𝓟𝓪𝓻𝓽 72 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 72 🥺🤍🖇️
ا/ت : اینطوری فکر میکنی؟
مکس : البته
ا/ت : ممنونم
خندیدش
مکس : بیا برو لباساتو عوض کن مثل موش آبکشیده شدی
منم بهش خندیدم
ا/ت : باشه میرم
رفتم سمت اتاقم و درو باز کردم رفتم داخل به سمت حموم راهی شدم یه دوش 30 دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون حوله رو دراوردم و لباسامو عوض کردم موهامو خشک و شونه کردم و رفتم بیرون از اتاق چراغا خاموش بود نور تلویزیون میومد مکس داشت فیلم میدید چشمش خورد به من
مکس : عه ا/ت اومدی منتظرت بودم بیا فیلم گزاشتم
رفتم کنارش نشستم پتورو روی خودم کشیدم یه پتو ی بزرگ بود دورمون پیچیده بودیم
یه ظرف پاپکورن هم بود گرفت جلوم
مکس : بیا
یکم برداشتم و خوردم فیلم ترسناک بود آخه کدوم آدمی توی این رعد و برق و بارون با چراغای خاموش وسط سالن میشینه فیلم ترسناک میبینه
.........
وسطای فیلم بود داشت رمانتیک میشد که یهو ترسناک شد همون لحظه رعد و برق زد داد زدم و پتورو روی صورتم گرفتم صدای خنده میومد نگاه کردم داشت به من میخندید
ا/ت : به چی میخندی؟
مکس : خیلی ...خنده دار شدی
ا/ت : اصلا خنده تار نیست اگه راست میگی برقو روشن کن
مکس : باشه من راست نمیگم.. بیا اینجا
دستی که طرف من بودو دراز کرد رو مبل رفتم تو بغلش
ا/ت : تو نمیترسی؟
مکس : منم میترسیدم ولی خب چون همیشه اینجا همین وضعه یعنی آب و هوای اینجا همیشه اینطوریه دیگه عادت کردم برای فیلم ترسناکم من همیشه وقتی هوا اینطوریه فیلم ترسناک میبینم اوایلش که میترسیدم با نگهبان میدیدیم ولی خب دیگه ترسی ندارم
ا/ت : خوشبحالت
مکس : توام عادت میکنی
ا/ت : امیدوارم
چسبیده بودم بهش یه رعد و برق زد کل خونه لرزید بغلش کردم
ا/ت : تروخدا دیگه فیلم نبینیم
صدای خندش میومد بلند بلند میخندید
مکس : باشه دیگه نمیبینیم
تلویزیونو خاموش کرد
مکس : خاموش کردم
ازش جدا شدم و نگاه کردم
بهش لبخند زدم
ا/ت : خیلی ممنونم
خندید
ا/ت : نخند دیگه
مکس : باشه...باشه نمیخندم
بلند شدم دستشو گرفتم و بلندش کردم
رفتیم جلوی در اتاق
ا/ت : مکس میشه... برام کتاب بخونی؟
لبخند زد دستشو گزاشت رو موهام و بهم ریختشون
مکس : البته که میشه
موهامو درست کردم و بهش نگاه کردم
ا/ت : مرسی
جانگکوک ویو
وقتی رفتم خونه آیشه منو کُشت که چرا انقدر خیس شدی اما وقتی فهمید ا/تو پیدا کردم خیلی خوشحال شد از همون اولم ا/تو خیلی دوست داشت بعد از اینکه یه حموم کردم لباسامو عوض کردم کلی با فیلیپ بازی کردم و درباره مامانش بهش گفتم اونم ذوق میکرد منم بهش میخندیدم غذاشو دادم و الان خوابیده بهش نگاه میکردم دست یکی رو شونم نشست نگاش کردم آیشه بود بهم اشاره کرد برم بیرون چراغ خوابشو روشن کردم و رفتم بیرون درو آروم بستم
آیشه : بلاخره خوابید
جانگکوک : آره امروز خیلی بازی کرد خسته شد
آیشه : جانگکوک
جانگکوک : جونم
آیشه : حالا که ا/تو پیدا کردی میاریش پیش خودت؟
جانگکوک : آره میارمش اینجا
بهم لبخند زد
آیشه : پس مثل قبلنا میشید
جانگکوک : حتی بهتر از قبلن
بغلم کرد
آیشه : خیلی برات خوشحالم جانگکوک
منم بغلش کردم
جانگکوک : خوشحالم که هستی
آیشه : منم خوشحالم دیوونه
بهش خندیدم
ا/ت : اینطوری فکر میکنی؟
مکس : البته
ا/ت : ممنونم
خندیدش
مکس : بیا برو لباساتو عوض کن مثل موش آبکشیده شدی
منم بهش خندیدم
ا/ت : باشه میرم
رفتم سمت اتاقم و درو باز کردم رفتم داخل به سمت حموم راهی شدم یه دوش 30 دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون حوله رو دراوردم و لباسامو عوض کردم موهامو خشک و شونه کردم و رفتم بیرون از اتاق چراغا خاموش بود نور تلویزیون میومد مکس داشت فیلم میدید چشمش خورد به من
مکس : عه ا/ت اومدی منتظرت بودم بیا فیلم گزاشتم
رفتم کنارش نشستم پتورو روی خودم کشیدم یه پتو ی بزرگ بود دورمون پیچیده بودیم
یه ظرف پاپکورن هم بود گرفت جلوم
مکس : بیا
یکم برداشتم و خوردم فیلم ترسناک بود آخه کدوم آدمی توی این رعد و برق و بارون با چراغای خاموش وسط سالن میشینه فیلم ترسناک میبینه
.........
وسطای فیلم بود داشت رمانتیک میشد که یهو ترسناک شد همون لحظه رعد و برق زد داد زدم و پتورو روی صورتم گرفتم صدای خنده میومد نگاه کردم داشت به من میخندید
ا/ت : به چی میخندی؟
مکس : خیلی ...خنده دار شدی
ا/ت : اصلا خنده تار نیست اگه راست میگی برقو روشن کن
مکس : باشه من راست نمیگم.. بیا اینجا
دستی که طرف من بودو دراز کرد رو مبل رفتم تو بغلش
ا/ت : تو نمیترسی؟
مکس : منم میترسیدم ولی خب چون همیشه اینجا همین وضعه یعنی آب و هوای اینجا همیشه اینطوریه دیگه عادت کردم برای فیلم ترسناکم من همیشه وقتی هوا اینطوریه فیلم ترسناک میبینم اوایلش که میترسیدم با نگهبان میدیدیم ولی خب دیگه ترسی ندارم
ا/ت : خوشبحالت
مکس : توام عادت میکنی
ا/ت : امیدوارم
چسبیده بودم بهش یه رعد و برق زد کل خونه لرزید بغلش کردم
ا/ت : تروخدا دیگه فیلم نبینیم
صدای خندش میومد بلند بلند میخندید
مکس : باشه دیگه نمیبینیم
تلویزیونو خاموش کرد
مکس : خاموش کردم
ازش جدا شدم و نگاه کردم
بهش لبخند زدم
ا/ت : خیلی ممنونم
خندید
ا/ت : نخند دیگه
مکس : باشه...باشه نمیخندم
بلند شدم دستشو گرفتم و بلندش کردم
رفتیم جلوی در اتاق
ا/ت : مکس میشه... برام کتاب بخونی؟
لبخند زد دستشو گزاشت رو موهام و بهم ریختشون
مکس : البته که میشه
موهامو درست کردم و بهش نگاه کردم
ا/ت : مرسی
جانگکوک ویو
وقتی رفتم خونه آیشه منو کُشت که چرا انقدر خیس شدی اما وقتی فهمید ا/تو پیدا کردم خیلی خوشحال شد از همون اولم ا/تو خیلی دوست داشت بعد از اینکه یه حموم کردم لباسامو عوض کردم کلی با فیلیپ بازی کردم و درباره مامانش بهش گفتم اونم ذوق میکرد منم بهش میخندیدم غذاشو دادم و الان خوابیده بهش نگاه میکردم دست یکی رو شونم نشست نگاش کردم آیشه بود بهم اشاره کرد برم بیرون چراغ خوابشو روشن کردم و رفتم بیرون درو آروم بستم
آیشه : بلاخره خوابید
جانگکوک : آره امروز خیلی بازی کرد خسته شد
آیشه : جانگکوک
جانگکوک : جونم
آیشه : حالا که ا/تو پیدا کردی میاریش پیش خودت؟
جانگکوک : آره میارمش اینجا
بهم لبخند زد
آیشه : پس مثل قبلنا میشید
جانگکوک : حتی بهتر از قبلن
بغلم کرد
آیشه : خیلی برات خوشحالم جانگکوک
منم بغلش کردم
جانگکوک : خوشحالم که هستی
آیشه : منم خوشحالم دیوونه
بهش خندیدم
۱۹۰.۹k
۱۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.