(وقتی که اولین بار میبیننت و عاشقت میشن و ا/ت هم یک دانشج
(وقتی که اولین بار میبیننت و عاشقت میشن و ا/ت هم یک دانشجو و ایرانیه و اعضا ازش ۱۰ سال بزرگترن)
سونگمین:کلاس اولت تموم شده بود رفتی کتاب خونه تا چندتا کتاب بخونی چون حوصلت سر رفته بود رفتی به دیدی یه مردی داره به چندتا دختر میگه که کتاب ها کجان و بهشون کتاب میداد توهم رفتی پیشش چهری کیوتی داشت ولی چهری اخموی داشت گفتی
ویو سونگمین
دیدم یه دختر خوشگل اومد پیشم قلبم پیش از اندازه تند میزد نمیتونستم چیکار کنم که بهم گفت
ا.ت:ببخشید من کتاب..... حالا خودتون یه کتاب بزارین جاش
سونگمین:این کتاب طبقه ی ۳ هست قفسی ۱۰ ردیف ۶
دهنت از تعجب باز شده بود هم بخاطر این که انقدر همچی رو میفهمید هم بخاطر این که الان کجا میخوای پیداش کنی
ا.ت:ببخشید آقای
سونگمین:سونگمین
ا.ت:آقای سونگمین میشه خودتونم باهام بیاین من نمیتونم پیداش کنم مطمئنم
سونگمین:باشه الان میام فقط اسمت رو بهم بگو و سنت رو
ا.ت:چوی ا.ت سنمم ۲۰
سونگمین وقتی گفت ۲۰ سالش حس بدی داشتم انگار قلبم میخواست از جاش بزن بیرون ولی اهمیتی ندادم بهش
سونگمین:من الان میام
ا.ت:صداش لرزون بود چرا اینجوری شد
رفت اسمم و سنم رو نوشت و اومد
سونگمین:بریم بالا
ا.ت:بریم
همینجوری که داشتیم میرفتیم سونگمین گفت
سونگمین:اگه با کسی که ۱۰ سال ازت بزرگتر باشه قرار میزاری
ا.ت:اگه دوسش داشته باشم آره سن فقط یه عدده
سونگمین:پس باهام قرار بزاری
ا.ت:دهنم از تعجب باز موند من و شما
سونگمین:آره مگه نه می سن فقط یه عدد
ا.ت:خوب آره
سونگمین:خوب قبولش کن
ا.ت:لطفا یکم فرصت بهم بدین
سونگمین:باشه این کتاب اینم شمارم فقط یه هفته تصمیمت رو گرفتی بهم زنگ بزن
ای ان:زنگ دوم کلاسم خورد گرسنت بود رفتی بوفه تا یه چیزی بخوری دیدی یه پسر هم اونجا نشسته پسر بامزی بود همینجوری جذاب رفتی کنارش نشستی که بهت سلام کرد
ای آن ویو
دیدم یه دختر اومد پیشم نشست راستش خوشگل بود قدش کوتاه بود موهای قهویش خیلی خوشگلش کرده بود چشمای سیاهش راستش انگار برای یک لحظه حس خوبی توی بدنم به وجود اومد بهش سلامی کردم
ای ان:سلام
ا.ت:سلام
ای ان:تازه به این دانشگاه اومدی آخه تا الان ندیدمت
ا.ت:آره مگه شما هم دانشجوین
ای ان:نه من پسر مدیرم بعضیا موقع میام اینجا
ا.ت:مگه چند سالتونه
ای ان:۲۸ شما
ا.ت ویو یک لحظه دهنم از تعجب باز مونده بود ۲۸ سالش اصن روش نمیومد روش میومد دانشجو باشه
ا.ت:من ۱۸ اصن روتون نمیاد سنتون ۲۸ باشه
ای آن ویو
وقتی اینو گفت انگار یکی یک چاقو وارد قلبم کرد صدای یچیزی رو از قلبم شنیدم
ای ان:یه لبخند فیک زدم آره همه اینو بهم میگن روت نمیاد ۲۸ باشی راستش میتونم اسمتو بفهمم
ا.ت:آره سئو ا.ت شما
ای ان:یانگ جونگین میتونی ای آنم صدام کنی
ا.ت:ااا خوب من زنگ کلاسم خورد خدافظ .....
سونگمین:کلاس اولت تموم شده بود رفتی کتاب خونه تا چندتا کتاب بخونی چون حوصلت سر رفته بود رفتی به دیدی یه مردی داره به چندتا دختر میگه که کتاب ها کجان و بهشون کتاب میداد توهم رفتی پیشش چهری کیوتی داشت ولی چهری اخموی داشت گفتی
ویو سونگمین
دیدم یه دختر خوشگل اومد پیشم قلبم پیش از اندازه تند میزد نمیتونستم چیکار کنم که بهم گفت
ا.ت:ببخشید من کتاب..... حالا خودتون یه کتاب بزارین جاش
سونگمین:این کتاب طبقه ی ۳ هست قفسی ۱۰ ردیف ۶
دهنت از تعجب باز شده بود هم بخاطر این که انقدر همچی رو میفهمید هم بخاطر این که الان کجا میخوای پیداش کنی
ا.ت:ببخشید آقای
سونگمین:سونگمین
ا.ت:آقای سونگمین میشه خودتونم باهام بیاین من نمیتونم پیداش کنم مطمئنم
سونگمین:باشه الان میام فقط اسمت رو بهم بگو و سنت رو
ا.ت:چوی ا.ت سنمم ۲۰
سونگمین وقتی گفت ۲۰ سالش حس بدی داشتم انگار قلبم میخواست از جاش بزن بیرون ولی اهمیتی ندادم بهش
سونگمین:من الان میام
ا.ت:صداش لرزون بود چرا اینجوری شد
رفت اسمم و سنم رو نوشت و اومد
سونگمین:بریم بالا
ا.ت:بریم
همینجوری که داشتیم میرفتیم سونگمین گفت
سونگمین:اگه با کسی که ۱۰ سال ازت بزرگتر باشه قرار میزاری
ا.ت:اگه دوسش داشته باشم آره سن فقط یه عدده
سونگمین:پس باهام قرار بزاری
ا.ت:دهنم از تعجب باز موند من و شما
سونگمین:آره مگه نه می سن فقط یه عدد
ا.ت:خوب آره
سونگمین:خوب قبولش کن
ا.ت:لطفا یکم فرصت بهم بدین
سونگمین:باشه این کتاب اینم شمارم فقط یه هفته تصمیمت رو گرفتی بهم زنگ بزن
ای ان:زنگ دوم کلاسم خورد گرسنت بود رفتی بوفه تا یه چیزی بخوری دیدی یه پسر هم اونجا نشسته پسر بامزی بود همینجوری جذاب رفتی کنارش نشستی که بهت سلام کرد
ای آن ویو
دیدم یه دختر اومد پیشم نشست راستش خوشگل بود قدش کوتاه بود موهای قهویش خیلی خوشگلش کرده بود چشمای سیاهش راستش انگار برای یک لحظه حس خوبی توی بدنم به وجود اومد بهش سلامی کردم
ای ان:سلام
ا.ت:سلام
ای ان:تازه به این دانشگاه اومدی آخه تا الان ندیدمت
ا.ت:آره مگه شما هم دانشجوین
ای ان:نه من پسر مدیرم بعضیا موقع میام اینجا
ا.ت:مگه چند سالتونه
ای ان:۲۸ شما
ا.ت ویو یک لحظه دهنم از تعجب باز مونده بود ۲۸ سالش اصن روش نمیومد روش میومد دانشجو باشه
ا.ت:من ۱۸ اصن روتون نمیاد سنتون ۲۸ باشه
ای آن ویو
وقتی اینو گفت انگار یکی یک چاقو وارد قلبم کرد صدای یچیزی رو از قلبم شنیدم
ای ان:یه لبخند فیک زدم آره همه اینو بهم میگن روت نمیاد ۲۸ باشی راستش میتونم اسمتو بفهمم
ا.ت:آره سئو ا.ت شما
ای ان:یانگ جونگین میتونی ای آنم صدام کنی
ا.ت:ااا خوب من زنگ کلاسم خورد خدافظ .....
۴.۹k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.