"I fell in love with someone'' (P8)
"I fell in love with someone'' (P8)
#جمهوری_اسلامی_ایران
وقتی صورت طبیعیش دیدم...غرق اون دیدن چهره شدم...چند مین گذشته به اون زل میزدم که به خودم اومدم اون....اححح چرا باید به دختره احمق زل بزنم..
دو روز بعد :
ا.ت" تو این دوروز خیلی میره رو مخم اصلا چرا باید بیام با این ازدواج کنم وقتی بهش علاقه ای ندارم، امروز قرار بود بریم عمارت جئون خیلی استرس داشتم که قراره اونجا چه اتفاقی بیفته سوار ماشین شدیم کوک داشت رانندگی میکرد...
چند مین بعد :
هنوز نرسیده بودیم به کوک یه نگاهی کردم داشت با یه دست رانندگی میکرد اون تتو ها که رو دستش هستن با اون پیرسینگ که رو لبش هست توجهم جلب کرد به خودش...
کوک : *پوزخند*
کوک : چرا این زل زدنات تمومی ندارن
ا.ت : نگاه به خرگوش صفا داره...
کوک : *پوزخند* خب ببینم از کی عاشق شدی
ا.ت : چی! عاشق کی
کوک : من! مگه همش بهم زل نمیزنی*لاس*
ا.ت : ساکت شو ببینم کی عاشق تو میشه
کوک : خیلیا از دختر ها بخاطره من خودشون دارن میکشن پس خداروشکر کن تو از همه شانس داشتی
ا.ت : ببین من تورو...
کوک : لازم نیست کامل بگی پیاده شو رسیدیم
ا.ت" نفهمیدم کی رسیدیم، پیاده شدیم که نگاهم افتاد به عمارت اینجا همش بادیگارد بود واین عمارت خیلی بزرگ بود پس اینجا عمارت آقای جئون هست همه ی بادیگارد ها خم شدن، من و کوک وارد عمارت شدیم که مادر جونکوک اومد...
#جمهوری_اسلامی_ایران
وقتی صورت طبیعیش دیدم...غرق اون دیدن چهره شدم...چند مین گذشته به اون زل میزدم که به خودم اومدم اون....اححح چرا باید به دختره احمق زل بزنم..
دو روز بعد :
ا.ت" تو این دوروز خیلی میره رو مخم اصلا چرا باید بیام با این ازدواج کنم وقتی بهش علاقه ای ندارم، امروز قرار بود بریم عمارت جئون خیلی استرس داشتم که قراره اونجا چه اتفاقی بیفته سوار ماشین شدیم کوک داشت رانندگی میکرد...
چند مین بعد :
هنوز نرسیده بودیم به کوک یه نگاهی کردم داشت با یه دست رانندگی میکرد اون تتو ها که رو دستش هستن با اون پیرسینگ که رو لبش هست توجهم جلب کرد به خودش...
کوک : *پوزخند*
کوک : چرا این زل زدنات تمومی ندارن
ا.ت : نگاه به خرگوش صفا داره...
کوک : *پوزخند* خب ببینم از کی عاشق شدی
ا.ت : چی! عاشق کی
کوک : من! مگه همش بهم زل نمیزنی*لاس*
ا.ت : ساکت شو ببینم کی عاشق تو میشه
کوک : خیلیا از دختر ها بخاطره من خودشون دارن میکشن پس خداروشکر کن تو از همه شانس داشتی
ا.ت : ببین من تورو...
کوک : لازم نیست کامل بگی پیاده شو رسیدیم
ا.ت" نفهمیدم کی رسیدیم، پیاده شدیم که نگاهم افتاد به عمارت اینجا همش بادیگارد بود واین عمارت خیلی بزرگ بود پس اینجا عمارت آقای جئون هست همه ی بادیگارد ها خم شدن، من و کوک وارد عمارت شدیم که مادر جونکوک اومد...
۱۰.۸k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.