پارت ۷...
عشق ممنوعه...
جیمین : در رو زدم و در باز شد رفتم تو نمیدونستم چی در انتظارمه . وارد حال که شدم قیافه عصبی فیلیکس و الکس مواجه شدم و فهمیدم که چیز خوبی قرار نیست اتفاق بیوفته ولی خب من عادت داشتم .
سلام دادم که الکس با داد گفت ...
الکس : کدوم گوری بودی؟
جیمین : خب من ، توضیح میدم .
دستم رو که دیدن یه حدسایی زدن ولی اهمیتی ندادن و فیلیکس منو کشونت جلو و پرتم کرد تو اتاق و تا میتونست منو زد .
فیلیکس : خیلی احمقی خودت میدونی ازت متنفرم و خودت کاری میکنی که این همه بلا سرت بیاد و منم که از خدامه .
انقد زدنش که رد خون از روی لباسش هم معلوم بود .
جیمین:
انقد بدنم درد میکرد که نمیتونستم تکون بخورم اصلا چرا اومدم خونه ولی اگه دیر تر میومدم معلوم نبود چی میشد اگه اونجا میمونم تهیونگ زندانیم میکرد حالا هم که اینجام این اشغال.
کوک : دیر وقت بود رفتم آب بخورم گفتم یه سر به جیمین بزنم که دیدم پنجره بازه و جیمین هم نیست و سریع تهیونگ رو بیدار کردم و بهش گفتم سریع گوشیشو برداشت و ردیابی که به لباس جیمین وصل کرده بود رو دنبال کرد و آدرس رو پیدا کرد و دوتایی سوار ماشین شدیم و راه افتادیم تا اونجا حدودا ۳۰ دقیقه با ماشین راه بود .
تهیونگ : چجوری این همه راه رو پیاده رفته؟؟!
کوک : رسیدیم ، فک کنم اون خونس .
جیمین : ناهار و شام نخورده بودم ، گشنم بود و بدنم هم خیلی درد داشت یه زور خودمو تا دم اتاق کشیدم ولی در قفل بود . نیروی زور داشتم جمع کردم تو دستام و کوبیدم به در .
جیمین : تو رو خدا درو باز کن حالم خوب نیست خواهش میکنم دیگه این کارو نمیکنم و ....
تهیونگ : اعصابم خورد بود و از طرفی نگران پیاده شدیم و در زدیم که یه پسره درو باز کرد میخورد ۲۶ یا ۲۷ سالش باشه .
جیمین : داشتم در میزدم که یهو در با شدت باز شد و فیلیکس اومد تو و گفت...
فیلیکس : دیگه خیلی داری زر زر میکنی فک کنم همین جا باید کارتو تموم کنم پسره ی هرزه .
کوک : در که باز شد جیمین رو دیدم که تو یه اتاقه و یه پسری هم تقریبا جلوشه به تهیونگ گفتم که اونم جیمین رو دید ولی تو وضعیت خوبی نبود .
جیمین : در رو زدم و در باز شد رفتم تو نمیدونستم چی در انتظارمه . وارد حال که شدم قیافه عصبی فیلیکس و الکس مواجه شدم و فهمیدم که چیز خوبی قرار نیست اتفاق بیوفته ولی خب من عادت داشتم .
سلام دادم که الکس با داد گفت ...
الکس : کدوم گوری بودی؟
جیمین : خب من ، توضیح میدم .
دستم رو که دیدن یه حدسایی زدن ولی اهمیتی ندادن و فیلیکس منو کشونت جلو و پرتم کرد تو اتاق و تا میتونست منو زد .
فیلیکس : خیلی احمقی خودت میدونی ازت متنفرم و خودت کاری میکنی که این همه بلا سرت بیاد و منم که از خدامه .
انقد زدنش که رد خون از روی لباسش هم معلوم بود .
جیمین:
انقد بدنم درد میکرد که نمیتونستم تکون بخورم اصلا چرا اومدم خونه ولی اگه دیر تر میومدم معلوم نبود چی میشد اگه اونجا میمونم تهیونگ زندانیم میکرد حالا هم که اینجام این اشغال.
کوک : دیر وقت بود رفتم آب بخورم گفتم یه سر به جیمین بزنم که دیدم پنجره بازه و جیمین هم نیست و سریع تهیونگ رو بیدار کردم و بهش گفتم سریع گوشیشو برداشت و ردیابی که به لباس جیمین وصل کرده بود رو دنبال کرد و آدرس رو پیدا کرد و دوتایی سوار ماشین شدیم و راه افتادیم تا اونجا حدودا ۳۰ دقیقه با ماشین راه بود .
تهیونگ : چجوری این همه راه رو پیاده رفته؟؟!
کوک : رسیدیم ، فک کنم اون خونس .
جیمین : ناهار و شام نخورده بودم ، گشنم بود و بدنم هم خیلی درد داشت یه زور خودمو تا دم اتاق کشیدم ولی در قفل بود . نیروی زور داشتم جمع کردم تو دستام و کوبیدم به در .
جیمین : تو رو خدا درو باز کن حالم خوب نیست خواهش میکنم دیگه این کارو نمیکنم و ....
تهیونگ : اعصابم خورد بود و از طرفی نگران پیاده شدیم و در زدیم که یه پسره درو باز کرد میخورد ۲۶ یا ۲۷ سالش باشه .
جیمین : داشتم در میزدم که یهو در با شدت باز شد و فیلیکس اومد تو و گفت...
فیلیکس : دیگه خیلی داری زر زر میکنی فک کنم همین جا باید کارتو تموم کنم پسره ی هرزه .
کوک : در که باز شد جیمین رو دیدم که تو یه اتاقه و یه پسری هم تقریبا جلوشه به تهیونگ گفتم که اونم جیمین رو دید ولی تو وضعیت خوبی نبود .
۳.۵k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.