"I fell in love with someone'' (P7)
"I fell in love with someone'' (P7)
ا.ت : پس عمارت آقای جئون چی؟
کوک : دو سه روز دیگه اونجاییم فعلا باید اینجا باشیم...
ا.ت" وارد عمارت شدیم اینجا زیادی بزرگ بود یعنی اینجا کوک زندگی میکرد با کوک رفتیم طبقه بالا منو برد تو یه اتاق گفت...
کوک : فعلا تو اینجا میمونی*سرد*
-کوک رفت اتاق خودش-
ا.ت : این تا کی قراره سرد باشه.
نیم ساعت بعد :
ا.ت" نیم ساعته دارم سعی میکنم زیپ لباسم باز.کنم دستم نمیرسهههه دارم دیونه میشم داشتم سعی میکردم وا کنم که احساس کردم یه نفر داره زیپ لباسم پایین میکشه خواستم برگردم که...پشت گوشم حرف زد که باعث لرزم شد...
کوک : هیس منم *اروم*
ا.ت" برگشتم سمت کوک دیدم خمار نگام میکنه که داشتم با تعجب بهش زل میزدم که پوزخندی زد رفت...
از زبان کوک :
رفتم اتاقم لباسام عوض کنم خواستم برم طبقه پایین که چشمم افتاد به اتاق ا.ت که درش باز بود نزدیک اتاق شدم از پشت دیدم ا.ت سعی میکرد زیپ لباسش وا کنه چند مین گذشت هنوز نتونست باز کنه زیادی رفت رو مخم رفتم آروم کنارش زیپ لباسش پایین کشیدم که خواست برگرده منم خمار پشت گوشش گفتم (منم) معلوم بود ترسیده وقتی برگشت خمار به چشم هاش نگاه کردم که اون مروارید های مشکی قلبم لرزوند...فهمیدم دارم چیکار میکنم از اونجا رفتم...
کوک :
تقریباً نصف شب بود خوابم نمیبرد همش یاد ا.ت میفتم آخه اون چیکار کرد که به دلم نشست اخخخ اصلا چرا باید عاشق اون خر احمق بشم همینطور به سقف زل زدم که شیطنت هام گل کند چرا نرم ببینم خوابه یا نه اگه خوابه....
رفتم آروم وارد اتاقش شدم دیدم خواب بود...نزدیکش شدم وقتی دیدمش انگار....اون خر احمق تبدیل به خر مظلوم شده خنده ای کردم گوشیمو آوردم از چهرش یه عکسی گرفتم موهاش جلو چشم هاش بود آروم با دستم موهاشو از جلو صورتش بردم وقتی صورت طبیعیش دیدم...غرق اون دیدن چهره شدم....ادامه داره
ا.ت : پس عمارت آقای جئون چی؟
کوک : دو سه روز دیگه اونجاییم فعلا باید اینجا باشیم...
ا.ت" وارد عمارت شدیم اینجا زیادی بزرگ بود یعنی اینجا کوک زندگی میکرد با کوک رفتیم طبقه بالا منو برد تو یه اتاق گفت...
کوک : فعلا تو اینجا میمونی*سرد*
-کوک رفت اتاق خودش-
ا.ت : این تا کی قراره سرد باشه.
نیم ساعت بعد :
ا.ت" نیم ساعته دارم سعی میکنم زیپ لباسم باز.کنم دستم نمیرسهههه دارم دیونه میشم داشتم سعی میکردم وا کنم که احساس کردم یه نفر داره زیپ لباسم پایین میکشه خواستم برگردم که...پشت گوشم حرف زد که باعث لرزم شد...
کوک : هیس منم *اروم*
ا.ت" برگشتم سمت کوک دیدم خمار نگام میکنه که داشتم با تعجب بهش زل میزدم که پوزخندی زد رفت...
از زبان کوک :
رفتم اتاقم لباسام عوض کنم خواستم برم طبقه پایین که چشمم افتاد به اتاق ا.ت که درش باز بود نزدیک اتاق شدم از پشت دیدم ا.ت سعی میکرد زیپ لباسش وا کنه چند مین گذشت هنوز نتونست باز کنه زیادی رفت رو مخم رفتم آروم کنارش زیپ لباسش پایین کشیدم که خواست برگرده منم خمار پشت گوشش گفتم (منم) معلوم بود ترسیده وقتی برگشت خمار به چشم هاش نگاه کردم که اون مروارید های مشکی قلبم لرزوند...فهمیدم دارم چیکار میکنم از اونجا رفتم...
کوک :
تقریباً نصف شب بود خوابم نمیبرد همش یاد ا.ت میفتم آخه اون چیکار کرد که به دلم نشست اخخخ اصلا چرا باید عاشق اون خر احمق بشم همینطور به سقف زل زدم که شیطنت هام گل کند چرا نرم ببینم خوابه یا نه اگه خوابه....
رفتم آروم وارد اتاقش شدم دیدم خواب بود...نزدیکش شدم وقتی دیدمش انگار....اون خر احمق تبدیل به خر مظلوم شده خنده ای کردم گوشیمو آوردم از چهرش یه عکسی گرفتم موهاش جلو چشم هاش بود آروم با دستم موهاشو از جلو صورتش بردم وقتی صورت طبیعیش دیدم...غرق اون دیدن چهره شدم....ادامه داره
۲۰.۷k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.