"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part: ۲۳
"ویو نادیا"
نادیا: کی همچین حرفی زده؟کدوم زنه سن بالایی انقدر خوشگله..؟
از خودش جدام کرد.
و با خنده گفت:
_ میبینم زبون میریزی ...
نادیا: حقیقته...
خندید و گفت:
_ دلم برات تنگ شده بود ...
نادیا: منم همینطورر...
یه دفعه با صدای عصبی جونگکوک و صدایه چند نفر به در ورودی نگاه کردیم..
کوک: مگه شهر حرتهه؟اون پدر صگ و بیارید اینجا سریی؟
_:ارباب هرچی گشتیم نبود
یه دفعه صدایه عربده یه جونگکوک پیجید:
_ مگه اب شده تو زمینن؟؟بیارش تا به جایه اون تورو نکشتممم
اون چند نفر احترامی گذاشتن و با گفتن"چشم"رفتن.
اجوما: نادیا؟
از فکر بیرون امدم و با انرژی جواب دادم:
_ بله؟
اجوما: دختر مگه بچه ایی؟.
نادیا: هوم؟
اجوما: سر و وضعشو نگا...برو یه ابی به دست صورتت بزن
نادیا: وای کلا یادم رفت...من سری میام پیشت
دوییدم سمت اتاق خودم
سری به سرویس رفتم و بعد از انجام کارایه لازم بیرون امدم موهامو گجه ایی جمع کردم..
همه اینا رو خیلی سری انجام دادم...چون یه عالمه حرف با اجوما داشتم.
با خوش حالی درو باز کردم که وقتی سرمو بالا اوردم با جونگکوک مواجعه شدم
خودم و جمع و حور کردم
نادیا: سلام...
یکی از دستاشو به چاهار چوب در تکیه داد و یکم خم شد طرفم
کوک: کجا با این عجله؟
رفتارش عوض شده بود و انگار عصبی نبود.
نادیا: خب، میرم پیش اجوما..
کوک: مگه میخواد فرار کنه که انقدر عجله داری؟
نادیا: دلم براش تنگ شده بود...یه عالمه حرف دارم بگم که از الان شروع کنم ، معلوم نیست کی تموم بشه!
کوک: پس اینطوریه؟
لحنش خیلی عجیب بود ..البته برایه من..چون یه حالت شیطنت داشت.
بیشتر سمتم خم شد و گفت:
_دوقیقه از وقتتو به من میدی؟
نادیا: ها؟
با اون یکی دستش به داخل هولم دادم و درو بست و خیلی سری به در چسبوندم.
کوک: از این به بعد، بین برنامه هات برام وقت خالی بزار..
قبل از اینکه اجازه تحلیل کردن و بهم بده
لباشو بهم چسبوند
و کیس عمیقی و شروع کرد .
خیلی وحشیانه لبامو به بازی گرفته بود .
وسطاش وقتی نفس کم میاورد قط میکردو خیلی سری دوباره ادامه میداد...
۷.۸ دقیقه اینطوری گذشت که صدایی از پشت در امد .
_: ارباب؟ببخشید؟ موضوعه مهمیه
جونگکوک ازم جدا شد و دستی که بالا سرم بودو مشت کرد، چشماشو با حرص فشار داد و گفت:
_ ای بر خر مگس معرکه لعنت..
سرشو پایین انداخت و با ملایمتی که اصلا ازش انتظار نمیرفت گفت:
_ فعلا از حضورتون مرخص میشم پرنسس
و در اخر با بوسه ایی که رو پیشونیم گذاشت درو باز کرد و رفت
part: ۲۳
"ویو نادیا"
نادیا: کی همچین حرفی زده؟کدوم زنه سن بالایی انقدر خوشگله..؟
از خودش جدام کرد.
و با خنده گفت:
_ میبینم زبون میریزی ...
نادیا: حقیقته...
خندید و گفت:
_ دلم برات تنگ شده بود ...
نادیا: منم همینطورر...
یه دفعه با صدای عصبی جونگکوک و صدایه چند نفر به در ورودی نگاه کردیم..
کوک: مگه شهر حرتهه؟اون پدر صگ و بیارید اینجا سریی؟
_:ارباب هرچی گشتیم نبود
یه دفعه صدایه عربده یه جونگکوک پیجید:
_ مگه اب شده تو زمینن؟؟بیارش تا به جایه اون تورو نکشتممم
اون چند نفر احترامی گذاشتن و با گفتن"چشم"رفتن.
اجوما: نادیا؟
از فکر بیرون امدم و با انرژی جواب دادم:
_ بله؟
اجوما: دختر مگه بچه ایی؟.
نادیا: هوم؟
اجوما: سر و وضعشو نگا...برو یه ابی به دست صورتت بزن
نادیا: وای کلا یادم رفت...من سری میام پیشت
دوییدم سمت اتاق خودم
سری به سرویس رفتم و بعد از انجام کارایه لازم بیرون امدم موهامو گجه ایی جمع کردم..
همه اینا رو خیلی سری انجام دادم...چون یه عالمه حرف با اجوما داشتم.
با خوش حالی درو باز کردم که وقتی سرمو بالا اوردم با جونگکوک مواجعه شدم
خودم و جمع و حور کردم
نادیا: سلام...
یکی از دستاشو به چاهار چوب در تکیه داد و یکم خم شد طرفم
کوک: کجا با این عجله؟
رفتارش عوض شده بود و انگار عصبی نبود.
نادیا: خب، میرم پیش اجوما..
کوک: مگه میخواد فرار کنه که انقدر عجله داری؟
نادیا: دلم براش تنگ شده بود...یه عالمه حرف دارم بگم که از الان شروع کنم ، معلوم نیست کی تموم بشه!
کوک: پس اینطوریه؟
لحنش خیلی عجیب بود ..البته برایه من..چون یه حالت شیطنت داشت.
بیشتر سمتم خم شد و گفت:
_دوقیقه از وقتتو به من میدی؟
نادیا: ها؟
با اون یکی دستش به داخل هولم دادم و درو بست و خیلی سری به در چسبوندم.
کوک: از این به بعد، بین برنامه هات برام وقت خالی بزار..
قبل از اینکه اجازه تحلیل کردن و بهم بده
لباشو بهم چسبوند
و کیس عمیقی و شروع کرد .
خیلی وحشیانه لبامو به بازی گرفته بود .
وسطاش وقتی نفس کم میاورد قط میکردو خیلی سری دوباره ادامه میداد...
۷.۸ دقیقه اینطوری گذشت که صدایی از پشت در امد .
_: ارباب؟ببخشید؟ موضوعه مهمیه
جونگکوک ازم جدا شد و دستی که بالا سرم بودو مشت کرد، چشماشو با حرص فشار داد و گفت:
_ ای بر خر مگس معرکه لعنت..
سرشو پایین انداخت و با ملایمتی که اصلا ازش انتظار نمیرفت گفت:
_ فعلا از حضورتون مرخص میشم پرنسس
و در اخر با بوسه ایی که رو پیشونیم گذاشت درو باز کرد و رفت
۲۵.۸k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.