فیک جونگکوک
#عشق_جونگکوک
#𝒑𝒂𝒓𝒕_16
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓_𝑻𝒂𝒆𝒉𝒚𝒖𝒏𝒈
#آنا
که از ته دلم مشتو خابودنم تو دهنش که پرت شد روی زمین و سرش به لب تخت خورد. جیغ خفه ای کشیدم و دستامو جلوی دهنم بردم.
کشت*مش؟
من الان یک آدمو کش*تم؟
نه امکان نداره
با ترس بطرفش قدم برداشتم و با پام زدم بهش که تکونی نخورد.
با گریه کنارش نشستم و دستمو بردم تو جیبش و کلید رو برداشتم و بلند شدم و عقب عقب رفتم.
در اتاق رو باز کردم و زدم بیرون و حیاط خونه خارج شدم و از خونه زدم بیرون
من الان کجا بودم؟
با ترس به دور برم نگاه کردم ولی چیزی نفهمیدم. بیخیال شدم و از ته دلم شروع به دویدن کردم
#پایان_فلش_بک
لبخندی به اتفاقه زدم...
همه آدما شبیه همن
در اتاق زده شد و بعدش در باز شد...
یونجون :وقت داری حرف بزنیم
سرمو تکون دادم و رفتم روی مبل نشستم که اونم اومد کنارم نشست.
یونجون :عام پرونده قرار داد با شرکت هان که توی آرشیوعه نیاز دارم
سری تکون دادم که تیز پرسید...
یونجون :گرد*نت چیشده؟
دستی به گر*دنم کشیدم و با لبخند ساختگی گفتم...
آنا :هیچی
حساسیت به ابو هوا دارم
یونجون :آهان
سرشو خاروند و با دو دلی گفت...
یونجون :میگم... امشب شام بریم بیرون البته با برادرت
آنا :جین؟ آها باشه ببینم چی میگه
از روی مبل بلند شد و با لبخند گفت...
یونجون :آدرس برات میفرستم مواظب سلامتیت باش
لبخندی زدم که از اتاق رفت بیرون
#𝒑𝒂𝒓𝒕_16
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓_𝑻𝒂𝒆𝒉𝒚𝒖𝒏𝒈
#آنا
که از ته دلم مشتو خابودنم تو دهنش که پرت شد روی زمین و سرش به لب تخت خورد. جیغ خفه ای کشیدم و دستامو جلوی دهنم بردم.
کشت*مش؟
من الان یک آدمو کش*تم؟
نه امکان نداره
با ترس بطرفش قدم برداشتم و با پام زدم بهش که تکونی نخورد.
با گریه کنارش نشستم و دستمو بردم تو جیبش و کلید رو برداشتم و بلند شدم و عقب عقب رفتم.
در اتاق رو باز کردم و زدم بیرون و حیاط خونه خارج شدم و از خونه زدم بیرون
من الان کجا بودم؟
با ترس به دور برم نگاه کردم ولی چیزی نفهمیدم. بیخیال شدم و از ته دلم شروع به دویدن کردم
#پایان_فلش_بک
لبخندی به اتفاقه زدم...
همه آدما شبیه همن
در اتاق زده شد و بعدش در باز شد...
یونجون :وقت داری حرف بزنیم
سرمو تکون دادم و رفتم روی مبل نشستم که اونم اومد کنارم نشست.
یونجون :عام پرونده قرار داد با شرکت هان که توی آرشیوعه نیاز دارم
سری تکون دادم که تیز پرسید...
یونجون :گرد*نت چیشده؟
دستی به گر*دنم کشیدم و با لبخند ساختگی گفتم...
آنا :هیچی
حساسیت به ابو هوا دارم
یونجون :آهان
سرشو خاروند و با دو دلی گفت...
یونجون :میگم... امشب شام بریم بیرون البته با برادرت
آنا :جین؟ آها باشه ببینم چی میگه
از روی مبل بلند شد و با لبخند گفت...
یونجون :آدرس برات میفرستم مواظب سلامتیت باش
لبخندی زدم که از اتاق رفت بیرون
۳۷.۱k
۲۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.