لجباز جذابP58
لجباز_جذابP58
ات"صبح شده بوود خیلی با انرژی پاشدمم.. رفتم سرویس مسواک و کارامو کردمم.. ماسک زدمم... که تهیونگ اومد...
+یاااا در بزننن..
÷عهه ترسیدم شبیه لو لو ها شدی خخخ
+مرض.. میگم مگه اینجا در نداره؟
÷ببخشید خب کار داشتم
+خب منم کار داشتم عزیزم ولی مثل تو نیستمم وسط کار مردم مزاحم کسی بشم...
÷فقط یک مسواکه...
مسواکش رو برداشت و میزد.. چشمش افتاد به من..
+هااا؟ چیه؟
÷هیچ..
همینطور که مسواک میزد با منم حرف میزد.. منم دست به سینه تو اینه نگاه میمردم و جوابش رو میداد..
÷میگمم توو... از دیرووز چیزی.. یادت نمیاد؟
+چرا یادم میاد..
÷جدی؟ خواهر خودمی... گفتم یادت میاد..
+عزیزم فراموشی که نگرفتمم..
÷خب حالا بگذریم.. تو با اجازه کی رفتی قرص برداشتی؟ هااا؟
تغییر مود داد و سرم داد کشید.. اما نفهمیدم دقیقا کی من قرص برداشتمم..
+یاااا من قرص برنداشتممم...
÷تو که گفتی یادت... ببینم تو دقیقا چی یادت اومد؟
+خب تو بیمارستان بدم دیگه..
÷پس... ولش
مسواکش تموم شد و رفت بیروون...
+چش بود؟ ولش منم ماسکم رو بردارم دیگه...
منم ماسکم رو برداشتم و رفتم توی اتاق یکمم نرم کننده به صورتم زدم و دوباره اومدم پایین.. مامان و بابا نشسته بودن تهیونگ هم بوود...
$بیدار شدی؟ بیا صبحانه..
=بهتری پرنسس بابا؟
÷اه حالم به هم خورد..
یک چشم غره ای به تهیونگ رفتم اومدم نشستم..
+اره خوبمم... خیلی گشنمه..
$چی میخوری؟
÷چیزی که من میخورمم..
یک نگاه انداختم به ظرف تهیونگ که خالیی بوود و با حرص حوابشو دادم..
+نکنه روح ها برات صبحانه اوردن..؟
که صدای در اومد..
+من میرمم..
در رو باز کردمم...
~هی چطوری؟
نشناختم کیه؟ ولی یه جوری برخورد کرد که انگار میشناسمش منم خودمو جمع و جور مردمم و..
+عاح چطوری؟
~خب حاضر شو امروز باهم میریم..
لباسش رو نگاه کردمم.. یونی فرم مدرسه بوود..
+اممم من نمیتونم بیام...
~چرا؟
+راستش.. یکممم... یکم مریضم..
~ولی تو که از منم بهتری؟
که صدای تهیونگ رو کنارم احساس کردم..
÷سلام اوون وو راستش امروز نمیایم.. نمیتونیم..
~سلام.. باش.. پس من میرمم.. فعلا
÷خداحافظ
درو بست و اومدیم تو..
$کی بود؟
÷اوون وو بود.. خانم ات اگه من نبودم که بحثتون ادامه داشت..
+نه خیرم خودم از بسش بر میومدم..
$خیلی خب حالا بحث نکنید صبحانتونو بخورید... راستی..
÷اوم؟
$به باباتون گفتین؟
÷عاااا... بابا ما میخوایم چند روزی بریم بیرون.. میشه؟
+عااااا اره بابا منم خیلی دوست دارم..
=بیرون؟ با کی.؟
÷با بچه هاااا..
=اوکی برید خوش بگذره.. کارتمم میدم مامانتون بهتون بده..
+وااااایییی اخ جوووون... مرسی بابایی..
رفتم بغلشو بوسش کردممم.. چون خیلی خوش حال بودم.. دل خوشی هم از درس و مدرسه نداشتمم..
=عاااااا..پرنسس بابا...
باباهم پیشونیمو بوس کرد.. تهیونگ خودشو لوس کرد و گفت..
÷پس من چیم؟!
$تو شازده کوچولو مامانیتی... قوربونش برمم من..
مودمو تغییر دادم و براش شکلک در اوردم اونم همینطور
صبحانمون تموم شده بوود که نفهمیدم چجوری شد و حالم بد شد.. به سمت سرویس بدو بدو کردمم..
$عهه وا چیشد؟ وااای خدااا
÷فکر کنم حالش بد شد..
$خوب که... من برم ببینم خوبه..
هر چی خورده بودم رو به طرز عجیبی پس دادم...
مامان اومد توی سرویس و با نگرانی بهم نگاه میکرد.. حالم اصلا خوب نبووود..
$ات خوبی؟
+نه نه اصلا خوب نیستمم..
چند مین بعد...
$الان بهتری؟
+یکم اره... واای مامان یعنی چیشده؟ چرا اینجوری شدم؟
÷ات بهتری؟ چیشد؟
$نمیدونمم.. هر چی خورد و پس اورد..
÷میخوای بریم دکتر؟
+نه بهتر میشمم..
÷قرصاش؟ اونا کجان؟
$الان میارمم..
مامان رفت قرصا رو بیاره من و تهیونگ هم نشسته بودیمم..
$بیا این رو گفته صبح و شب بخور..
÷بدشون من تو بروو...
$نه خیر... بیا بگیر بخور..
قرص رو خوردمم.. که صدای زنگ در اومد..
تهیونگ جواب داد..
÷جونگ کوک و آیو ان..
$مگه امروز میرین؟
÷اره.. میخوای نریم؟
+نهه نههه.. من دوست دارم برم بیروون...
÷اخه حالت خپب نیست..
که کوک و آیو اومدن توو..
×پاشو دیگه.. چیزی شده؟ لغو شد؟ اره خاله؟ نمیریم؟
+چرا چرا.. الان میامم..
فوری رفتم توی اتاق.. چمدونم بالا بوود.. بالای کمد.. از روی پله ها داد زدم..
+هی توووو.. کوک بیا اینجا..
_باشه..
کوک اومد بالا..
+برو چمدونم رو بردار از بالا..
_من؟
+نه پس من... برو دیگه..
_اوک..
چمدونم رو برداشت و اورد پایین..
+واااییی چمدون گوگولیم نگا کن... چقدر کیوته فقط یکم خاک برداشته..
_چرا صورتی؟
+از شما نظر نخواستیم... بیرون منتظر باش..
ات"صبح شده بوود خیلی با انرژی پاشدمم.. رفتم سرویس مسواک و کارامو کردمم.. ماسک زدمم... که تهیونگ اومد...
+یاااا در بزننن..
÷عهه ترسیدم شبیه لو لو ها شدی خخخ
+مرض.. میگم مگه اینجا در نداره؟
÷ببخشید خب کار داشتم
+خب منم کار داشتم عزیزم ولی مثل تو نیستمم وسط کار مردم مزاحم کسی بشم...
÷فقط یک مسواکه...
مسواکش رو برداشت و میزد.. چشمش افتاد به من..
+هااا؟ چیه؟
÷هیچ..
همینطور که مسواک میزد با منم حرف میزد.. منم دست به سینه تو اینه نگاه میمردم و جوابش رو میداد..
÷میگمم توو... از دیرووز چیزی.. یادت نمیاد؟
+چرا یادم میاد..
÷جدی؟ خواهر خودمی... گفتم یادت میاد..
+عزیزم فراموشی که نگرفتمم..
÷خب حالا بگذریم.. تو با اجازه کی رفتی قرص برداشتی؟ هااا؟
تغییر مود داد و سرم داد کشید.. اما نفهمیدم دقیقا کی من قرص برداشتمم..
+یاااا من قرص برنداشتممم...
÷تو که گفتی یادت... ببینم تو دقیقا چی یادت اومد؟
+خب تو بیمارستان بدم دیگه..
÷پس... ولش
مسواکش تموم شد و رفت بیروون...
+چش بود؟ ولش منم ماسکم رو بردارم دیگه...
منم ماسکم رو برداشتم و رفتم توی اتاق یکمم نرم کننده به صورتم زدم و دوباره اومدم پایین.. مامان و بابا نشسته بودن تهیونگ هم بوود...
$بیدار شدی؟ بیا صبحانه..
=بهتری پرنسس بابا؟
÷اه حالم به هم خورد..
یک چشم غره ای به تهیونگ رفتم اومدم نشستم..
+اره خوبمم... خیلی گشنمه..
$چی میخوری؟
÷چیزی که من میخورمم..
یک نگاه انداختم به ظرف تهیونگ که خالیی بوود و با حرص حوابشو دادم..
+نکنه روح ها برات صبحانه اوردن..؟
که صدای در اومد..
+من میرمم..
در رو باز کردمم...
~هی چطوری؟
نشناختم کیه؟ ولی یه جوری برخورد کرد که انگار میشناسمش منم خودمو جمع و جور مردمم و..
+عاح چطوری؟
~خب حاضر شو امروز باهم میریم..
لباسش رو نگاه کردمم.. یونی فرم مدرسه بوود..
+اممم من نمیتونم بیام...
~چرا؟
+راستش.. یکممم... یکم مریضم..
~ولی تو که از منم بهتری؟
که صدای تهیونگ رو کنارم احساس کردم..
÷سلام اوون وو راستش امروز نمیایم.. نمیتونیم..
~سلام.. باش.. پس من میرمم.. فعلا
÷خداحافظ
درو بست و اومدیم تو..
$کی بود؟
÷اوون وو بود.. خانم ات اگه من نبودم که بحثتون ادامه داشت..
+نه خیرم خودم از بسش بر میومدم..
$خیلی خب حالا بحث نکنید صبحانتونو بخورید... راستی..
÷اوم؟
$به باباتون گفتین؟
÷عاااا... بابا ما میخوایم چند روزی بریم بیرون.. میشه؟
+عااااا اره بابا منم خیلی دوست دارم..
=بیرون؟ با کی.؟
÷با بچه هاااا..
=اوکی برید خوش بگذره.. کارتمم میدم مامانتون بهتون بده..
+وااااایییی اخ جوووون... مرسی بابایی..
رفتم بغلشو بوسش کردممم.. چون خیلی خوش حال بودم.. دل خوشی هم از درس و مدرسه نداشتمم..
=عاااااا..پرنسس بابا...
باباهم پیشونیمو بوس کرد.. تهیونگ خودشو لوس کرد و گفت..
÷پس من چیم؟!
$تو شازده کوچولو مامانیتی... قوربونش برمم من..
مودمو تغییر دادم و براش شکلک در اوردم اونم همینطور
صبحانمون تموم شده بوود که نفهمیدم چجوری شد و حالم بد شد.. به سمت سرویس بدو بدو کردمم..
$عهه وا چیشد؟ وااای خدااا
÷فکر کنم حالش بد شد..
$خوب که... من برم ببینم خوبه..
هر چی خورده بودم رو به طرز عجیبی پس دادم...
مامان اومد توی سرویس و با نگرانی بهم نگاه میکرد.. حالم اصلا خوب نبووود..
$ات خوبی؟
+نه نه اصلا خوب نیستمم..
چند مین بعد...
$الان بهتری؟
+یکم اره... واای مامان یعنی چیشده؟ چرا اینجوری شدم؟
÷ات بهتری؟ چیشد؟
$نمیدونمم.. هر چی خورد و پس اورد..
÷میخوای بریم دکتر؟
+نه بهتر میشمم..
÷قرصاش؟ اونا کجان؟
$الان میارمم..
مامان رفت قرصا رو بیاره من و تهیونگ هم نشسته بودیمم..
$بیا این رو گفته صبح و شب بخور..
÷بدشون من تو بروو...
$نه خیر... بیا بگیر بخور..
قرص رو خوردمم.. که صدای زنگ در اومد..
تهیونگ جواب داد..
÷جونگ کوک و آیو ان..
$مگه امروز میرین؟
÷اره.. میخوای نریم؟
+نهه نههه.. من دوست دارم برم بیروون...
÷اخه حالت خپب نیست..
که کوک و آیو اومدن توو..
×پاشو دیگه.. چیزی شده؟ لغو شد؟ اره خاله؟ نمیریم؟
+چرا چرا.. الان میامم..
فوری رفتم توی اتاق.. چمدونم بالا بوود.. بالای کمد.. از روی پله ها داد زدم..
+هی توووو.. کوک بیا اینجا..
_باشه..
کوک اومد بالا..
+برو چمدونم رو بردار از بالا..
_من؟
+نه پس من... برو دیگه..
_اوک..
چمدونم رو برداشت و اورد پایین..
+واااییی چمدون گوگولیم نگا کن... چقدر کیوته فقط یکم خاک برداشته..
_چرا صورتی؟
+از شما نظر نخواستیم... بیرون منتظر باش..
۱۳.۷k
۱۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.