ارباب خشن من
#ارباب_خشن_من
Part 6
مادر تهیونگ: حرف نباشه...تو دختره میدونی واسه چی اینجایی تو قراره وارث پسرم رو بدنیا بیاری و اگه نتونی وارثی بیاری میدونی که باهات چیکار میکنم البته زیاد خودتو دسته بالا ندون من تو رو عروس خودم نمیدونم تو فقط اینجایی که یه وارث بیاری متوجه شدی بله رو نشنیدم متوجه شدی(با داد)
ات: با ترس گفتم..ب...بله..خانم
مادر تهیونگ: حالا برو ... هانا ببرش
هانا: چشم مادرجان
ات: با خانم هانا به اتاقش رفتیم مادر ارباب خیلی خشنه خیلی هم ترسناک حتا از نامادریم هم ترسناکتره اوفف چه کنم با این زندگی که دارم
داخل اتاق شدیم خانم هانا گفت منتظر چی هستی بشین دیگه رفتم نشستم رو یکی از صندلی ها خانم هانا موهاشون رو باز کردن و نشستن صندلی میز آرایش و موهاشون رو شونه میکردن چون موهاش بلند بود دستش نمی رسید و خوب شونه نمی شد رفتم و ازشون اجازه گرفتم
ات: آم ببخشید بدید من موهاتون رو شونه کنم دستتون نمیرسه من انواع بافت هم بلدم اگه میخواین موهاتون رو میبافم
هانا: عه جدی بافت بلدی
ات: بله بلدم
هانا: باشه بیا شونه رو ببینم چیکار میکنی
ات: شونه رو از دستش گرفتم و موهاش رو شونه کردم بعد از شونه موهاشون رو بافتم خیلی خوشگل شده بودن
هانا: وای چه خوب میبافی عالیه خیلی خوشگل شد دستت درد نکنه
ات: خواهش میکنم کاری نکردم خانم هانا یه لبخند زیبا زدن نسبت به خانم هیونجین خیلی زیبا بودن خانم هیونجین صورتش کلا عملی هست وای مخصوصا لباش خیلی بزرگ و چندشه بعد اینکه موهای خانم هانا رو بافتم با خوشحالی بلند شد و رفتن طبقه پایین منم تو اتاق تنها بودم بلند شدم و منم رفتم طبقه پایین خانم بزرگ و هیونجین نبودن چند تا خدمتکار داشتن خونه رو تمیز میکردم رفتم سمتشون و گفتم کمک میخواین
خدمتکارا: نه خانم ممنونم
ات: کمک خواستین در خدمتم رفتم داخل حیاط وای چه حیاط خوشگلی بود یه استخر بزرگ هم وسط حیاط بود وقتی اومدم عمارت این حیاط نبود حتما از اون یکی در اومده بودیم رفتم نزدیک استخر خیلی آب تمیزی داشت میخواستم برم که پام لیز خورد و نتونستم خودمو نگه دارم و افتادم داخل استخر وای من شنا بلد نیستم داد زدم کمک هر چقدر دست و پا زدم نتونستم بالای استخر برم و داشتم غرق میشدم که حس کردم تو بغل یکیم وقتی از داخل آب اومدم بیرون چشمامو باز کردم بغل ارباب بودم لباسش خیس شده بود موهاش هم ریخته بود پیشونیش و منو نگا میکردخیلی جذاب شده بود منو نزاشت زمین و با خودش برد سمت یه اتاق داخل اتاق شدیم معلوم بود اتاق خودشه خیلی شیک و زیبا بود منو گذاشت زمین خودشم نشست رو صندلی
(ویو تهیونگ )
وقتی از شرکت بر گشتم رفتم حیاط تا یکم هوا بخورم ولی دیدم یکی داره داخل استخر دست و پا میزنه رفتم جلو متوجه شدم اون اته سریع پریدم استخر و بغلش کردم و بردمش روی آب وقتی چشماش رو باز کرد به صورتش نگاه کردم معلوم بود ترسیده بردمش سمت اتاق خودم گذاشتمش زمین و خودم رفتم نشستم رو صندلی یه نگاهی بهش کردم خیس شده بود بدنش داشت دیوونم میکرد نتونستم تحمل کنم و رفتم سمتش...
#بی_تی_اس
Part 6
مادر تهیونگ: حرف نباشه...تو دختره میدونی واسه چی اینجایی تو قراره وارث پسرم رو بدنیا بیاری و اگه نتونی وارثی بیاری میدونی که باهات چیکار میکنم البته زیاد خودتو دسته بالا ندون من تو رو عروس خودم نمیدونم تو فقط اینجایی که یه وارث بیاری متوجه شدی بله رو نشنیدم متوجه شدی(با داد)
ات: با ترس گفتم..ب...بله..خانم
مادر تهیونگ: حالا برو ... هانا ببرش
هانا: چشم مادرجان
ات: با خانم هانا به اتاقش رفتیم مادر ارباب خیلی خشنه خیلی هم ترسناک حتا از نامادریم هم ترسناکتره اوفف چه کنم با این زندگی که دارم
داخل اتاق شدیم خانم هانا گفت منتظر چی هستی بشین دیگه رفتم نشستم رو یکی از صندلی ها خانم هانا موهاشون رو باز کردن و نشستن صندلی میز آرایش و موهاشون رو شونه میکردن چون موهاش بلند بود دستش نمی رسید و خوب شونه نمی شد رفتم و ازشون اجازه گرفتم
ات: آم ببخشید بدید من موهاتون رو شونه کنم دستتون نمیرسه من انواع بافت هم بلدم اگه میخواین موهاتون رو میبافم
هانا: عه جدی بافت بلدی
ات: بله بلدم
هانا: باشه بیا شونه رو ببینم چیکار میکنی
ات: شونه رو از دستش گرفتم و موهاش رو شونه کردم بعد از شونه موهاشون رو بافتم خیلی خوشگل شده بودن
هانا: وای چه خوب میبافی عالیه خیلی خوشگل شد دستت درد نکنه
ات: خواهش میکنم کاری نکردم خانم هانا یه لبخند زیبا زدن نسبت به خانم هیونجین خیلی زیبا بودن خانم هیونجین صورتش کلا عملی هست وای مخصوصا لباش خیلی بزرگ و چندشه بعد اینکه موهای خانم هانا رو بافتم با خوشحالی بلند شد و رفتن طبقه پایین منم تو اتاق تنها بودم بلند شدم و منم رفتم طبقه پایین خانم بزرگ و هیونجین نبودن چند تا خدمتکار داشتن خونه رو تمیز میکردم رفتم سمتشون و گفتم کمک میخواین
خدمتکارا: نه خانم ممنونم
ات: کمک خواستین در خدمتم رفتم داخل حیاط وای چه حیاط خوشگلی بود یه استخر بزرگ هم وسط حیاط بود وقتی اومدم عمارت این حیاط نبود حتما از اون یکی در اومده بودیم رفتم نزدیک استخر خیلی آب تمیزی داشت میخواستم برم که پام لیز خورد و نتونستم خودمو نگه دارم و افتادم داخل استخر وای من شنا بلد نیستم داد زدم کمک هر چقدر دست و پا زدم نتونستم بالای استخر برم و داشتم غرق میشدم که حس کردم تو بغل یکیم وقتی از داخل آب اومدم بیرون چشمامو باز کردم بغل ارباب بودم لباسش خیس شده بود موهاش هم ریخته بود پیشونیش و منو نگا میکردخیلی جذاب شده بود منو نزاشت زمین و با خودش برد سمت یه اتاق داخل اتاق شدیم معلوم بود اتاق خودشه خیلی شیک و زیبا بود منو گذاشت زمین خودشم نشست رو صندلی
(ویو تهیونگ )
وقتی از شرکت بر گشتم رفتم حیاط تا یکم هوا بخورم ولی دیدم یکی داره داخل استخر دست و پا میزنه رفتم جلو متوجه شدم اون اته سریع پریدم استخر و بغلش کردم و بردمش روی آب وقتی چشماش رو باز کرد به صورتش نگاه کردم معلوم بود ترسیده بردمش سمت اتاق خودم گذاشتمش زمین و خودم رفتم نشستم رو صندلی یه نگاهی بهش کردم خیس شده بود بدنش داشت دیوونم میکرد نتونستم تحمل کنم و رفتم سمتش...
#بی_تی_اس
۲۳.۶k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.