با یه سردرد شدید بلند شدم...دیدم ک کوک پیشم نیس...
با یه سردرد شدید بلند شدم...دیدم ک کوک پیشم نیس...
یه صداهایی ا پایین میومد.
تا اومدم برم پایین یه صدا اومد برا گوشیم.
رفتم گوشیمو برداشتم ی شماره ناشناس بم پی داده بود.
بالاخره عاشق شدی.
ببین چشکلی زجرت میدم...
وایییی چرا جدیدا مردم انقد کص میگننننن
اههه
طرفو بلاک کردم رفتم پایین...دیدم کوک ی برگه دستشه..
یه جعبه هم دیدم ک روش کادو ماننده...
وای شت..
اون ن
ی رمز بود روش..
ی رمز قدیمی..رمز باند ما...
ولی کسی ا باند ما نمونده بود..
وای هاته وای هاته
رفتم سمت کوک برگرو ا دستش کشیدمو شروع کردم ب خوندن...با خوندنش...تمام وجودمو خون گرف..
《هی تو پسرجون. عاشق بد دختری شدی ت.
عاشق یه قاطل.نیمه انسان و رئیس بزرگترین باند مافیا ت جهان شدی..مواظب خودت باش..
شاید توم مث هزاران نفری ک کشته بکشه.》
K.h.k
ا.این لنتی اینجام نمیخواد ولم کنه؟
من میکشمش
کوک:یونا..ا.اون چ میگ؟
_کصشر
کوک:ینی چ قاطل و نیمه انسان؟
_ببین پسر جون...یکیه ک بام مشکل داره...دشمن خونی ایم ..
میخواد تلافی کنه.
کوک:ک..کی؟
_هوی چته؟چرا لکنت گرفتی؟
کوک:معنیk.h.kچیه؟
ینی چ؟همراه اون..اون جعبه هه رو هم فرستادن..
اون چیه توش؟
سرمو بردم پایین..واقعا خسته شده بودم..میخواستم بکشمش ..
ک کوک داد زد
کوک: د بنال دیههه..
منم داد زدم
_با من درس بحرف بینم.
کوک:یونا من دوس پسرتم.. بم بگو.قضیه چیه؟
وقتی داد زدم سرم پایین بود..حس میکردم همه چیزایی ک درست کردم داره خیلی راحت بخاطر اون لعنتی داره خراب میشه...
بدون حرف زدن رفتم سمت جعبه.. تا درشو باز کردم با لباس خونی سوهون... همونی ک موقع تولدش خریدم براشو مواجه شدم...
دستمو روی میز ب هم قلاب کردم نفس عمیق میکشیدم تا یه وقت حمله تنفسی بم دس نده.
همونطور ک داشتم ب اون روز فک میکردم...
اشکام سرازیر شدن...
چرا.. چرا باید اون روز همچین اتفاقی میفتاد؟
چرا اون باید خیانت میکرد؟
فلش بک
«8سال قبل»
_سوهوننن... مینهوووو.. هیونکیییی...
د پاشین دیه لنتیااااااااا..
مینهو: خفه شوووو... میخام بخابممممم...
_هااانن ک رو حرف من حرف میزنیییی؟؟؟
ا اشپزخونه اومدم بیرون و رفتم سمتش ک رو مبل خواب بود.
رفتم بالاسرش...
ک گف
مینهو: گوه خور من نباش دیه برو گورتو گم کن یونا..
منم درکمال ارامش با پام زدم اونجاش و اون عین برق گرفته ها یهو سیخ شد رو مبل و دستشو محکم فشار داد اونجاش.. داش اشکش در میومد....
ک سریع پاشد و اشکاشو پاک کرد...
اوه اوه... اوضاع بد شد ک..
الان چ کنمممم
چ میتونم بکنم اخه... غیر ا اینکه بپیچم ب بازی؟؟
_او او... شرمنده ک نمیتونی منو بگیری...
مینهو: خواهیم دید.
_داریم میبینیم دیه..
یه صداهایی ا پایین میومد.
تا اومدم برم پایین یه صدا اومد برا گوشیم.
رفتم گوشیمو برداشتم ی شماره ناشناس بم پی داده بود.
بالاخره عاشق شدی.
ببین چشکلی زجرت میدم...
وایییی چرا جدیدا مردم انقد کص میگننننن
اههه
طرفو بلاک کردم رفتم پایین...دیدم کوک ی برگه دستشه..
یه جعبه هم دیدم ک روش کادو ماننده...
وای شت..
اون ن
ی رمز بود روش..
ی رمز قدیمی..رمز باند ما...
ولی کسی ا باند ما نمونده بود..
وای هاته وای هاته
رفتم سمت کوک برگرو ا دستش کشیدمو شروع کردم ب خوندن...با خوندنش...تمام وجودمو خون گرف..
《هی تو پسرجون. عاشق بد دختری شدی ت.
عاشق یه قاطل.نیمه انسان و رئیس بزرگترین باند مافیا ت جهان شدی..مواظب خودت باش..
شاید توم مث هزاران نفری ک کشته بکشه.》
K.h.k
ا.این لنتی اینجام نمیخواد ولم کنه؟
من میکشمش
کوک:یونا..ا.اون چ میگ؟
_کصشر
کوک:ینی چ قاطل و نیمه انسان؟
_ببین پسر جون...یکیه ک بام مشکل داره...دشمن خونی ایم ..
میخواد تلافی کنه.
کوک:ک..کی؟
_هوی چته؟چرا لکنت گرفتی؟
کوک:معنیk.h.kچیه؟
ینی چ؟همراه اون..اون جعبه هه رو هم فرستادن..
اون چیه توش؟
سرمو بردم پایین..واقعا خسته شده بودم..میخواستم بکشمش ..
ک کوک داد زد
کوک: د بنال دیههه..
منم داد زدم
_با من درس بحرف بینم.
کوک:یونا من دوس پسرتم.. بم بگو.قضیه چیه؟
وقتی داد زدم سرم پایین بود..حس میکردم همه چیزایی ک درست کردم داره خیلی راحت بخاطر اون لعنتی داره خراب میشه...
بدون حرف زدن رفتم سمت جعبه.. تا درشو باز کردم با لباس خونی سوهون... همونی ک موقع تولدش خریدم براشو مواجه شدم...
دستمو روی میز ب هم قلاب کردم نفس عمیق میکشیدم تا یه وقت حمله تنفسی بم دس نده.
همونطور ک داشتم ب اون روز فک میکردم...
اشکام سرازیر شدن...
چرا.. چرا باید اون روز همچین اتفاقی میفتاد؟
چرا اون باید خیانت میکرد؟
فلش بک
«8سال قبل»
_سوهوننن... مینهوووو.. هیونکیییی...
د پاشین دیه لنتیااااااااا..
مینهو: خفه شوووو... میخام بخابممممم...
_هااانن ک رو حرف من حرف میزنیییی؟؟؟
ا اشپزخونه اومدم بیرون و رفتم سمتش ک رو مبل خواب بود.
رفتم بالاسرش...
ک گف
مینهو: گوه خور من نباش دیه برو گورتو گم کن یونا..
منم درکمال ارامش با پام زدم اونجاش و اون عین برق گرفته ها یهو سیخ شد رو مبل و دستشو محکم فشار داد اونجاش.. داش اشکش در میومد....
ک سریع پاشد و اشکاشو پاک کرد...
اوه اوه... اوضاع بد شد ک..
الان چ کنمممم
چ میتونم بکنم اخه... غیر ا اینکه بپیچم ب بازی؟؟
_او او... شرمنده ک نمیتونی منو بگیری...
مینهو: خواهیم دید.
_داریم میبینیم دیه..
۶.۲k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.