پارت ۶۹ : نور گوشیم و روشن کردم و رفتم طبقه پایین .
پارت ۶۹ : نور گوشیم و روشن کردم و رفتم طبقه پایین .
در زیر زمین رو باز کردم و رفتم داخل .
دنبال چراغ های خونه میگشتم .
پیداش کردم روش نوشته بود چراغ ویلا .
خنده ای زدم درش و باز کردم همش خاموش بود . آخه به جز ما کسی دیگه ام خونه هست .
همه رو روشن کردم ولی چراغی روشن نشد . حتما سیم ها اتصالی کردن .
رفتم بالا .
درو باز کردم و رفتم داخل . مطمئنم که همه رفتن خوابیدن . از انبار ابزار هایی آوردم و رفتم پایین .
روی یک صندلی نشستم . تمام وقت داشتم درگیرش بودم . آخه همشون اتصالی کرده بود ):
گوشیمو نگا کردم ساعت دوازده بود .
اوووووو حتما همه خوابن . آهنگ dream glow رو زمزمه میکردم .
همین جوری که داشتم با سیم ها ور میرفتم صدایی از بالا اومد .
سرم و بالا بردم
کی بود ؟
نمیدونم ):
دوباره سرم و پایین آوردم و کارم و کردم .
احساس کردم کسی داره پایین میاد برگشتم ببینم کیه که نایکا درو باز کرد .
گفتم : اِاِاِاِ تو مگه خواب نبودی نایکا : معلومه که خواب نبود .
اومد کنارم نشست و گفت : کمک نمیخوای من : امممم میتونی گوشی رو بگیری نایکا : آره.
گوشیو بهش دادم .
بعد چند دقیقه دوباره اهنگ رو زمزمه کردم .
گفت : چی میخونی ؟؟؟؟؟ من : آهنگ نایکا : پس بلند تر بخون تا منم بشنوم .
خندیدم
شروع کردم به خوندن .
چهار تا سیم اول رو درست کردم فقط شیش تا مونده
بهش گفتم : ساعت چنده ؟؟؟؟ نایکا : یک و خورده ای .
تا حالا ازین کارا نکرده بودم ولی خب دیگه یاد گرفتم که چیکار کنم .
سرشو روی شونه چپم گذاشت .
لبخندی زدم .
دوباره به کارم ادامه دادم .
فقط یک دونه مونده بود .
بعد چند دقیقه اونم تموم شد گفتم : خب تموم شد !!!!!! نایکا ؟؟؟؟
نگاش کردم خواب بود .
لبخندی زدم و گوشیو ازش گرفتم و نورشو خاموش کردم .
بلند شدم و نایکا رو دراز کردم که بغلش کنم .
بلندش کردم و بردمش بالا .
رفتم تو اتاق خودش و روی تخت گذاشتمش و پتو رو روش انداختم . دستی توی موهام کردم و رفتم همه ی چراغ ها رو خاموش کردم و خوابیدم .
( خودم )
صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم .
گوشیو برداشتم و نگاش کردم . شوگا چند بار زنگ زده بود .
خب من که این جام چرا زنگ زد ؟؟؟):
پیام داده بود بیا بالکن .
بلند شدم و موهام و شونه کردم و پایین سرم بستم .
رفتم بالا .
روی سکو نشسته بود . رفتم پیشش نشستم .
گفتم : سلام شوگا : سلام بالاخره بیدار شدی من : دوباره شروع نکن شوگا : کارت داشتم واسه همین زنگ زدم من : خب بگو می شنوم
نگاهی کرد به من و گفت : عاشقته ؟؟؟؟ من : کی!!؟؟؟؟؟ شوگا : جانگ کوک من : خب ..... آخه ش شوگا : آره !!!!!؟؟؟.؟ من : آ....آره شوگا : اینقدر نترس به هیچ کس نمی گم بین خودمون میمونه من : تو از ....... انگشت دست راستشو روی لبم گذاشت و گفت : هیس از رفتاراش فهمیدم وقتی تو آب افتادی عشق رو تو چشماش دیدم .
دیگه نمی تونستم حرف بزنم
در زیر زمین رو باز کردم و رفتم داخل .
دنبال چراغ های خونه میگشتم .
پیداش کردم روش نوشته بود چراغ ویلا .
خنده ای زدم درش و باز کردم همش خاموش بود . آخه به جز ما کسی دیگه ام خونه هست .
همه رو روشن کردم ولی چراغی روشن نشد . حتما سیم ها اتصالی کردن .
رفتم بالا .
درو باز کردم و رفتم داخل . مطمئنم که همه رفتن خوابیدن . از انبار ابزار هایی آوردم و رفتم پایین .
روی یک صندلی نشستم . تمام وقت داشتم درگیرش بودم . آخه همشون اتصالی کرده بود ):
گوشیمو نگا کردم ساعت دوازده بود .
اوووووو حتما همه خوابن . آهنگ dream glow رو زمزمه میکردم .
همین جوری که داشتم با سیم ها ور میرفتم صدایی از بالا اومد .
سرم و بالا بردم
کی بود ؟
نمیدونم ):
دوباره سرم و پایین آوردم و کارم و کردم .
احساس کردم کسی داره پایین میاد برگشتم ببینم کیه که نایکا درو باز کرد .
گفتم : اِاِاِاِ تو مگه خواب نبودی نایکا : معلومه که خواب نبود .
اومد کنارم نشست و گفت : کمک نمیخوای من : امممم میتونی گوشی رو بگیری نایکا : آره.
گوشیو بهش دادم .
بعد چند دقیقه دوباره اهنگ رو زمزمه کردم .
گفت : چی میخونی ؟؟؟؟؟ من : آهنگ نایکا : پس بلند تر بخون تا منم بشنوم .
خندیدم
شروع کردم به خوندن .
چهار تا سیم اول رو درست کردم فقط شیش تا مونده
بهش گفتم : ساعت چنده ؟؟؟؟ نایکا : یک و خورده ای .
تا حالا ازین کارا نکرده بودم ولی خب دیگه یاد گرفتم که چیکار کنم .
سرشو روی شونه چپم گذاشت .
لبخندی زدم .
دوباره به کارم ادامه دادم .
فقط یک دونه مونده بود .
بعد چند دقیقه اونم تموم شد گفتم : خب تموم شد !!!!!! نایکا ؟؟؟؟
نگاش کردم خواب بود .
لبخندی زدم و گوشیو ازش گرفتم و نورشو خاموش کردم .
بلند شدم و نایکا رو دراز کردم که بغلش کنم .
بلندش کردم و بردمش بالا .
رفتم تو اتاق خودش و روی تخت گذاشتمش و پتو رو روش انداختم . دستی توی موهام کردم و رفتم همه ی چراغ ها رو خاموش کردم و خوابیدم .
( خودم )
صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم .
گوشیو برداشتم و نگاش کردم . شوگا چند بار زنگ زده بود .
خب من که این جام چرا زنگ زد ؟؟؟):
پیام داده بود بیا بالکن .
بلند شدم و موهام و شونه کردم و پایین سرم بستم .
رفتم بالا .
روی سکو نشسته بود . رفتم پیشش نشستم .
گفتم : سلام شوگا : سلام بالاخره بیدار شدی من : دوباره شروع نکن شوگا : کارت داشتم واسه همین زنگ زدم من : خب بگو می شنوم
نگاهی کرد به من و گفت : عاشقته ؟؟؟؟ من : کی!!؟؟؟؟؟ شوگا : جانگ کوک من : خب ..... آخه ش شوگا : آره !!!!!؟؟؟.؟ من : آ....آره شوگا : اینقدر نترس به هیچ کس نمی گم بین خودمون میمونه من : تو از ....... انگشت دست راستشو روی لبم گذاشت و گفت : هیس از رفتاراش فهمیدم وقتی تو آب افتادی عشق رو تو چشماش دیدم .
دیگه نمی تونستم حرف بزنم
۱۷۷.۱k
۲۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.