هر لحظه احساس میکردم که الانه که چشمام منفجر بشه روی هوای معلق ...

{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }
𝒫𝒶𝓇𝓉  ¹²
.
.
هر لحظه احساس میکردم که الانه که چشمام منفجر بشه ، روی هوای معلق شدم و متوجه شدم گه توی بغل کسیم که درحال دویدنه
درحالی که سعی میکردم گریه نکنم تاچشمام بیشتر نسوزه و یا دستمو برای فشار دادن چشمم بالا نیارم با صدای نسبتا بلندی به کسی که داشت میبردم گفتم
ملودی : من به فلفلای پشت حیاط حساسیت دارم ، اگر دیر برسم به بیمارستان باید چشمامو تخلیه کنم
و گریه هام شدید تر شد
ملودی : خواهش میکنم
دوییدنش متوقف شد و صدای بلند مرد دوباره پخش شد که فامیلیه مدیر رو صدا میزد ؛ صدای مدیر رو شنیدم که اسمم رو صدا میکرد
بک‌میون : ملودی چه بلایی سرت اومده ، ملودی !
کم کم داشتم از درد شنواییم رو از دست میدادم ، اما مبهم میشنیدم صدای کسی رو که داره میگه میبرمش بیمارستان و اطلاعاتی هم راجب فلفل ها میداد . و کم کم دیگه هیچی نشنیدم

< ¹³ hours later >

چشمام رو خیلی آروم باز کردم ، و به سرعت تموم ماجرا از جلوی چشمام رد شد ، دیگه سوزشی در کار نبود ، و میتونستم تقریبا شفاف ببینم ؛ سرم رو به دو طرف چرخوندم و هیچکس رو ندیدم ، روی تخت بیمارستان بودم و هیچکس نبود ، به ساعت روی میز کنارم نگاه کردم که دوازده و نیم رو نشون میداد ، یک ساعت بیهوش بودم؟ اروم از روی تخت پایین اومدم و با همون دستم که سِرُم بهش وصل بود سِرُم رو از روی پایه برداشتم و گرفتم و پرده رو کنار زدم که مرد جوونی رو دیدم که روز اول مدرسه توی دفتر بود ؛ داهی و سارانگ و سئو هم اونجا بودن روی صندلی ، اولین نفری که متوجه حضورم شد اون مرد بود ، داهی و سارانگ داشتن چرت میزدن و سئو یه یه گوشه خیره بود . مرد از جاش بلند شد و خیلی نرم ولی تند به سمتم اومد و پرستار رو صدا زد
جونگ‌کوک : خانم چوی نباید از جاتون بلند میشدین
پرستار اومد و دستم رو گرفت و دوباره روی تخت نشوندم ؛ آروم روی تخت خوابوندم و پرستار شروع کرد سوال پرسیدن
پرستار : میتونی اسمت رو بهم بگی؟
با صدایی که انگار از ته چاه میومد گفتم
ملودی : چوی ملودی
سری تکون داد و دوباره پرسید
پرستار : سعی کن ببین میتونی یکم بلند تر جواب بدی ، چند سالته؟
صدامو یکم صاف کردم اما فقط یکم بلند تر از قبل بهش جواب دادم
ملودی : ۱۵
روش رو سمتم برگردوند
پرستار : خانم چوی ، آب میخواین؟
سری تکون دادم و اون با گفتن " چند لحظه " از کنارمون رفت ، و حالا من بودم و اون مردی که مدیر جئون (جونگ‌کوک ) صداش میکرد . و خب چون برادر زاده مدیر بود باید فامیلیشون یکی میبود درسته؟ من که نمیتونستم کسی که جای معلممه رو با اسم کوچیک صدا بزنم.. صدام هنوز ضعیف بود
ملودی : ببخشید ، جناب جئون ، چه اتفاقی افتاده ؟ چرا نمیازرن بریم؟ بچه ها مگه نباید مدرسه باشن هنوز ساعت دوازده و نیمه!
با تعجب نگام کرد
جونگ‌کوک : شما نزدیک ۱۳ ساعته که بیهوشین و الان دوازده و نیم نصف شبه
به معنای واقعی کلمه پشمام ریخت ، چی گفت الان؟
جونگ‌کوک : یادتون نیست ؟ توی سالن با چشمایِ پف کرده بهم برخورد کردین و گفتین که حساسیت دارین و اگر دیر برسین بیمارستان باید چشماتون رو تخلیه کنید
دیدگاه ها (۰)

{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }𝒫𝒶𝓇𝓉  ¹³..با یاد حرفا و کارام مونده بو...

{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }𝒫𝒶𝓇𝓉  ¹⁴.. شاید فکر کرده بودن فلج شدم ...

{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }𝒫𝒶𝓇𝓉  ¹¹..چند لحظه به قیافه سرخ منو دا...

{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }𝒫𝒶𝓇𝓉  ¹⁰..داهی : برادرش بلافاصله مرد چ...

{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }𝒫𝒶𝓇𝓉  ⁹..: سو داهی ؟ درسته ؟ تو سو داه...

{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }𝒫𝒶𝓇𝓉 ⁶..نتونستم خنده‌مو کنترل کنم ، ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط