ارباب خشن من
ارباب_خشن_من
Part 5
هانا: تازه با زن اول ارباب که اسمش هیونجین هست در نیوفت باید بگم چون دختر برادر خانم بزرگ هست نباید بهش چیزی بگیم همه ازش باید اطاعت کنن حتا تو و من
ات: باش ولی من به ارباب هیچ علاقه ای ندارم تازه همه میگن خیلی خشن و ترسناکه من ازش میترسم
هانا: اونقدرا هم خشن و ترسناک نیس فقط سعی کن اعصبانیش نکنی تازه بیا برو حموم بعد خدمتکارا آمادت کن
ات: برا چی امادم کنن
هانا: نمیخوای یکم خوشگل بشی حقیقتش رو بگم این لباس اصلا بهت نمیاد و قیافت رو گم کرده حالا هم کم حرف بزن و برو حموم
ات: چشم... ام ببخشید حموم کجاست
هانا: اونجاست در سفید
ات: بعد اینکه حموم رو نشونم داد رفت بیرون یه نفس عمیق کشیدم و رفتم سمت حموم داخل حموم شدم وای شبیه یه اتاق بزرگ بود از خونه ماهم بزرگتر بود لباسامو در آوردم و داخل وان نشستم آخیش بخاطر یوهان زیاد نمیتونستم برم حموم میترسیدم بهم تجاوز کنه ولی نمیدونم چرا اینجا حس میکردم جام امنه
بعد از ۲۰ دقیقه از وان خارج شدم و رفتم حوله رو برداشتم و پوشیدم و از حموم خارج شدم اتاق خالی بود رفتم سمت آیینه و به خودمم نگاه کردم که در باز شد همون خانومه که اسمش هانا بود اومد
هانا: حموم خوش گذشت
ات: بله خیلی ممنون
هانا: حالا که حموم رفتی به خدمتکارا میگم بیان حاظرت کنن
ات: مچکرم
بعد از چند دقیقه چند تا خدمتکار اومدن داخل و گفتن بیا بشین رو صندلی رفتم نشستم رو صندلی موهام رو با سشوار خشک کردن و بعد شونش کردن بعدش با لوازم آرایشی آرایشم کردن تو آیینه به خودم نگاه کردم وای این یعنی منم من تا حالا آرایش نکرده بودم این اولین بارم بود برا همین فرق کرده بودم
خدمتکاره: وای چه زیبا شدین
ات: خيلی ممنون
خدمتکاره: این لباس رو خانم هانا دادن گفتن به شما بدم تا بپوشین
ات: آها ممنون
خدمتکاره: ما دیگه میریم شما هم لباستون رو عوض کنید خداحافظ
ات: ممنونم خداحافظ
حوله رو از تنم در آوردم و لباس رو پوشیدم به آینه نگاه کردم لباس تنگی بود بدنم رو معلوم میکرد ولی خیلی خوشگل بود مخصوصا رنگش من عاشق رنگ قرمزم در باز شد و خانم هانا اومدن داخل
هانا: حاضری
ات: بله
هانا: از چیزی که فک میکردم خوشگل تر شدی
ات: خيلی ممنون
هانا: با من بیا میدونم خانم بزرگ غر می زنه ولی تو ناراحت نشو و چیزی هم نگو
ات: چشم
همراه خانم هانا رفتیم پایین یه زن که بهش میخورد ۴۰ ساله باشه و کنارش هم یه دختر که بهش میخورد ۲۴ ساله باشه نشسته بودن با دیدن من دختره پاشد
هیونجین: با خنده این همون دختره که تهیونگ انتخابش کرده واقعا که سلیقه نداره این اصلا قیافه نداره فقط خوش اندامه که البته به خوش اندامی من نمیرسه
مادر تهیونگ: پس تو همون دختری که پسرم انتخابش کرده
ات: اون خانومه که فهمیدم مادر اربابه اومد سمتم و از چونم گرفت و برد بالا و بهم نگاه کرد
مادر تهیونگ: خوبه قیافه ی خوبی داری
هیونجین: خاله جان این کجاش قیافه ی خوبی داره
مادر تهیونگ: حرف نباشه ...تو دختره میدونی واسه چی اینجایی تو قراره وارث پسرم رو بدنیا بیاری و اگه نتونی وارثی بیاری میدونی که باهات چیکار میکنم البته زیاد خودتو دسته بالا ندون من تو رو عروس خودم نمیدونم تو فقط اینجایی که یه وارث بیاری متوجه شدی بله رو نشنیدم متوجه شدی( با داد)
ات: با ترس گفتم..ب...بله..خانم.....
#بی_تی_اس
ببخشید دیر شد مامانم گوشیمو ازت گرفته بود 😐💔
Part 5
هانا: تازه با زن اول ارباب که اسمش هیونجین هست در نیوفت باید بگم چون دختر برادر خانم بزرگ هست نباید بهش چیزی بگیم همه ازش باید اطاعت کنن حتا تو و من
ات: باش ولی من به ارباب هیچ علاقه ای ندارم تازه همه میگن خیلی خشن و ترسناکه من ازش میترسم
هانا: اونقدرا هم خشن و ترسناک نیس فقط سعی کن اعصبانیش نکنی تازه بیا برو حموم بعد خدمتکارا آمادت کن
ات: برا چی امادم کنن
هانا: نمیخوای یکم خوشگل بشی حقیقتش رو بگم این لباس اصلا بهت نمیاد و قیافت رو گم کرده حالا هم کم حرف بزن و برو حموم
ات: چشم... ام ببخشید حموم کجاست
هانا: اونجاست در سفید
ات: بعد اینکه حموم رو نشونم داد رفت بیرون یه نفس عمیق کشیدم و رفتم سمت حموم داخل حموم شدم وای شبیه یه اتاق بزرگ بود از خونه ماهم بزرگتر بود لباسامو در آوردم و داخل وان نشستم آخیش بخاطر یوهان زیاد نمیتونستم برم حموم میترسیدم بهم تجاوز کنه ولی نمیدونم چرا اینجا حس میکردم جام امنه
بعد از ۲۰ دقیقه از وان خارج شدم و رفتم حوله رو برداشتم و پوشیدم و از حموم خارج شدم اتاق خالی بود رفتم سمت آیینه و به خودمم نگاه کردم که در باز شد همون خانومه که اسمش هانا بود اومد
هانا: حموم خوش گذشت
ات: بله خیلی ممنون
هانا: حالا که حموم رفتی به خدمتکارا میگم بیان حاظرت کنن
ات: مچکرم
بعد از چند دقیقه چند تا خدمتکار اومدن داخل و گفتن بیا بشین رو صندلی رفتم نشستم رو صندلی موهام رو با سشوار خشک کردن و بعد شونش کردن بعدش با لوازم آرایشی آرایشم کردن تو آیینه به خودم نگاه کردم وای این یعنی منم من تا حالا آرایش نکرده بودم این اولین بارم بود برا همین فرق کرده بودم
خدمتکاره: وای چه زیبا شدین
ات: خيلی ممنون
خدمتکاره: این لباس رو خانم هانا دادن گفتن به شما بدم تا بپوشین
ات: آها ممنون
خدمتکاره: ما دیگه میریم شما هم لباستون رو عوض کنید خداحافظ
ات: ممنونم خداحافظ
حوله رو از تنم در آوردم و لباس رو پوشیدم به آینه نگاه کردم لباس تنگی بود بدنم رو معلوم میکرد ولی خیلی خوشگل بود مخصوصا رنگش من عاشق رنگ قرمزم در باز شد و خانم هانا اومدن داخل
هانا: حاضری
ات: بله
هانا: از چیزی که فک میکردم خوشگل تر شدی
ات: خيلی ممنون
هانا: با من بیا میدونم خانم بزرگ غر می زنه ولی تو ناراحت نشو و چیزی هم نگو
ات: چشم
همراه خانم هانا رفتیم پایین یه زن که بهش میخورد ۴۰ ساله باشه و کنارش هم یه دختر که بهش میخورد ۲۴ ساله باشه نشسته بودن با دیدن من دختره پاشد
هیونجین: با خنده این همون دختره که تهیونگ انتخابش کرده واقعا که سلیقه نداره این اصلا قیافه نداره فقط خوش اندامه که البته به خوش اندامی من نمیرسه
مادر تهیونگ: پس تو همون دختری که پسرم انتخابش کرده
ات: اون خانومه که فهمیدم مادر اربابه اومد سمتم و از چونم گرفت و برد بالا و بهم نگاه کرد
مادر تهیونگ: خوبه قیافه ی خوبی داری
هیونجین: خاله جان این کجاش قیافه ی خوبی داره
مادر تهیونگ: حرف نباشه ...تو دختره میدونی واسه چی اینجایی تو قراره وارث پسرم رو بدنیا بیاری و اگه نتونی وارثی بیاری میدونی که باهات چیکار میکنم البته زیاد خودتو دسته بالا ندون من تو رو عروس خودم نمیدونم تو فقط اینجایی که یه وارث بیاری متوجه شدی بله رو نشنیدم متوجه شدی( با داد)
ات: با ترس گفتم..ب...بله..خانم.....
#بی_تی_اس
ببخشید دیر شد مامانم گوشیمو ازت گرفته بود 😐💔
۱۸.۷k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.