۱۴۸
#۱۴۸
خودمو خیس نکنم خوبه.
سعی کردم بهش بی توجه باشم
مامور _ خب شما وکیل خانومید؟
سپهر_ بله
یه پرونده از کیفش بیرون آورد و گذاشت رو میز ماموره
بازش کرد و خوند
مامور _ خب شما شکایت کردید و مراحل قانونیتون داره طی میشه االن مشکل چیه؟
سپهر نیم نگاهی بهم انداخت و گفت
_ موکل بنده میخوان تا زمان دادگاه آخر جدا از ایشون زندگی کنن.
اخم امیر شدید تر شد خواست حرفی بزنه که بابا دستشو گذاشت رو پاش و مانع شد..
مامور _ ببینید این مسئله کاری به ما نداره ولی تا اونجایی که بنده در جریانم ایشون تا زمانی که مهر طالق توی
شناسنامه اشون نخورده زن این آقا هستن و یک سری وظایف دارن که باید عمل کنن! اگر شوهرشون اجازه بده ایشون
میتونن جدا زندگی کنن ولی اگه شوهر نخواد ایشون باید تا زمان جدایی پیش همسر باشن و تمکین کنن!
با شنیدن کلمه تمکین امیر آشکارا پورخندی زد ..
_ من نمیتونم با ایشون زندگی کنم! به هیچ عنوان
مامور _ این قانونه!
سرم و تکون دادم نه نه نه
بلند شدم و سریع از اتاق خارج شدم
داشتم تو راهرو میرفتم که دستم کشیده شد و امیر بلند گفت
_ کجا سرت و انداختی داری میری؟
_ هر جا دلم بخواد
_ نشنیدی مگه؟ شما باید بیاید خونه ی من و به وظایفت و از همه مهم تر تمکینی که ۸ سال نکردی برسی
خدایا خدایا خدایا
یا من و از رو زمین بردار یا این عوضیو بکش ببین چجوری لبخند ژکوند تحویل من میده..
سعی کردم آرامشمو حفظ کنم
لبخندی زدم
_ تو چی فکر کردی واقعا؟ اینکه به این سادگی تسلیمت میشم؟ منو هنو نشناختی اقای حسینی!
خواست جوابمو بده که باباش بهمون رسید..
دستمو از داخل دستش کشیدم بیرون
خواست دوباره بگیرتم که باز تقال کردم باباش منو کشید پشت خودشو به امیر گفت
_ آروم باش پسرم بزار من تنها باهاش حرف میزنم
خودمو خیس نکنم خوبه.
سعی کردم بهش بی توجه باشم
مامور _ خب شما وکیل خانومید؟
سپهر_ بله
یه پرونده از کیفش بیرون آورد و گذاشت رو میز ماموره
بازش کرد و خوند
مامور _ خب شما شکایت کردید و مراحل قانونیتون داره طی میشه االن مشکل چیه؟
سپهر نیم نگاهی بهم انداخت و گفت
_ موکل بنده میخوان تا زمان دادگاه آخر جدا از ایشون زندگی کنن.
اخم امیر شدید تر شد خواست حرفی بزنه که بابا دستشو گذاشت رو پاش و مانع شد..
مامور _ ببینید این مسئله کاری به ما نداره ولی تا اونجایی که بنده در جریانم ایشون تا زمانی که مهر طالق توی
شناسنامه اشون نخورده زن این آقا هستن و یک سری وظایف دارن که باید عمل کنن! اگر شوهرشون اجازه بده ایشون
میتونن جدا زندگی کنن ولی اگه شوهر نخواد ایشون باید تا زمان جدایی پیش همسر باشن و تمکین کنن!
با شنیدن کلمه تمکین امیر آشکارا پورخندی زد ..
_ من نمیتونم با ایشون زندگی کنم! به هیچ عنوان
مامور _ این قانونه!
سرم و تکون دادم نه نه نه
بلند شدم و سریع از اتاق خارج شدم
داشتم تو راهرو میرفتم که دستم کشیده شد و امیر بلند گفت
_ کجا سرت و انداختی داری میری؟
_ هر جا دلم بخواد
_ نشنیدی مگه؟ شما باید بیاید خونه ی من و به وظایفت و از همه مهم تر تمکینی که ۸ سال نکردی برسی
خدایا خدایا خدایا
یا من و از رو زمین بردار یا این عوضیو بکش ببین چجوری لبخند ژکوند تحویل من میده..
سعی کردم آرامشمو حفظ کنم
لبخندی زدم
_ تو چی فکر کردی واقعا؟ اینکه به این سادگی تسلیمت میشم؟ منو هنو نشناختی اقای حسینی!
خواست جوابمو بده که باباش بهمون رسید..
دستمو از داخل دستش کشیدم بیرون
خواست دوباره بگیرتم که باز تقال کردم باباش منو کشید پشت خودشو به امیر گفت
_ آروم باش پسرم بزار من تنها باهاش حرف میزنم
۳.۵k
۲۳ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.