My attractive vampire🩸🖤 (P14)
My attractive vampire🩸🖤 (P14)
داشتم بهش زل میزدم که چشمش افتاد رو من...
تهیونگ : زل زدنات تمومی ندارن
ا.ت : *سرخ شده*
تهیونگ : عاحححح انقد سرخ نشو دیگه
ا.ت : ته..یونگ تو...منو دوست داری؟*خجالت*
تهیونگ" وقتی این حرفو زد تعجب کردم که چرا اینو گفت...برگشتم سمتش دیدم کلن از خجالت سرخ شده...*پوزخند* یعنی انقد ازم خجالت میکشه.
تهیونگ دستاشو دور صورت ا.ت گذاشت*
ا.ت" وقتی دستاشو دور صورتم قاب کرد فکر کردم میخواد منو ببوسه برا همین چشامو بستم که...با چیزی که حس کردم این نبود....
تهیونگ" وقتی ا.ت چشم هاشو بست فک میکرد میخوام ببوسمش پوزخندی زدم رفتم گونشو بوسیدم که آروم کنار گوشش گفتم...
تهیونگ : خیلی دوست دارم پرنسس کوچولو*آروم*
ا.ت" وقتی اینو گفت فهمیدم که عاشقم هست اون اعتراف کرد.
راننده" آیا من اینجا چیکارم؟
چند مین بعد :
نکته : ا.ت هنوز علیاحضرت سرزمین نشده وقتی تهیونگ پادشاه سرزمین شد ا.ت علیاحضرت سرزمین میشه.
از زبان ا.ت :
رسیدیم به عمارت آقای کیم خواستم برم که تهیونگ دستم گرفت...
تهیونگ : اگه دستمو نگیری همه فک میکنن از هم دیگه متنفریم
وارد عمارت شدیم که دوباره همین حس بهم داد انگار یه نفر نگاه بدی روم داره خواستم ببینم اون کیه ولی دیدم یه نفر داره میاد پیش ما یه دختر بود که لباس باز پوشیده...
لیا : سلام تهیونگ*تهیونگ بغل میکنه*
ا.ت" وقتی تهیونگ بغل کرد حس بدی گرفتم که این کیه
*لیا برگشت سمت ا.ت*
لیا : ا.ت خوش حالم دوباره متولد شدی
ا.ت : عاا..ممنونم
*لیا دوباره خواست تهیونگ بغل کنه اما...
تهیونگ تقلا کرد*
تهیونگ : متاسفم لیا، ا.ت بریم اونجا
تهیونگ دست ا.ت رو گرفت برد سمت پدر تهیونگ...
تهیونگ : پدر!
پدر ته ته : پسرم خوش اومدی و توهم خوش اومدی دخترم
تهیونگ پشت گوش پدرش : اون لیا اینجا چیکار داره؟
پدر ته ته : الان وقتش نیست ا.ت شک میکنه.
ا.ت : سلام آقای کیم
پدر ته ته : سلام دختر...
تهیونگ : ا.ت بریم بشینیم*سرد*
چند مین بعد :
ا.ت : تهیونگ
تهیونگ : بله
ا.ت : اون دختر که بغلت کرد کی بود؟
تهیونگ : نمیشناسم
ا.ت : اما تو اسمش گفتی*کمی داد*
ا.ت" تازه فهمیدم چه گو.هی خوردم*
ا.ت : ببخشید.
فلش بک به 101 سال پیش :
لیا : تهیونگ
تهیونگ : ولم کن*سرد*
لیا : چرا اینکارا میکنی دارم میگم دوست دارم، دوست دارم*داد،گریه*
تهیونگ : دارم میگم من ا.ت رو دوست دارم نه تو*عربده*
لیا : تهی...*گریه*
تهیونگ : خفه شو *داد*
ادامه داره....
داشتم بهش زل میزدم که چشمش افتاد رو من...
تهیونگ : زل زدنات تمومی ندارن
ا.ت : *سرخ شده*
تهیونگ : عاحححح انقد سرخ نشو دیگه
ا.ت : ته..یونگ تو...منو دوست داری؟*خجالت*
تهیونگ" وقتی این حرفو زد تعجب کردم که چرا اینو گفت...برگشتم سمتش دیدم کلن از خجالت سرخ شده...*پوزخند* یعنی انقد ازم خجالت میکشه.
تهیونگ دستاشو دور صورت ا.ت گذاشت*
ا.ت" وقتی دستاشو دور صورتم قاب کرد فکر کردم میخواد منو ببوسه برا همین چشامو بستم که...با چیزی که حس کردم این نبود....
تهیونگ" وقتی ا.ت چشم هاشو بست فک میکرد میخوام ببوسمش پوزخندی زدم رفتم گونشو بوسیدم که آروم کنار گوشش گفتم...
تهیونگ : خیلی دوست دارم پرنسس کوچولو*آروم*
ا.ت" وقتی اینو گفت فهمیدم که عاشقم هست اون اعتراف کرد.
راننده" آیا من اینجا چیکارم؟
چند مین بعد :
نکته : ا.ت هنوز علیاحضرت سرزمین نشده وقتی تهیونگ پادشاه سرزمین شد ا.ت علیاحضرت سرزمین میشه.
از زبان ا.ت :
رسیدیم به عمارت آقای کیم خواستم برم که تهیونگ دستم گرفت...
تهیونگ : اگه دستمو نگیری همه فک میکنن از هم دیگه متنفریم
وارد عمارت شدیم که دوباره همین حس بهم داد انگار یه نفر نگاه بدی روم داره خواستم ببینم اون کیه ولی دیدم یه نفر داره میاد پیش ما یه دختر بود که لباس باز پوشیده...
لیا : سلام تهیونگ*تهیونگ بغل میکنه*
ا.ت" وقتی تهیونگ بغل کرد حس بدی گرفتم که این کیه
*لیا برگشت سمت ا.ت*
لیا : ا.ت خوش حالم دوباره متولد شدی
ا.ت : عاا..ممنونم
*لیا دوباره خواست تهیونگ بغل کنه اما...
تهیونگ تقلا کرد*
تهیونگ : متاسفم لیا، ا.ت بریم اونجا
تهیونگ دست ا.ت رو گرفت برد سمت پدر تهیونگ...
تهیونگ : پدر!
پدر ته ته : پسرم خوش اومدی و توهم خوش اومدی دخترم
تهیونگ پشت گوش پدرش : اون لیا اینجا چیکار داره؟
پدر ته ته : الان وقتش نیست ا.ت شک میکنه.
ا.ت : سلام آقای کیم
پدر ته ته : سلام دختر...
تهیونگ : ا.ت بریم بشینیم*سرد*
چند مین بعد :
ا.ت : تهیونگ
تهیونگ : بله
ا.ت : اون دختر که بغلت کرد کی بود؟
تهیونگ : نمیشناسم
ا.ت : اما تو اسمش گفتی*کمی داد*
ا.ت" تازه فهمیدم چه گو.هی خوردم*
ا.ت : ببخشید.
فلش بک به 101 سال پیش :
لیا : تهیونگ
تهیونگ : ولم کن*سرد*
لیا : چرا اینکارا میکنی دارم میگم دوست دارم، دوست دارم*داد،گریه*
تهیونگ : دارم میگم من ا.ت رو دوست دارم نه تو*عربده*
لیا : تهی...*گریه*
تهیونگ : خفه شو *داد*
ادامه داره....
۶۹.۸k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.