ارباب خشن من
ارباب_خشن_من
Part 3
تهیونگ: نمیدونستم یه خواهر ناتنی هم داری
(فردا صبح)
تهیونگ: بلند شدم پرونده رو چک کنم دیدم یه برگش نیست اعصبانی شدم و به یوهان زنگ زدم گوشی رو برداشت داد زدم یوهان برگه سوم پرونده نیس چیکارش کردی مگه من بهت نگفتم یه برگش رو هم نباید گم کنی سریع بیا عمارت
بعد از ۱ ساعت سر و کله یوهان پیدا شد اومد جلوم نشست زمین و گفت
یوهان: ارباب من همه جارو زیر و رو کردم پیداش نکردم من... من متاسفم منو ببخشید ارباب
تهیونگ: میدونی چه بلایی سر اونایی که چیز با ارزشم رو گم کردن چیکار کردم همشون زیر خاک الان یه تیکه استخون شدن ولی برای اینکه زنده بمونی باید هر چقدر پول داخل اون برگه نوشته بود رو برام بیاری
یوهان: ول...ولی ار..ارباب من.. من چطور می تونم اون همه پول رو براتون بیارم
تهیونگ: یا پول رو میاری یا هم مجبوری یکی از خانوادت رو بهم تحویل بدی باید خواهرت رو بهم تحویل بدی
یوهان: هانسو ولی ارباب مادرم همچین اجازه ای نمیده
تهیونگ: اگه موافق نیستی باید پولو برام بیاری اونم تو یه روز
یوهان: ارباب من نمیتونم تو یه روز اون همه پول رو براتون جور کنم حتا یه سال هم نمیتونم بجای خواهرم هانسو ات رو میتونم بهتون بدم
تهیونگ: ات.. ات کیه
یوهان: همون دختری که شب پرونده رو به شما تحویل داد
تهیونگ: اوم خوبه قبوله ایندفه را میبخشم ولی دفعه بعدی تکرار نشه شیرفهم شد
یوهان: بله ارباب
(ویو ات)
داشتم ظرفارو میشستم که یوهان داخل خونه شد
سویانگ: پسرم چیشد
یوهان: هیچ داشتم بدبخت میشدم ولی درست شد .. کیم تهیونگ گفت بخاطر گم کردن اون برگه باید پولی که تو برگه نوشته شده بود رو براش بیارم ولی من نمیتونستم اون همه پول رو جور کنم بعدش گفت اگه نمیتونم پول رو جور کنم باید هانسو رو بهش میدادم
سویانگ: نگو که قبول کردی
یوهان: نه قبول نکردم نمیخوام خواهرم اونجا خدمتکار باشه برا همین به جای هانسو ات رو بهش تحویل میدم
ات: با چیزی که شنیدم بشقاب از دستم افتاد و شکست
سویانگ: دختره ی هواس پرت داری چه غلطی میکنی ها
ات: م...من..من متاسفم خم شدم شکسته بشقاب رو جمع کردم چی اونا دارن منو میفروشن زنگ در زده شد رفتم درو باز کردم ارباب بود سریع تعظیم کردم داخل خونه شد که سویانگ اومد نزدیک و گفت
سویانگ: خوش اومدید ارباب بفرمایید بشینین
تهیونگ: نه ممنون اومدم اون دختره رو ببرم
ات: ببخشید من
تهیونگ: بله شما مگه بهت نگفتن
ات: اینایی که شنیدم درست بودن بدون اینکه بهم بگن منو فروختن آدم چقد میتونه پست باشه اشکام سرازیر شدن و با گریه رفتم پیش سویانگ و یوهان و گفتم شما ها چقد میتونین پست باشین یعنی من اینقد بی ارزشم که منو میفروشین شما ها از همون اول که وارد زندگیم شدین زندگیم نابود شد تو سویانگ تو تاحالا برام مادری نکردی باهام مثل یه تیکه اشغال رفتار کردی الانم خجالت نمیکشین منو میفروشین هیچکدومتون برام محبت نکردین اگه همه بجای من بودن ازتون متنفر میشدن ولی من نشدم و ساکت موندم چون بی مادر بودم کسی رو نداشتم پشتم باشه تا ازمن حمایت کنه
سویانگ: ساکت شو دختره ی هرزه حالا هم گم شو برو
ات: من میرم ولی اینو بدونین یروزی میاد که شما هم مثل من حتا بیشتر از من عذاب میکشین...
#بی_تی_اس
Part 3
تهیونگ: نمیدونستم یه خواهر ناتنی هم داری
(فردا صبح)
تهیونگ: بلند شدم پرونده رو چک کنم دیدم یه برگش نیست اعصبانی شدم و به یوهان زنگ زدم گوشی رو برداشت داد زدم یوهان برگه سوم پرونده نیس چیکارش کردی مگه من بهت نگفتم یه برگش رو هم نباید گم کنی سریع بیا عمارت
بعد از ۱ ساعت سر و کله یوهان پیدا شد اومد جلوم نشست زمین و گفت
یوهان: ارباب من همه جارو زیر و رو کردم پیداش نکردم من... من متاسفم منو ببخشید ارباب
تهیونگ: میدونی چه بلایی سر اونایی که چیز با ارزشم رو گم کردن چیکار کردم همشون زیر خاک الان یه تیکه استخون شدن ولی برای اینکه زنده بمونی باید هر چقدر پول داخل اون برگه نوشته بود رو برام بیاری
یوهان: ول...ولی ار..ارباب من.. من چطور می تونم اون همه پول رو براتون بیارم
تهیونگ: یا پول رو میاری یا هم مجبوری یکی از خانوادت رو بهم تحویل بدی باید خواهرت رو بهم تحویل بدی
یوهان: هانسو ولی ارباب مادرم همچین اجازه ای نمیده
تهیونگ: اگه موافق نیستی باید پولو برام بیاری اونم تو یه روز
یوهان: ارباب من نمیتونم تو یه روز اون همه پول رو براتون جور کنم حتا یه سال هم نمیتونم بجای خواهرم هانسو ات رو میتونم بهتون بدم
تهیونگ: ات.. ات کیه
یوهان: همون دختری که شب پرونده رو به شما تحویل داد
تهیونگ: اوم خوبه قبوله ایندفه را میبخشم ولی دفعه بعدی تکرار نشه شیرفهم شد
یوهان: بله ارباب
(ویو ات)
داشتم ظرفارو میشستم که یوهان داخل خونه شد
سویانگ: پسرم چیشد
یوهان: هیچ داشتم بدبخت میشدم ولی درست شد .. کیم تهیونگ گفت بخاطر گم کردن اون برگه باید پولی که تو برگه نوشته شده بود رو براش بیارم ولی من نمیتونستم اون همه پول رو جور کنم بعدش گفت اگه نمیتونم پول رو جور کنم باید هانسو رو بهش میدادم
سویانگ: نگو که قبول کردی
یوهان: نه قبول نکردم نمیخوام خواهرم اونجا خدمتکار باشه برا همین به جای هانسو ات رو بهش تحویل میدم
ات: با چیزی که شنیدم بشقاب از دستم افتاد و شکست
سویانگ: دختره ی هواس پرت داری چه غلطی میکنی ها
ات: م...من..من متاسفم خم شدم شکسته بشقاب رو جمع کردم چی اونا دارن منو میفروشن زنگ در زده شد رفتم درو باز کردم ارباب بود سریع تعظیم کردم داخل خونه شد که سویانگ اومد نزدیک و گفت
سویانگ: خوش اومدید ارباب بفرمایید بشینین
تهیونگ: نه ممنون اومدم اون دختره رو ببرم
ات: ببخشید من
تهیونگ: بله شما مگه بهت نگفتن
ات: اینایی که شنیدم درست بودن بدون اینکه بهم بگن منو فروختن آدم چقد میتونه پست باشه اشکام سرازیر شدن و با گریه رفتم پیش سویانگ و یوهان و گفتم شما ها چقد میتونین پست باشین یعنی من اینقد بی ارزشم که منو میفروشین شما ها از همون اول که وارد زندگیم شدین زندگیم نابود شد تو سویانگ تو تاحالا برام مادری نکردی باهام مثل یه تیکه اشغال رفتار کردی الانم خجالت نمیکشین منو میفروشین هیچکدومتون برام محبت نکردین اگه همه بجای من بودن ازتون متنفر میشدن ولی من نشدم و ساکت موندم چون بی مادر بودم کسی رو نداشتم پشتم باشه تا ازمن حمایت کنه
سویانگ: ساکت شو دختره ی هرزه حالا هم گم شو برو
ات: من میرم ولی اینو بدونین یروزی میاد که شما هم مثل من حتا بیشتر از من عذاب میکشین...
#بی_تی_اس
۲۰.۳k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.