پارت ۶۸ : وقتی چراغ رو روشن کرد یک دوربین جلو بود .
پارت ۶۸ : وقتی چراغ رو روشن کرد یک دوربین جلو بود .
جیمین سمت راست من بود و برف شادی رومون ریخت و جونگ کوک و جیهوپ هم بادکنک ترکوندن و جین کیک رو آورد و همگی باهم گفتیم : تولدت مبارک .
کلی سر و صدا کردیم .
وی خشکش زده بود و گفت : ت تولد من ؟؟؟؟؟؟ ولی امروز ۲۰ سپتامبر هست نه ....... سریع حرفشو قطع کردم و گفتم : نه من تاریخ گوشیتو عوض کردم .
گوشیمو بهش دادم و نگا کرد .
دهنش باز شد و دست راستشو رو قلبش گذاشت .
منو و جیمین برف شادی روی وی ریختیم .
و قرار شد شمع رو فوت کنه اومد جلو و یک جوری فوت کرد که تیکه های خامه رومون پاشید .
خندیدیم .
جونگ کوک دوتا انگشت راستشو روی خامه کشید و گفت : اینم هدیه من .
و انگشتاشو روی صورت وی کشید . کم مونده بود کیک بازی کنن تا آب بازی .
نشستیم جیهوپ با لحن خنده دار گفت : خب آهای آقای تهیونگ شما مایل هستی کیک رو ببری .
همه خندیدیم دوباره گفت : برای باز دوم میگم آقای تهیونگ شما مایل هستی کیک رو ببری وی : با اجازه بزرگتر ها بله .
من : حالا چشماتو ببند آرزو کن .
در بیست ثانیه خونه آروم شد . چشماش و باز کرد و کیک رو برید کلی دست زدیم و جیهوپ آهنگ گذاشت همه میرقصیدن منم نشسته بودم .
در یک آن برق منو گرفت . امروز صبح وی گفت : بدجوری ازت استفاده کرد دلیلش رو می فهمی .
یعنی چی بوده . رفتم پیشش نشستم و گفتم : وی تو صبح گفتی بد جوری ازت استفاده دلیلش رو می فهمی خب الان وقتشه بفهمم وی : خب .......... به نظرم هنوز وقتش نرسیده بگم من : اِاِاِا بگو دیگه قرار بود یک چیز دیگه هم بگی وی : خب ....... خندید و گفت : سخته برام که بگم .
کنجکاو نگاش کردم .
در گوشم گفت : من عاشقتم .
چیییییییییییییییییی ؟؟؟؟؟ !
دیگه هیچی نشنیدم . پس همه این کاراش این بود که دوسم داشت .
لبخندی زدم . گفت : میخواستم جلو همه بگم که سوپرایز شی ولی خب دیگه بهت گفتم من : از نظر من به کسی نگو وی : چرا ؟؟؟؟؟ من : خب بزار خودشون متوجه بشن وی : ام آره خوبم هست .
وای نه جونگ کوک میخواست بگه .
نگاهم به جیمین افتاد که خیلی جدی نگام میکرد .
رفتم پیش کوکی و کشوندمش تو آشپز خونه گفتم : جونگ کوک به نظرم نگو جونگ کوک : چیو من : همین که دوسم داری جونگ کوک : وا چرا نگم من : بزار خودشون بفهمن اینم یک سوپرایزه .
کیک رو خوردیم و نشستیم همگی باهم فیلم دیدیم .
وی سرشو رو پام گذاشت . وایی می ترسیدم که کوکی شک کنه اون موقع کارم تموم بود .
داشتیم فیلم می دیدیم که برق ها رفت .
همه جا تاریک بود .
بلند شدم گوشیمو پیدا کنم .
گوشیمو برداشتم . اصلا کسی رو نمی دیدم ولی احساس کردم کوکی کنارمه دست راستمو تو دست چپش کردم و فشار دادم . یکم شک کردم ولی خیلی خونه ترسناک شده بود .
دستاشو ول کردم چون شک زیادی داشتم .
( جیمین )
اخم هام رفتن توهم . چرا باید براق ها بره ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
جیمین سمت راست من بود و برف شادی رومون ریخت و جونگ کوک و جیهوپ هم بادکنک ترکوندن و جین کیک رو آورد و همگی باهم گفتیم : تولدت مبارک .
کلی سر و صدا کردیم .
وی خشکش زده بود و گفت : ت تولد من ؟؟؟؟؟؟ ولی امروز ۲۰ سپتامبر هست نه ....... سریع حرفشو قطع کردم و گفتم : نه من تاریخ گوشیتو عوض کردم .
گوشیمو بهش دادم و نگا کرد .
دهنش باز شد و دست راستشو رو قلبش گذاشت .
منو و جیمین برف شادی روی وی ریختیم .
و قرار شد شمع رو فوت کنه اومد جلو و یک جوری فوت کرد که تیکه های خامه رومون پاشید .
خندیدیم .
جونگ کوک دوتا انگشت راستشو روی خامه کشید و گفت : اینم هدیه من .
و انگشتاشو روی صورت وی کشید . کم مونده بود کیک بازی کنن تا آب بازی .
نشستیم جیهوپ با لحن خنده دار گفت : خب آهای آقای تهیونگ شما مایل هستی کیک رو ببری .
همه خندیدیم دوباره گفت : برای باز دوم میگم آقای تهیونگ شما مایل هستی کیک رو ببری وی : با اجازه بزرگتر ها بله .
من : حالا چشماتو ببند آرزو کن .
در بیست ثانیه خونه آروم شد . چشماش و باز کرد و کیک رو برید کلی دست زدیم و جیهوپ آهنگ گذاشت همه میرقصیدن منم نشسته بودم .
در یک آن برق منو گرفت . امروز صبح وی گفت : بدجوری ازت استفاده کرد دلیلش رو می فهمی .
یعنی چی بوده . رفتم پیشش نشستم و گفتم : وی تو صبح گفتی بد جوری ازت استفاده دلیلش رو می فهمی خب الان وقتشه بفهمم وی : خب .......... به نظرم هنوز وقتش نرسیده بگم من : اِاِاِا بگو دیگه قرار بود یک چیز دیگه هم بگی وی : خب ....... خندید و گفت : سخته برام که بگم .
کنجکاو نگاش کردم .
در گوشم گفت : من عاشقتم .
چیییییییییییییییییی ؟؟؟؟؟ !
دیگه هیچی نشنیدم . پس همه این کاراش این بود که دوسم داشت .
لبخندی زدم . گفت : میخواستم جلو همه بگم که سوپرایز شی ولی خب دیگه بهت گفتم من : از نظر من به کسی نگو وی : چرا ؟؟؟؟؟ من : خب بزار خودشون متوجه بشن وی : ام آره خوبم هست .
وای نه جونگ کوک میخواست بگه .
نگاهم به جیمین افتاد که خیلی جدی نگام میکرد .
رفتم پیش کوکی و کشوندمش تو آشپز خونه گفتم : جونگ کوک به نظرم نگو جونگ کوک : چیو من : همین که دوسم داری جونگ کوک : وا چرا نگم من : بزار خودشون بفهمن اینم یک سوپرایزه .
کیک رو خوردیم و نشستیم همگی باهم فیلم دیدیم .
وی سرشو رو پام گذاشت . وایی می ترسیدم که کوکی شک کنه اون موقع کارم تموم بود .
داشتیم فیلم می دیدیم که برق ها رفت .
همه جا تاریک بود .
بلند شدم گوشیمو پیدا کنم .
گوشیمو برداشتم . اصلا کسی رو نمی دیدم ولی احساس کردم کوکی کنارمه دست راستمو تو دست چپش کردم و فشار دادم . یکم شک کردم ولی خیلی خونه ترسناک شده بود .
دستاشو ول کردم چون شک زیادی داشتم .
( جیمین )
اخم هام رفتن توهم . چرا باید براق ها بره ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
۱۱۴.۴k
۱۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.