*همکلاسی غیرتی من *
*همکلاسی غیرتی من *
Chapter 2
Part 23
..... : این لباس ها رو هم دادن بپوشین
ا/ت : ممنونم
در رو بستم و لباس رو باز کردم
یه کیمونو قرمز بود اخه چرا باید بهمون کیمونو بدن مگه کجا می خوایم بریم؟
لباس رو پوشیدم و رفتم دم در اتاق سورا و در زدم
سورا : بیا تو
در رو باز کردم که دیدم سورا هم با یه کیمونو سفید و ابی که تن کرده بود جلوی اینه بود و داشت به خودش می رسید
سورا : عه به تو هم دادن
ا/ت : اره، تو میتونی برای چی بهمون اینا رو دادن که باهاشون بریم بیرون
سورا : امروز توی انترنت دیده بودم توی توکیو یه جشنواره بزرگ برگزار شده که داخلش لباس های زمان قایمشون رو می پوشن احتمالا قراره ببرنمون اونجا
ا/ت : اووو تنها چیزی که به ذهنم نمی رسید این بود
که دوباره صدای در امد
سورا : بیا تو
دیدم شوگا که با کمربند دستش به سمت سورا امد
شوگا : سورا این... عه ا/ت تو هم اینجایی سلام
ا/ت : سلام
شوگا : سورا این کمربند فوندوشی نمی تونم ببندم
سورا امد و کمربند رو توی دستش گرفت و نزدیک پسر شد و به پشت کمر شوگا بست و بهش نگاه کرد و بوسه کوچیکی به لب های اون زد و دوباره نشست روی صندلی
شوگا : تا راستی ا/ت جونگ کوک با تو کار داشت
ا/ت : با من؟
شوگا: اره
رفتم از توی اتاق بیرون و به سمت اتاق جونگ کوک رفتم و در زدم که بدون ذره ای صبر در باز شد و دستم کشیده شد داخل
و توی بقل گرم کسی فرود امدم
جونگ کوک : کجا بودی؟
ا/ت : توی اتاق سورا
جونگ کوک سرش رو بالا اورد و بهم نگاه کرد و بوسه ای به پیشونیم زد و گفت
جونگ کوک : چقدر خوشگل شدی
که باعث شد من هم لبخندی روی لبام بیاد و بگم
ا/ت : تو هم همین طور
.
.
.
حمایت . . . . . .🌚🖤
Chapter 2
Part 23
..... : این لباس ها رو هم دادن بپوشین
ا/ت : ممنونم
در رو بستم و لباس رو باز کردم
یه کیمونو قرمز بود اخه چرا باید بهمون کیمونو بدن مگه کجا می خوایم بریم؟
لباس رو پوشیدم و رفتم دم در اتاق سورا و در زدم
سورا : بیا تو
در رو باز کردم که دیدم سورا هم با یه کیمونو سفید و ابی که تن کرده بود جلوی اینه بود و داشت به خودش می رسید
سورا : عه به تو هم دادن
ا/ت : اره، تو میتونی برای چی بهمون اینا رو دادن که باهاشون بریم بیرون
سورا : امروز توی انترنت دیده بودم توی توکیو یه جشنواره بزرگ برگزار شده که داخلش لباس های زمان قایمشون رو می پوشن احتمالا قراره ببرنمون اونجا
ا/ت : اووو تنها چیزی که به ذهنم نمی رسید این بود
که دوباره صدای در امد
سورا : بیا تو
دیدم شوگا که با کمربند دستش به سمت سورا امد
شوگا : سورا این... عه ا/ت تو هم اینجایی سلام
ا/ت : سلام
شوگا : سورا این کمربند فوندوشی نمی تونم ببندم
سورا امد و کمربند رو توی دستش گرفت و نزدیک پسر شد و به پشت کمر شوگا بست و بهش نگاه کرد و بوسه کوچیکی به لب های اون زد و دوباره نشست روی صندلی
شوگا : تا راستی ا/ت جونگ کوک با تو کار داشت
ا/ت : با من؟
شوگا: اره
رفتم از توی اتاق بیرون و به سمت اتاق جونگ کوک رفتم و در زدم که بدون ذره ای صبر در باز شد و دستم کشیده شد داخل
و توی بقل گرم کسی فرود امدم
جونگ کوک : کجا بودی؟
ا/ت : توی اتاق سورا
جونگ کوک سرش رو بالا اورد و بهم نگاه کرد و بوسه ای به پیشونیم زد و گفت
جونگ کوک : چقدر خوشگل شدی
که باعث شد من هم لبخندی روی لبام بیاد و بگم
ا/ت : تو هم همین طور
.
.
.
حمایت . . . . . .🌚🖤
۱۹.۴k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.