🍁
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت72
ورودم به اتاق همزمان شد با اومدن مهتاب
بازومو کشید و مجبورم کرد روی تخت بشینم
از اینکه انقدر این زخم کوچک و بزرگش می کرد حالموبد میشد منو عصبی و کلافه می کرد.
دستشو که روی صورتم بود و داشت با پنبه الکلی خونه د ره لبمو پاک میکرد کنار زدم و گفتم
من حالم خوبه چیزی نشده احتیاجی نیست اینهمه بزرگش کنی!
اما اون دوباره سماجت به خرج داد برای این که به قول خودش وظیفه زنانگی شو در مقابل شوهرش تمام کنه...
از جام بلند شدم دستش توی هوا موند بدون اینکه نگاهش کنم گفتم
میرم حمام با یه دوش آب گرم این زخم خود به خود خوب میشن پس لازم نیست خودت رو به زحمت بندازی...
دوش گرفتن اینجا با فرنگ خیلی فرق داشت زحمتش کمی بیشتر بود اما اونجا با خیالی آسوده میتونستم هر چند ساعت که دلم بخواد توی وان حمام دراز بکشم
بعد از یه دوش سرسری به اتاق برگشتم مهتاب گوشه ی اتاق کز کرده بود و زانوی غم بغل گرفته بود
حوله رو دور کمرم بستم و با یه حوله کوچک تر شروع کردم به خشک کردن موهام
از توی آینه می دیدم که سر مهتاب بالا آمده و نگاهش روی منه انگار جاهامون عوض شده بود انگار مهتاب مرد بود و من زن تمام مدت داشت منو دید میزد و نگاهم میکرد .
خندم گرفته بود چی میشد اگه واقعا این طور بود که زنها به مردها چشم داشتن و اینطور اونا رو دید می زدن.
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت72
ورودم به اتاق همزمان شد با اومدن مهتاب
بازومو کشید و مجبورم کرد روی تخت بشینم
از اینکه انقدر این زخم کوچک و بزرگش می کرد حالموبد میشد منو عصبی و کلافه می کرد.
دستشو که روی صورتم بود و داشت با پنبه الکلی خونه د ره لبمو پاک میکرد کنار زدم و گفتم
من حالم خوبه چیزی نشده احتیاجی نیست اینهمه بزرگش کنی!
اما اون دوباره سماجت به خرج داد برای این که به قول خودش وظیفه زنانگی شو در مقابل شوهرش تمام کنه...
از جام بلند شدم دستش توی هوا موند بدون اینکه نگاهش کنم گفتم
میرم حمام با یه دوش آب گرم این زخم خود به خود خوب میشن پس لازم نیست خودت رو به زحمت بندازی...
دوش گرفتن اینجا با فرنگ خیلی فرق داشت زحمتش کمی بیشتر بود اما اونجا با خیالی آسوده میتونستم هر چند ساعت که دلم بخواد توی وان حمام دراز بکشم
بعد از یه دوش سرسری به اتاق برگشتم مهتاب گوشه ی اتاق کز کرده بود و زانوی غم بغل گرفته بود
حوله رو دور کمرم بستم و با یه حوله کوچک تر شروع کردم به خشک کردن موهام
از توی آینه می دیدم که سر مهتاب بالا آمده و نگاهش روی منه انگار جاهامون عوض شده بود انگار مهتاب مرد بود و من زن تمام مدت داشت منو دید میزد و نگاهم میکرد .
خندم گرفته بود چی میشد اگه واقعا این طور بود که زنها به مردها چشم داشتن و اینطور اونا رو دید می زدن.
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۹.۹k
۲۱ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.