزدیک ۱ ماهه ولی تازه به من گفتن T_T
تهیونگ: مگه نگفتی ترو دوست ندارن؟
ات: دلیل نمیشه منم دوسشون نداشته باشم که برو تو هیچ درکی نداری
تهیونگ: مادر منم وقتی سر بدنیا اومدن من بود فوت کرد. تو حداقل دیدیش ولی من حتی ندیدمش
ات: ب ببخشید
تهیونگ: مهم نیست حالا بیا با هم بریم خونه من یچیزی بخور
میدونی کجا خاک شدن؟
ات: نه خونشونم حتی بلد نیستم میبینی من چه بدبختم؟
تهیونگ : نه تو بدبخت نیستی تو فعلا منو داری
(تهیونگ : نمیدونم چجوری انقدر سریع ازش خوشم اومد من معمولا از هیچکس خوشم نمیاد ولی این فرق داشت تمام کلماتشو درک میکردم و تمام حس و حالشو )
ات: ممنونم بابت بودنت.
ادامه دارد ...
پرش زمانی به روز بعد *
تهیونگ: همه کارای مرخصیتو انجام دادم
ات: خیلی ممنونم
تهیونگ: یاا انقدر معذب با من حرف نزن بدن میاد
ات: اوکی
تهیونگ: چیشده از چیزی ناراحتی؟/
ات: نه بابا خوبم
تهیونگ: چیشده راستشو بگو؟
ات: دست خودم نبود ولی زدم زیر گریه
تهیونگ: ات واقعا چیزی شده؟
ات رو بغلم گرفتم و سرشو بوسیدم چیشده؟
ات: ما.. مامانم و بابام هق
ات: تصادف کردن نزدیک ۱ ماهه ولی تازه به من گفتن T_T
تهیونگ: مگه نگفتی ترو دوست ندارن؟
ات: دلیل نمیشه منم دوسشون نداشته باشم که برو تو هیچ درکی نداری
تهیونگ: مادر منم وقتی سر بدنیا اومدن من بود فوت کرد. تو حداقل دیدیش ولی من حتی ندیدمش
ات: ب ببخشید
تهیونگ: مهم نیست حالا بیا با هم بریم خونه من یچیزی بخور
میدونی کجا خاک شدن؟
ات: نه خونشونم حتی بلد نیستم میبینی من چه بدبختم؟
تهیونگ : نه تو بدبخت نیستی تو فعلا منو داری
(تهیونگ : نمیدونم چجوری انقدر سریع ازش خوشم اومد من معمولا از هیچکس خوشم نمیاد ولی این فرق داشت تمام کلماتشو درک میکردم و تمام حس و حالشو )
ات: ممنونم بابت بودنت.
ادامه دارد ...
۴.۶k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.