پارت ۵
پارت ۵
تهیونگ:
وقتی از عصبانیت همه چی رو شکوندم شیشه هارو به این سمت و اون سمت پرت میکردم یجورایی زیادی عصبی شده بودم تمام دستام خونی شده بود در حال پرت کردن وسایل اتاق بودم که یه نفر وارد شد و یکی از تیکه های اینه به دستش خورد و افتاد روی زمین بدو بدو سمتش رفتم
این ای این همون دختره آرایشگاه بود شیشه رفته بود توی یکی از رگ های دستش یهو به خودم اومدم و دیدم خونریزی شدیدی داشت چیزی دور برم پیدا نکردم مجبور شدم لباسمو پاره کنم و روی زخمش بزارم درو باز کردم تا ببرمش بیمارستان همه خبرنگارا دورمون جمع بودن منم اون دختره رو براید استایل بغل کرده بود و بدو بدو از بین جمعیت رد شدم که پدرمو دیدم
پ ت : تو به من قول دادی گند زدی تهیونگ گند زدی
نگاهی به اون دختر بی جون توی دستش انداختم و گفتم : چه غلطی کردی
تهیونگ: حوصله و وقت جواب دادن به سوالات بی جا پدرمو نداشتم پدرمو کنار زدم و با تموم جونم و سرعتم سمت پارکینگ دویدم و بدن کمی سردشو روی صندلی کنار راننده گذاشتم و خودم نشستم و با تمام سرعت رفتم رسیدم به بیمارستان و داد زدم هی کسی هست ؟ تروخدا تروخدا کمکش کنید لطفا لطفاا ( همینجوری هم هق هق میکرد )
از زبان راوی : ات رو بردن اتاق عمل و دکترا بعد ۴۰ مین اومدن بیرون
تهیونگ: دکترا اومدن بیرون و دویدم سمتشون چی شد حالش خوبه؟ چیزی شده؟ تروخدا بگین؟ چه اتفاقی افتاده؟!
دکتر: اروم باش بابا همسرته؟
تهیونگ: مگه مهمه؟
دکتر: اخه خیلی نگرانشی ، نه چیزیش نشده چیز خاصی نبود که انقدر شلوغش کردی ،فقط خون زیادی ازش رفته یه خون بهش زدیم دیگه وقت ملاقاته برو ببینش ولی بیهوشه فعلا
تهیونگ: واقعا ممنونم ،
وارد اتاق شدم ، از دیدنش خجالت کشیدم واقعا من نمیتونم عصبانیتمو کنترل کنم
دستش گرفتم گفتم: شرمنده واقعا اگر حالت خوب بشه قول میدم مسابقه اصلیو نفر اول بشم قول میدم
و روی زخمش بوسیدم
ات : با درد دستم از خواب بیدار شدم دیدم تهیونگ کنارم نشسته و دستم گرفته
ات: هی تو چیشده؟ من چرا اینجام؟
تهیونگ: سرشو از توی گوشیش بیرون اورد و گفت وای تو خوبی؟
ات: اخ دستم درد میکنه
تهیونگ: واقعا معذرت میخوام من خیلی کار بدی کردم شرمنده ( با بغض )
ات: تو مگه چیشده؟
تهیونگ: ماجرا رو بهش گفتم...
ات:واقعا ؟ عیبی نداره من فقط اومدم تو اتاق تا بهت بگم دوم شدن از اول خیلی بهتره اشکالی نداره
تهیونگ: با حرفش سرمو پایین انداختم اصلا تو چرا اومدی اونجا؟
ات: میخواستم اسب سواری یاد بگیرم ورزش مورد علاقمه تا اینکه ترو دیدم
تهیونگ: بادقت به حرفاش گوش میدادم این دختر خیلی قشنگه:) فکر کنم ازش خوشم اومده
ات: شنیدی چی گفتم؟
تهیونگ: عام حتی یه کلمشو
ات: هی اصلا برو بیرون اه
تهیونگ: هی شوخی کردم ببخشید یه سوال تو خونه داری؟
ات: نه کارتن خوابم معلومه که خونه دارم
تهیونگ: تنها زندگی میکنی
ات: اره
تهیونگ: مامان بابات کجان؟
ات: بگم به کسی نمیگی؟
تهیونگ : نه بابا مگه فضولم
ات: مامان بابام منو به زور به دنیا اوردن یعنی با اصرار مادربزرگم بعد که مادربزرگم فوت کرد منو ول کردن یه خونه برام خریدن و وسایل و خودشون رفتن از پیشم
تهیونگ: پس بیا خونه من منم تنها ام
ات: ها یعنی چی من کارم نزدیک خونمونه نمیتونم بیام
تهیونگ: کار فعلا کنسله دکتر گفت تا یه ماه نباید چیز سنگین بلند کنی یا کاری کنی رگ دستت در معرض پاره شدنه ۱ ماه دیگه باید بخیه بزنی
ات: وای ۱ ماهههه؟ نه نمیتونم مزاحمت نمیشم خونه یه خدمتکار میگیرم همون خوبه
تهیونگ: ببین حرف نباشه میای خونه من اگرم راحت نیستی اتاق جدا برات میزارم
ات: نه مشکل من این نیست
تهیونگ: پس چیه؟
ات:نمیخوام مزاحمت شم
تهیونگ: نزار عصبی بشماااا!
ات: باشه ،باشه پس حالا که اصرار میکنی
ادامه دارد ..
خدایی زیاد نوشتمم دستمم
شرط
۱۵ لایک
۳۰ کامنت
تهیونگ:
وقتی از عصبانیت همه چی رو شکوندم شیشه هارو به این سمت و اون سمت پرت میکردم یجورایی زیادی عصبی شده بودم تمام دستام خونی شده بود در حال پرت کردن وسایل اتاق بودم که یه نفر وارد شد و یکی از تیکه های اینه به دستش خورد و افتاد روی زمین بدو بدو سمتش رفتم
این ای این همون دختره آرایشگاه بود شیشه رفته بود توی یکی از رگ های دستش یهو به خودم اومدم و دیدم خونریزی شدیدی داشت چیزی دور برم پیدا نکردم مجبور شدم لباسمو پاره کنم و روی زخمش بزارم درو باز کردم تا ببرمش بیمارستان همه خبرنگارا دورمون جمع بودن منم اون دختره رو براید استایل بغل کرده بود و بدو بدو از بین جمعیت رد شدم که پدرمو دیدم
پ ت : تو به من قول دادی گند زدی تهیونگ گند زدی
نگاهی به اون دختر بی جون توی دستش انداختم و گفتم : چه غلطی کردی
تهیونگ: حوصله و وقت جواب دادن به سوالات بی جا پدرمو نداشتم پدرمو کنار زدم و با تموم جونم و سرعتم سمت پارکینگ دویدم و بدن کمی سردشو روی صندلی کنار راننده گذاشتم و خودم نشستم و با تمام سرعت رفتم رسیدم به بیمارستان و داد زدم هی کسی هست ؟ تروخدا تروخدا کمکش کنید لطفا لطفاا ( همینجوری هم هق هق میکرد )
از زبان راوی : ات رو بردن اتاق عمل و دکترا بعد ۴۰ مین اومدن بیرون
تهیونگ: دکترا اومدن بیرون و دویدم سمتشون چی شد حالش خوبه؟ چیزی شده؟ تروخدا بگین؟ چه اتفاقی افتاده؟!
دکتر: اروم باش بابا همسرته؟
تهیونگ: مگه مهمه؟
دکتر: اخه خیلی نگرانشی ، نه چیزیش نشده چیز خاصی نبود که انقدر شلوغش کردی ،فقط خون زیادی ازش رفته یه خون بهش زدیم دیگه وقت ملاقاته برو ببینش ولی بیهوشه فعلا
تهیونگ: واقعا ممنونم ،
وارد اتاق شدم ، از دیدنش خجالت کشیدم واقعا من نمیتونم عصبانیتمو کنترل کنم
دستش گرفتم گفتم: شرمنده واقعا اگر حالت خوب بشه قول میدم مسابقه اصلیو نفر اول بشم قول میدم
و روی زخمش بوسیدم
ات : با درد دستم از خواب بیدار شدم دیدم تهیونگ کنارم نشسته و دستم گرفته
ات: هی تو چیشده؟ من چرا اینجام؟
تهیونگ: سرشو از توی گوشیش بیرون اورد و گفت وای تو خوبی؟
ات: اخ دستم درد میکنه
تهیونگ: واقعا معذرت میخوام من خیلی کار بدی کردم شرمنده ( با بغض )
ات: تو مگه چیشده؟
تهیونگ: ماجرا رو بهش گفتم...
ات:واقعا ؟ عیبی نداره من فقط اومدم تو اتاق تا بهت بگم دوم شدن از اول خیلی بهتره اشکالی نداره
تهیونگ: با حرفش سرمو پایین انداختم اصلا تو چرا اومدی اونجا؟
ات: میخواستم اسب سواری یاد بگیرم ورزش مورد علاقمه تا اینکه ترو دیدم
تهیونگ: بادقت به حرفاش گوش میدادم این دختر خیلی قشنگه:) فکر کنم ازش خوشم اومده
ات: شنیدی چی گفتم؟
تهیونگ: عام حتی یه کلمشو
ات: هی اصلا برو بیرون اه
تهیونگ: هی شوخی کردم ببخشید یه سوال تو خونه داری؟
ات: نه کارتن خوابم معلومه که خونه دارم
تهیونگ: تنها زندگی میکنی
ات: اره
تهیونگ: مامان بابات کجان؟
ات: بگم به کسی نمیگی؟
تهیونگ : نه بابا مگه فضولم
ات: مامان بابام منو به زور به دنیا اوردن یعنی با اصرار مادربزرگم بعد که مادربزرگم فوت کرد منو ول کردن یه خونه برام خریدن و وسایل و خودشون رفتن از پیشم
تهیونگ: پس بیا خونه من منم تنها ام
ات: ها یعنی چی من کارم نزدیک خونمونه نمیتونم بیام
تهیونگ: کار فعلا کنسله دکتر گفت تا یه ماه نباید چیز سنگین بلند کنی یا کاری کنی رگ دستت در معرض پاره شدنه ۱ ماه دیگه باید بخیه بزنی
ات: وای ۱ ماهههه؟ نه نمیتونم مزاحمت نمیشم خونه یه خدمتکار میگیرم همون خوبه
تهیونگ: ببین حرف نباشه میای خونه من اگرم راحت نیستی اتاق جدا برات میزارم
ات: نه مشکل من این نیست
تهیونگ: پس چیه؟
ات:نمیخوام مزاحمت شم
تهیونگ: نزار عصبی بشماااا!
ات: باشه ،باشه پس حالا که اصرار میکنی
ادامه دارد ..
خدایی زیاد نوشتمم دستمم
شرط
۱۵ لایک
۳۰ کامنت
۸.۰k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.