عشق جونگکوک
#عشق_جونگکوک
#𝒑𝒂𝒓𝒕_18
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓_𝑻𝒂𝒆𝒉𝒚𝒖𝒏𝒈
#آنا
وارد رستوران شدیم.
مثل همیشه یک لباس ساده تنم بود اما من دیگه آنای قبلی نبودم!
تمام لباسام شده بود مشکی
قلبمم سیاه شده بود!
یک چیزی فرو شد تو پهلوم که از فکر اومدم بیرون. بطرف جین برگشتم که گفت...
جین :حواست کجاس؟
با دست به یک جایی اشاره کرد...
جین :اینه؟
به جایی که اشاره کرده بود نگاه کردم که دیدم یونجون داره دست تکون میده.
سرمو تکون دادم که دستشو پشت کمرم گذاشت و هولم داد...
جین :پس بریم
بطرف یونجون رفتیم که از پشت میز پاشد بطرفمون اومد و دستشو جلوم دار کرد...
یونجون :چطوری؟
بهش دست دادم و سری تکون دادم...
آنا :خوبم ممنون
دستشو ول کردم که بطرف جین رفت...
یونجون :سلام من یونجون هستم از دیدار با شما خوشبختم
جین دست یونجون رو گرفت و با لبخند گفت...
جین :همچنین منم کیم سوکجینم بردار آنا
دست همو ول کردن که یونجون به میز اشاره کرد...
یونجون :آخ ببخشید یادم رفت بفرمایید بشینید
روی صندلی نشستم و کوله کوچیکمو بغل گرفتم و سرمو روش گذاشتم و به حرف زدنای اونا محل ندادم.
#نیم_ساعت_بعد
جین :بلند شو غذا رو آوردن
سرمو از روی کولم برداشتم و گیج به میز نگاهی انداختم...
جین :غذای مورد علاقتو سفارش دادم... پاستای بومگوله!
زبونمو روی لبای خشکم کشیدم و ظرف غذامو جلوم گذاشتم و مشغول خوردنش شدم...
یونجون :خب حالا که داریم غذا میخوریم میخواستم یک چیزی بگم
جین :بفرمایید
یونجون :میتونم آنا رو از شما خاس...
جونگکوک :عه اینجا اومده بودید
سرمو آوردم بالا که دیدم جونگکوک با عصبانیت لبخندی زده.
صندلی رو گذاشت کنارم و نشست کنارم...
جونگکوک :چرا بهم نگفتی اینجایی
غذامو قورت دادم و گفتم...
آنا :برای چی؟
جونگکوک :مگه نامزد نیستیم؟
یهو جین شروع به سرفه کردن کرد.
بطرفش برگشتم و لیوان آبو دستش دادم و ازش خورد و سرفش بند اومد...
جین :نامزد؟
که این طور!
یونجون :شما نامزدید؟
جونگکوک دستشو دور شونم گذاشت و منو چسبوند به خودش
جونگکوک :بله مگه نمیدونستی؟
یونجون سری تکون داد
یونجون :نه!
جونگکوک بدون اینکه جوابشو بده به ظرف غذام زل زد...
جونگکوک :به به غذای مورد علاقم
چنگال رو برداشت و بطرف غذا برد و یکم از برداشت و ازش خورد.
با تعجب بهش زل زده بودم که از سر لذت اوم کشداری گفت.
دوباره چنگال رو بطرف غذا برد و یکمی ازش برداشت و این دفعه بطرف دهن من آورد...
جونگکوک :بخور
با تعجب دهنمو باز کردم و غذا رو خوردم که زیر لب یک چیزی گفت که نشنیدم
#𝒑𝒂𝒓𝒕_18
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓_𝑻𝒂𝒆𝒉𝒚𝒖𝒏𝒈
#آنا
وارد رستوران شدیم.
مثل همیشه یک لباس ساده تنم بود اما من دیگه آنای قبلی نبودم!
تمام لباسام شده بود مشکی
قلبمم سیاه شده بود!
یک چیزی فرو شد تو پهلوم که از فکر اومدم بیرون. بطرف جین برگشتم که گفت...
جین :حواست کجاس؟
با دست به یک جایی اشاره کرد...
جین :اینه؟
به جایی که اشاره کرده بود نگاه کردم که دیدم یونجون داره دست تکون میده.
سرمو تکون دادم که دستشو پشت کمرم گذاشت و هولم داد...
جین :پس بریم
بطرف یونجون رفتیم که از پشت میز پاشد بطرفمون اومد و دستشو جلوم دار کرد...
یونجون :چطوری؟
بهش دست دادم و سری تکون دادم...
آنا :خوبم ممنون
دستشو ول کردم که بطرف جین رفت...
یونجون :سلام من یونجون هستم از دیدار با شما خوشبختم
جین دست یونجون رو گرفت و با لبخند گفت...
جین :همچنین منم کیم سوکجینم بردار آنا
دست همو ول کردن که یونجون به میز اشاره کرد...
یونجون :آخ ببخشید یادم رفت بفرمایید بشینید
روی صندلی نشستم و کوله کوچیکمو بغل گرفتم و سرمو روش گذاشتم و به حرف زدنای اونا محل ندادم.
#نیم_ساعت_بعد
جین :بلند شو غذا رو آوردن
سرمو از روی کولم برداشتم و گیج به میز نگاهی انداختم...
جین :غذای مورد علاقتو سفارش دادم... پاستای بومگوله!
زبونمو روی لبای خشکم کشیدم و ظرف غذامو جلوم گذاشتم و مشغول خوردنش شدم...
یونجون :خب حالا که داریم غذا میخوریم میخواستم یک چیزی بگم
جین :بفرمایید
یونجون :میتونم آنا رو از شما خاس...
جونگکوک :عه اینجا اومده بودید
سرمو آوردم بالا که دیدم جونگکوک با عصبانیت لبخندی زده.
صندلی رو گذاشت کنارم و نشست کنارم...
جونگکوک :چرا بهم نگفتی اینجایی
غذامو قورت دادم و گفتم...
آنا :برای چی؟
جونگکوک :مگه نامزد نیستیم؟
یهو جین شروع به سرفه کردن کرد.
بطرفش برگشتم و لیوان آبو دستش دادم و ازش خورد و سرفش بند اومد...
جین :نامزد؟
که این طور!
یونجون :شما نامزدید؟
جونگکوک دستشو دور شونم گذاشت و منو چسبوند به خودش
جونگکوک :بله مگه نمیدونستی؟
یونجون سری تکون داد
یونجون :نه!
جونگکوک بدون اینکه جوابشو بده به ظرف غذام زل زد...
جونگکوک :به به غذای مورد علاقم
چنگال رو برداشت و بطرف غذا برد و یکم از برداشت و ازش خورد.
با تعجب بهش زل زده بودم که از سر لذت اوم کشداری گفت.
دوباره چنگال رو بطرف غذا برد و یکمی ازش برداشت و این دفعه بطرف دهن من آورد...
جونگکوک :بخور
با تعجب دهنمو باز کردم و غذا رو خوردم که زیر لب یک چیزی گفت که نشنیدم
۳۲.۷k
۲۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.