*● 𝐑𝐞𝐚𝐥 𝐌𝐨𝐨𝐧🌑✨🌲
*● 𝐑𝐞𝐚𝐥 𝐌𝐨𝐨𝐧🌑✨🌲
#part7
+به 4نفر اصلی بگو سریع بیان اینجا تا نقشه بریزیم!..
سوهو:چشم...
_الان باید چیکارکنیم؟؟
+بجنگیم...
_من یخورده..
+نترس.هچینمیشه...بوکست که خوبه...میتونی از خودت محافظت کنی.
_باش.
+فقط لباسای مخصوصی که بهت میدن رو حتما بپوش...یادت نره این مهمه چون لباسا ضدگلولن
_اوو باشه
+من میرم نیروهای امنیتی رو چک کنم تو هم برو و لباسی که بهت میدن رو بپوش و بعد بیا اینجا که با نزدیکترین همکارام آشنا بشی.
_باش
تیکه ی آخر پنکیک رو گذاشتم تو دهنم و رفتم تو اتاق.سوهو بهم لباس رو داد و من پوشیدمش.بعدشم رفتم همونجاکه بودم و دیدم چند نفر با تهیونگ دارن حرف میزنن.
+بفرمایید خودش اومد..جئون جونگکوک!
جونگکوکا این نامجونه..این یکی جینه.این هم یونگی و اون یکی هم هوسوک...
به کل خشکم زده بود!!
_چرا اینجا همه دوستای جیمین هستن!؟
هوسوک:دویدم سمت جونگکوک/جونگکوکییییییی!!!!/و بغلش کردم
نامجون:تهیونگ مگه نمیخواستی جونگکوک رو بکشیش؟؟
+خفه شو!🗿
جین:نکنه تو...
+خفهههه!!!!
شوگا:چطوری جونگکوکا؟
_خوبم مرسی...
یهو در اتاق باز شد و سوهو پخش زمین شد!همه خندیدیم😂
سوهو:نخندید خب پام گیر کرد!🗿...قربان نیروهای هیونجین پشت در عمارت هستن...
+خب...بریم بچها!..
_من چیکار کنم!؟
+تو فعلا همینجا بمون تا ما تمومش کنیم...این شادگان رو بگیر اگر بهت حمله کردن،بهشون شلیک کن...
_باش.
رفتم توی اتاق...یکم ترسیده بودم...نمیدونم باید چیکار میکردم...
احساس میکردم فهمیدم چرا تهیونگ باهام خوش رفتار شده و اینکه احساس میکنم...
منم مثل اونم..فکر کنم منم دوستش دارم.انگار اون حس قبلیم دوباره بیدار شده...
ای خدا تو این وضعیت به چی دارم فکر میکنم آخه!؟😑🤦🏻♂
یکم داشتم سعی میکردم با شادگان کار کنم چون من تا حالا با تفنگ کار نکرده بودم...
اصلا میخوام برم پیش بچها.
از اتاق اومدم بیرون و رفتم پایین.
بچهارومیدیم که داشتن به نیروها شلیک میکردن...دیدم که یه سری از نیروهای هیونجین دارن از پشتشون وارد خونه میشن...نمیدونستم باید چیکار کنم که دیدم یه تفنگ بزرگ دوربین دار روی زمینه.برش داشتم و باهاش نشونه گرفتم و به طرز عجیبی همشونو زدم!...
سه ساعتی میگذشت و ما همینطوری درگیر بودیم... بالاخره اونا عقب نشینی کردن و رفتن...
بچها اومدن تو عمارت و به من نگاه میکردن...
_...چیه!؟
هوسوک:..تهیونگا مگه نمیگفتی تو به کوک هیچی یاد ندادی؟...
+چرا.ولی... تو نصف نیروهارو کشتی جونگکوک!!
_...مـ.من!؟؟
نامجون:آره!
_اولین باری بود که تفنگ دستم گرفته بودم....😂
جین:جونگکوک همیشه تو همه چیز کارش خوب بوده...
شوگا:آره دقیقا...هیچوقت یادم نمیره تنها کسی بود که به جیمین کمک میکرد و همیشه بهش میرسید...
_جونگکوک!؟
هوسوک:آره...کوک...
لبخندی زدم...
+بچها بیاید امشب خوش بگذرونیم...به مناسبت بردمون!
(همه گفتیم):موافقمم!!!
#Real_Moon
#part7
+به 4نفر اصلی بگو سریع بیان اینجا تا نقشه بریزیم!..
سوهو:چشم...
_الان باید چیکارکنیم؟؟
+بجنگیم...
_من یخورده..
+نترس.هچینمیشه...بوکست که خوبه...میتونی از خودت محافظت کنی.
_باش.
+فقط لباسای مخصوصی که بهت میدن رو حتما بپوش...یادت نره این مهمه چون لباسا ضدگلولن
_اوو باشه
+من میرم نیروهای امنیتی رو چک کنم تو هم برو و لباسی که بهت میدن رو بپوش و بعد بیا اینجا که با نزدیکترین همکارام آشنا بشی.
_باش
تیکه ی آخر پنکیک رو گذاشتم تو دهنم و رفتم تو اتاق.سوهو بهم لباس رو داد و من پوشیدمش.بعدشم رفتم همونجاکه بودم و دیدم چند نفر با تهیونگ دارن حرف میزنن.
+بفرمایید خودش اومد..جئون جونگکوک!
جونگکوکا این نامجونه..این یکی جینه.این هم یونگی و اون یکی هم هوسوک...
به کل خشکم زده بود!!
_چرا اینجا همه دوستای جیمین هستن!؟
هوسوک:دویدم سمت جونگکوک/جونگکوکییییییی!!!!/و بغلش کردم
نامجون:تهیونگ مگه نمیخواستی جونگکوک رو بکشیش؟؟
+خفه شو!🗿
جین:نکنه تو...
+خفهههه!!!!
شوگا:چطوری جونگکوکا؟
_خوبم مرسی...
یهو در اتاق باز شد و سوهو پخش زمین شد!همه خندیدیم😂
سوهو:نخندید خب پام گیر کرد!🗿...قربان نیروهای هیونجین پشت در عمارت هستن...
+خب...بریم بچها!..
_من چیکار کنم!؟
+تو فعلا همینجا بمون تا ما تمومش کنیم...این شادگان رو بگیر اگر بهت حمله کردن،بهشون شلیک کن...
_باش.
رفتم توی اتاق...یکم ترسیده بودم...نمیدونم باید چیکار میکردم...
احساس میکردم فهمیدم چرا تهیونگ باهام خوش رفتار شده و اینکه احساس میکنم...
منم مثل اونم..فکر کنم منم دوستش دارم.انگار اون حس قبلیم دوباره بیدار شده...
ای خدا تو این وضعیت به چی دارم فکر میکنم آخه!؟😑🤦🏻♂
یکم داشتم سعی میکردم با شادگان کار کنم چون من تا حالا با تفنگ کار نکرده بودم...
اصلا میخوام برم پیش بچها.
از اتاق اومدم بیرون و رفتم پایین.
بچهارومیدیم که داشتن به نیروها شلیک میکردن...دیدم که یه سری از نیروهای هیونجین دارن از پشتشون وارد خونه میشن...نمیدونستم باید چیکار کنم که دیدم یه تفنگ بزرگ دوربین دار روی زمینه.برش داشتم و باهاش نشونه گرفتم و به طرز عجیبی همشونو زدم!...
سه ساعتی میگذشت و ما همینطوری درگیر بودیم... بالاخره اونا عقب نشینی کردن و رفتن...
بچها اومدن تو عمارت و به من نگاه میکردن...
_...چیه!؟
هوسوک:..تهیونگا مگه نمیگفتی تو به کوک هیچی یاد ندادی؟...
+چرا.ولی... تو نصف نیروهارو کشتی جونگکوک!!
_...مـ.من!؟؟
نامجون:آره!
_اولین باری بود که تفنگ دستم گرفته بودم....😂
جین:جونگکوک همیشه تو همه چیز کارش خوب بوده...
شوگا:آره دقیقا...هیچوقت یادم نمیره تنها کسی بود که به جیمین کمک میکرد و همیشه بهش میرسید...
_جونگکوک!؟
هوسوک:آره...کوک...
لبخندی زدم...
+بچها بیاید امشب خوش بگذرونیم...به مناسبت بردمون!
(همه گفتیم):موافقمم!!!
#Real_Moon
۲.۷k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.