فیک جونگکوک
#عشق_جونگکوک
#𝒑𝒂𝒓𝒕_17
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓_𝑻𝒂𝒆𝒉𝒚𝒖𝒏𝒈
#آنا
کیلیدو توی در انداختم و وارد خونه شدم و پشت بندش در خونه رو بستم.
کفشامو در آوردم و کلید رو از جا کلیدی آویزون کردم...
آنا :سوکجیناا
جین :اشپزخونم
کولمو کنار میز گذاشتم و آروم بطرف آشپزخونه قدم برداشتم که دیدم داره پاستا درست میکنه.
دستامو به اپن تکیه دادم و به نیم رخ خوشگلش زل زدم، همون طوری که داشت غذا رو درست میکرد گف..
جین : نزدیک یک هفتس که از اتاقت بیرون نیومدی دلیلش چی بود
به سقف زل زدم و آب دهنمو قورت دادم و گفتم...
آنا :نمیدونم
شاید نیاز به تنهایی داشتم
قابلمه پاستا رو برداشت و بدون اینکه نگاهی بهم بندازه گذاشتش کنارم و به سمت یخچال رفت...
جین :چه تنهایی؟
مشکلی پیش اومده بود
با کلافگی گفتم...
آنا :چرا به صورتم نگاه نمیکنی اوپا؟
بطری آب رو برداشت و در یخچال رو بست و بطرفم برگشت و زل زد بهم.
مظلوم نگاهش کردم که با کلافگی بطری رو گذاشت روی میز وسط آشپزخونه و بطرفم اومد...
جین :اون طوری نگام نکن
سرمو پایین انداختم که انگشت اشارش رو زیر چونم گذاشت و سرمو آورد بالا...
جین :هیچ وقت سرتو پایین ننداز
بگو ببینم چیکارم داری
روی اپن نشستم و مشغول ور رفتن با ساعتم شدم...
آنا :میشه باهم بریم شام بیرون
شریک جونگکوک مارو شام دعوت کرده
خودش اومد کنارم روی اپن نشست...
جین :عجب!
انا :اوم... میای حالا؟
نگاهی بهم انداخت و لپمو کشید و با خنده گفت...
جین :بخاطر تو همه جا میام
از ته دلم بغلش کردم و جیغ خفه ای کشیدم...
آنا :وایی سوکجیناا نمی دونی که چقد من عاشقتم
جین :کیه که منه هندسام رو دوست نداشته باشه
از بغلش اومدم بیرون و مشتی به بازوش زدم که خندید...
جین :یا دختره وحشی... گمشو برو آماده شو که بریم دیگه
#𝒑𝒂𝒓𝒕_17
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓_𝑻𝒂𝒆𝒉𝒚𝒖𝒏𝒈
#آنا
کیلیدو توی در انداختم و وارد خونه شدم و پشت بندش در خونه رو بستم.
کفشامو در آوردم و کلید رو از جا کلیدی آویزون کردم...
آنا :سوکجیناا
جین :اشپزخونم
کولمو کنار میز گذاشتم و آروم بطرف آشپزخونه قدم برداشتم که دیدم داره پاستا درست میکنه.
دستامو به اپن تکیه دادم و به نیم رخ خوشگلش زل زدم، همون طوری که داشت غذا رو درست میکرد گف..
جین : نزدیک یک هفتس که از اتاقت بیرون نیومدی دلیلش چی بود
به سقف زل زدم و آب دهنمو قورت دادم و گفتم...
آنا :نمیدونم
شاید نیاز به تنهایی داشتم
قابلمه پاستا رو برداشت و بدون اینکه نگاهی بهم بندازه گذاشتش کنارم و به سمت یخچال رفت...
جین :چه تنهایی؟
مشکلی پیش اومده بود
با کلافگی گفتم...
آنا :چرا به صورتم نگاه نمیکنی اوپا؟
بطری آب رو برداشت و در یخچال رو بست و بطرفم برگشت و زل زد بهم.
مظلوم نگاهش کردم که با کلافگی بطری رو گذاشت روی میز وسط آشپزخونه و بطرفم اومد...
جین :اون طوری نگام نکن
سرمو پایین انداختم که انگشت اشارش رو زیر چونم گذاشت و سرمو آورد بالا...
جین :هیچ وقت سرتو پایین ننداز
بگو ببینم چیکارم داری
روی اپن نشستم و مشغول ور رفتن با ساعتم شدم...
آنا :میشه باهم بریم شام بیرون
شریک جونگکوک مارو شام دعوت کرده
خودش اومد کنارم روی اپن نشست...
جین :عجب!
انا :اوم... میای حالا؟
نگاهی بهم انداخت و لپمو کشید و با خنده گفت...
جین :بخاطر تو همه جا میام
از ته دلم بغلش کردم و جیغ خفه ای کشیدم...
آنا :وایی سوکجیناا نمی دونی که چقد من عاشقتم
جین :کیه که منه هندسام رو دوست نداشته باشه
از بغلش اومدم بیرون و مشتی به بازوش زدم که خندید...
جین :یا دختره وحشی... گمشو برو آماده شو که بریم دیگه
۲۷.۰k
۲۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.