پارت ۷۰ : گفت : اونم همین طور .
پارت ۷۰ : گفت : اونم همین طور .
از بالای چشمم بهش نگا کردم گفت : وی هم عاشقته من : ت تو . وسط حرفم پرید و گفت : وقتی تو رفتی پیش وی نشستی من و جیمین نگات میکردیم یک خنده ای زد و گفت : خوب شد جونگ کوک نگات نکرد .
چه شانس عالی واقعا عالیه .
گفتم : خب فقط بیدارم کردی که اینو بگی ؟؟؟؟؟ شوگا : الان هیچ کس بیدار نیست و میتونی دوباره بخوابی من : از دست تو .
بلند شدم و رفتم تو اتاقم .
درو بستم و به در تکیه دادم یعنی الان جیمین میدونه ؟؟؟؟؟ واییی مغزم داشت منفجر میشد .
خیلی تو فکر بودم .
رفتم رو تخت دراز کشیدم . ساعت ای نگذشت که خوابم برد .
( جونگ کوک )
بلند شدم و رفتم بیرون .
ساعت تقریبا ده بود .
نایکا حتما خوابه رفتم در اتاق نایکا رو باز کردم و رفتم تو کنارش نشستم .
چه خوابی رفته بود دلم نمیومد بیدارش کنم .
من سمت چپش نشسته بودم .
همین طوری بهش خیره شده بودم و به بدن خوشگلش نگا میکردم.
روی گردنش یک خطی بود . با دست چپم مچ دست چپش رو گرفتم و با دست راستم موهاشو کنار زدم .
به طور ناگهانی اخم هام توهم رفتن .
دقت کردم . انگار که با چاقو گردنش و بریدن . بعید نیست که شینتا این کارو کرده باشه ولی چرا !!!!؟؟؟؟
همیشه لبخند میزنه و دستش و روی گردنش میزاره . یعنی میخواست که متوجه نشم .
دستش و ول کردم . روی گردنش کبودی هایی بود مطمئنم که ببینه منو میکشه (:
یک دفعه پرید هوا و بیدار شد شکه شدم گفتم : حالت خوبه؟؟؟؟ نایکا : تو تاحالا چند بار دیدی از یک جا پرتت کنن پایین و تو هم بمیری .
خندیدم و گفتم : فقط یک بار چطور !!!!!! نایکا : واقعا خواب خوبی نبود .
( خودم )
واقعا ترسیده بودم .
بلند شدیم و رفتیم پایین هیچ کس نبود ):
رفتم بالا و دنبال گوشیم گشتم ولی پیداش نکردم .
کوکی اومد و گفت : دنبال چیزی هستی !!؟؟؟ من : آره گوشیم نیست کوکی : من چند بار زنگ زدم ولی ..... خب خاموش بود .
آخرین بار کجا گذاشتم ؟؟؟؟؟
جونگ کوک به شوگا زنگ زد . بعد تموم شدن تلفنش گفت : شوگا میگه گوشی تو توی بالکن جا گذاشتی و منم توی اتاقم گذاشتم .
رفتم تو اتاق شوگا گوشیمو برداشتم و اومدم بیرون .
به کوکی گفتم : نگفتن کجان ؟؟؟؟!!! جونگ کوک : چرا گفتن رفتن بازار من : پس چرا ما رو بیدار نکردن . شانه انداخت بالا .
نشستیم فیلم دیدیم .
وسط فیلم جونگ کوک خودشو رو من انداخت و منو رو زمین دراز کرد .گفتم : های جونگ کوک چیکار میکنی جونگ کوک : حالا اگه میتونی از دستم دَرو .
قلقلکم میداد و کلی سر و صدا کردیم .
داشتیم کشتی می گرفتیم .
متوجه شدم که از بالا صدا اومد . جونگ کوک از روم بلند شد .
رفتم بالا ببینم کیه ؟؟؟
جان !!!
وی از توی اتاق دراومد و گفت : چقدر سر وصدا میکنین .
تعجب کرده بودم گفتم : و وی تو مگه ن نرفتی وی : کجا !!!!!! ؟؟ من خواب بودم .
وای نه اگه وی بگه عشقم جونگ کوک ....... وای نه .
از بالای چشمم بهش نگا کردم گفت : وی هم عاشقته من : ت تو . وسط حرفم پرید و گفت : وقتی تو رفتی پیش وی نشستی من و جیمین نگات میکردیم یک خنده ای زد و گفت : خوب شد جونگ کوک نگات نکرد .
چه شانس عالی واقعا عالیه .
گفتم : خب فقط بیدارم کردی که اینو بگی ؟؟؟؟؟ شوگا : الان هیچ کس بیدار نیست و میتونی دوباره بخوابی من : از دست تو .
بلند شدم و رفتم تو اتاقم .
درو بستم و به در تکیه دادم یعنی الان جیمین میدونه ؟؟؟؟؟ واییی مغزم داشت منفجر میشد .
خیلی تو فکر بودم .
رفتم رو تخت دراز کشیدم . ساعت ای نگذشت که خوابم برد .
( جونگ کوک )
بلند شدم و رفتم بیرون .
ساعت تقریبا ده بود .
نایکا حتما خوابه رفتم در اتاق نایکا رو باز کردم و رفتم تو کنارش نشستم .
چه خوابی رفته بود دلم نمیومد بیدارش کنم .
من سمت چپش نشسته بودم .
همین طوری بهش خیره شده بودم و به بدن خوشگلش نگا میکردم.
روی گردنش یک خطی بود . با دست چپم مچ دست چپش رو گرفتم و با دست راستم موهاشو کنار زدم .
به طور ناگهانی اخم هام توهم رفتن .
دقت کردم . انگار که با چاقو گردنش و بریدن . بعید نیست که شینتا این کارو کرده باشه ولی چرا !!!!؟؟؟؟
همیشه لبخند میزنه و دستش و روی گردنش میزاره . یعنی میخواست که متوجه نشم .
دستش و ول کردم . روی گردنش کبودی هایی بود مطمئنم که ببینه منو میکشه (:
یک دفعه پرید هوا و بیدار شد شکه شدم گفتم : حالت خوبه؟؟؟؟ نایکا : تو تاحالا چند بار دیدی از یک جا پرتت کنن پایین و تو هم بمیری .
خندیدم و گفتم : فقط یک بار چطور !!!!!! نایکا : واقعا خواب خوبی نبود .
( خودم )
واقعا ترسیده بودم .
بلند شدیم و رفتیم پایین هیچ کس نبود ):
رفتم بالا و دنبال گوشیم گشتم ولی پیداش نکردم .
کوکی اومد و گفت : دنبال چیزی هستی !!؟؟؟ من : آره گوشیم نیست کوکی : من چند بار زنگ زدم ولی ..... خب خاموش بود .
آخرین بار کجا گذاشتم ؟؟؟؟؟
جونگ کوک به شوگا زنگ زد . بعد تموم شدن تلفنش گفت : شوگا میگه گوشی تو توی بالکن جا گذاشتی و منم توی اتاقم گذاشتم .
رفتم تو اتاق شوگا گوشیمو برداشتم و اومدم بیرون .
به کوکی گفتم : نگفتن کجان ؟؟؟؟!!! جونگ کوک : چرا گفتن رفتن بازار من : پس چرا ما رو بیدار نکردن . شانه انداخت بالا .
نشستیم فیلم دیدیم .
وسط فیلم جونگ کوک خودشو رو من انداخت و منو رو زمین دراز کرد .گفتم : های جونگ کوک چیکار میکنی جونگ کوک : حالا اگه میتونی از دستم دَرو .
قلقلکم میداد و کلی سر و صدا کردیم .
داشتیم کشتی می گرفتیم .
متوجه شدم که از بالا صدا اومد . جونگ کوک از روم بلند شد .
رفتم بالا ببینم کیه ؟؟؟
جان !!!
وی از توی اتاق دراومد و گفت : چقدر سر وصدا میکنین .
تعجب کرده بودم گفتم : و وی تو مگه ن نرفتی وی : کجا !!!!!! ؟؟ من خواب بودم .
وای نه اگه وی بگه عشقم جونگ کوک ....... وای نه .
۲۰۳.۸k
۲۲ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.