عشق ویرانگر
پارت۳۲
م.ک:هی دختر وایستا بهم گفتن تو با خدمتکاراب اینجا فرقی نداری (پوزخند)بیا اینا رو جابه جا کن
از حرفی که زد خیلی ناراحت شدم همش تقصیر اون عوضیه حرصی رفتم پایین و مشغول شدم تا شب مشغول بودم که ساعت ۶ رفتم دوش گرفتم و به خاطر اینکه لج تهیونگ در بیارم یه لباس که حتما عصبی میشه پوشیدم مو موهام و باز گذاشتم و کفشام پوشیدم و رفتم پایین اوووو چقدر زیادن رفتم تو اشپز خونه دوتا خدمتکار داشتن حرف میزدن
خدمتکار ۱:اره امشب ارباب بزرگ میاد
خدمتکار۲:واییی میترسم
ارباب بزرگ رفتم نزدیکشون تقریبا باهاشون رفیق بودم
میگممممم ارباب بزرگ کیه
خدمتکار ۲:ارباب بزرگ پدر ارباب
بابای تهیونگ؟حالا کجاش ترسناکه
چرا میترسین؟
خدمتکار یک:چون یه ادم عوضیه
چی؟
خدمتکار ۱:اره هروقت میاد یکی انتخاب میکنه میبره
یعنی چی
خدمتکار دو:لطفا چیزی نگو که ما بهت گفتیم
اما...
نزاشتن حرفم کامل بشه که رفتن من موندم و کلی سوال مگه زن نداره باباش؟رفتم تو یالن وایستاده بودم که نگاه های سنگینی رو خودم حس کردم چشم چرخوندم تا ببینم کیه تهیونگ بود داشت عصبی بهم نگاه میکرد لبخندی تحویلش دادم و سرمو چرخوندم معلوم نیست با این کارم وه بلایی سر خودم میارم ولی خدایی لباسای من از بین همه دخترای اینجا بهتر و پوشیده تره سرمو چرخوندم که رسیدم به اون دختره یونا قهر بود که اینجا چیکار میکرد تازه اومده بود تا چشمش بهم خورد بدو بدو رفت سمت تهیونگ و چسبید بهش نکنه نامزدش اینه نه ات ولی حتما دیگه به هر حال هردوشون همدیگرو دوست دارن یکم وایستاده بودم و به در ورودی نگاه میکردم که بعد یک ساعت که جشن شروع شده بود یکی اومد اووو کفشاشو اووو کت شلوارشو خیلی خوشگل و خوش هیکله اوو چه چشایی اوو چه صورت قشنگی وایستا این این جیمین نیست ؟با دیدمش چشمام چهارتا شد اکه الان تهیونگ ببینش که بد مشیه رفتم سمتشو و دستشو گرفتمو بردمش بیرون پشت عمارت
/هی هی چیکار میکنی
تو اینجا ویکار میکنی اون شب یادت رفته
/نخیر خانوم منم دعوت شدم
کی تورو دعوت کرده نکنه تهیونگ؟
/اوممممم خیر داداش تهیونگ رفیقمه
کوک؟کوک رفیقته ؟
/اوهوم
اخ کوککککککک
راستی چرا نزاشتی بهش بگم تو داداشمی میدونی چیکارم کرد نزدیک بود بمیرم
با گفتن این جمله جلو دهنمو گرفتم که اون با لحن عصبی وحشتناکی داد زد
/اون عوضی چیکارت کرد
هیچی هیچی تعریف کن چرا
/نمیتونم بهت بگم
بگو ساید بتونم کمکت کنم
/راستش خودمم برا همین الان خودمو بهت معرفی کردم
چی یعنی کار داشتی باهام که بهم گفتی داداشمی
یکی زدم به شونش مه شونشو گرفت
/اخه اگه همینجوری بهت میگفتم ریسکش بالا بود الانم ریسکش خیلی بالاست ولی خوب مجبورم
خوب بگو میشنوم
/من ...
۱۹❤️
۳۰کامنت
م.ک:هی دختر وایستا بهم گفتن تو با خدمتکاراب اینجا فرقی نداری (پوزخند)بیا اینا رو جابه جا کن
از حرفی که زد خیلی ناراحت شدم همش تقصیر اون عوضیه حرصی رفتم پایین و مشغول شدم تا شب مشغول بودم که ساعت ۶ رفتم دوش گرفتم و به خاطر اینکه لج تهیونگ در بیارم یه لباس که حتما عصبی میشه پوشیدم مو موهام و باز گذاشتم و کفشام پوشیدم و رفتم پایین اوووو چقدر زیادن رفتم تو اشپز خونه دوتا خدمتکار داشتن حرف میزدن
خدمتکار ۱:اره امشب ارباب بزرگ میاد
خدمتکار۲:واییی میترسم
ارباب بزرگ رفتم نزدیکشون تقریبا باهاشون رفیق بودم
میگممممم ارباب بزرگ کیه
خدمتکار ۲:ارباب بزرگ پدر ارباب
بابای تهیونگ؟حالا کجاش ترسناکه
چرا میترسین؟
خدمتکار یک:چون یه ادم عوضیه
چی؟
خدمتکار ۱:اره هروقت میاد یکی انتخاب میکنه میبره
یعنی چی
خدمتکار دو:لطفا چیزی نگو که ما بهت گفتیم
اما...
نزاشتن حرفم کامل بشه که رفتن من موندم و کلی سوال مگه زن نداره باباش؟رفتم تو یالن وایستاده بودم که نگاه های سنگینی رو خودم حس کردم چشم چرخوندم تا ببینم کیه تهیونگ بود داشت عصبی بهم نگاه میکرد لبخندی تحویلش دادم و سرمو چرخوندم معلوم نیست با این کارم وه بلایی سر خودم میارم ولی خدایی لباسای من از بین همه دخترای اینجا بهتر و پوشیده تره سرمو چرخوندم که رسیدم به اون دختره یونا قهر بود که اینجا چیکار میکرد تازه اومده بود تا چشمش بهم خورد بدو بدو رفت سمت تهیونگ و چسبید بهش نکنه نامزدش اینه نه ات ولی حتما دیگه به هر حال هردوشون همدیگرو دوست دارن یکم وایستاده بودم و به در ورودی نگاه میکردم که بعد یک ساعت که جشن شروع شده بود یکی اومد اووو کفشاشو اووو کت شلوارشو خیلی خوشگل و خوش هیکله اوو چه چشایی اوو چه صورت قشنگی وایستا این این جیمین نیست ؟با دیدمش چشمام چهارتا شد اکه الان تهیونگ ببینش که بد مشیه رفتم سمتشو و دستشو گرفتمو بردمش بیرون پشت عمارت
/هی هی چیکار میکنی
تو اینجا ویکار میکنی اون شب یادت رفته
/نخیر خانوم منم دعوت شدم
کی تورو دعوت کرده نکنه تهیونگ؟
/اوممممم خیر داداش تهیونگ رفیقمه
کوک؟کوک رفیقته ؟
/اوهوم
اخ کوککککککک
راستی چرا نزاشتی بهش بگم تو داداشمی میدونی چیکارم کرد نزدیک بود بمیرم
با گفتن این جمله جلو دهنمو گرفتم که اون با لحن عصبی وحشتناکی داد زد
/اون عوضی چیکارت کرد
هیچی هیچی تعریف کن چرا
/نمیتونم بهت بگم
بگو ساید بتونم کمکت کنم
/راستش خودمم برا همین الان خودمو بهت معرفی کردم
چی یعنی کار داشتی باهام که بهم گفتی داداشمی
یکی زدم به شونش مه شونشو گرفت
/اخه اگه همینجوری بهت میگفتم ریسکش بالا بود الانم ریسکش خیلی بالاست ولی خوب مجبورم
خوب بگو میشنوم
/من ...
۱۹❤️
۳۰کامنت
۹.۷k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.