۱۵۰
#۱۵۰
_ الزامه باید بگم من با تو نمیخوام بیام؟ زبونم مو در آورد
_ آرشیدا بشین تو ماشین که حسابی از دستت شکارم!
خواستم جواب بدم که بابا اومد پیشمون
بابا _ امیر اجازه بده آرشیدا بیاد پیش ما هم مامانت مواظبشه و تنها نیست هم تو میتونی به کارات و دادگاه برسی
امیر _ نه بابا فقط خونه خودمون میریم باید خونه ی خودش بمونه!
پوز خندی نشست رو لبم باید یه چیزی میگفتم تا راضی بشه!
سرمو بردم دم گوشش و نجواگونه طوری که فقط خودش بشنوه گفتم
_ اونجا خونه ی من نیست! اونجا کصافط خونه ی توئه! اونجا هرزه خونه ی توئه! پس تا زبونمو جلوی پدرت نگه داشتم این قل ُدر بازی ها ُت تموم کن آقای قاضی چون حوصلم داره سر میره دیگه!
برگشتم عقب و بهش نگاه کردم تا تاثیر کالمم رو ببینم!
با چشمای سرخ از عصبانیت نگاهم میکرد..
ثانیه ای پلکاشو روی هم گذاشت و نفس عمیق کشید..
_ بابا شما برید خودم میارمش خونه
آره آقا امیر باید بفهمی این دختری که جلوته با اون دختری که به عنوان همسر پاشو داخل خونت گذاشت زمین تا
آسمون فرق کرده!
_ الزامه باید بگم من با تو نمیخوام بیام؟ زبونم مو در آورد
_ آرشیدا بشین تو ماشین که حسابی از دستت شکارم!
خواستم جواب بدم که بابا اومد پیشمون
بابا _ امیر اجازه بده آرشیدا بیاد پیش ما هم مامانت مواظبشه و تنها نیست هم تو میتونی به کارات و دادگاه برسی
امیر _ نه بابا فقط خونه خودمون میریم باید خونه ی خودش بمونه!
پوز خندی نشست رو لبم باید یه چیزی میگفتم تا راضی بشه!
سرمو بردم دم گوشش و نجواگونه طوری که فقط خودش بشنوه گفتم
_ اونجا خونه ی من نیست! اونجا کصافط خونه ی توئه! اونجا هرزه خونه ی توئه! پس تا زبونمو جلوی پدرت نگه داشتم این قل ُدر بازی ها ُت تموم کن آقای قاضی چون حوصلم داره سر میره دیگه!
برگشتم عقب و بهش نگاه کردم تا تاثیر کالمم رو ببینم!
با چشمای سرخ از عصبانیت نگاهم میکرد..
ثانیه ای پلکاشو روی هم گذاشت و نفس عمیق کشید..
_ بابا شما برید خودم میارمش خونه
آره آقا امیر باید بفهمی این دختری که جلوته با اون دختری که به عنوان همسر پاشو داخل خونت گذاشت زمین تا
آسمون فرق کرده!
۴.۴k
۲۳ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.