رد انگشت تو بر این دل پرشور افتاد

رد انگشت تو بر این دل پرشور افتاد
هرچه کردم بشود وا، گره ای کور افتاد

عقل و دل برسر این عشق تفأل زده اند
طالع عشق تو بر این دل پرشور افتاد

گفته بودی لبمان شهد غزل، اما نه!
رفتی و از لب من شهد عسل دور افتاد

عقل دیوانه و دل هردو به دام تو اسیر
راه عشاق زمین یکسره در تور افتاد

صید افتاده به دام، خسته و رنجور توأم
بی تو شعر و غزل من، همه درگور افتاد

با دلی خسته به دیدار تو فالی زده ام
طالع ام چهره ی زیبای تو پر نور افتاد...

#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

‌بیا با خنده هایت، انقلابی سرخ برپا کنبیا تنهاترین جنگ ِ جها...

"تو لیلی نیستی !من اما مجنون حرف‌هایت می‌شوم "دیوانه‌ی دست‌ه...

حرف که می زنی انگارسوسنی در صدایت راه می رودحرف بزنمی خواهم ...

خنده ات ابر بهار است که باران داردماندنت آب روان است که جریا...

امر به معروف برای اصلاح جامعه واجب است بحارالانوار ج۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط