"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part: ۲۲
"ویو جونگکوک"
کوک: الان شدی مورد علاقه من...
نادیا: تاکی قراره اینجا باشم؟
بدونه اینکه حرکتی داخل خودم بدم مچ دستشو فشار دادم
کوک: نمیدونم...
نادیا: یعنی چی ...اینجا بودم من جز درد و عذاب چییزی برام نداره...و مطمعن باش باید این دردو خودتم تحمل کنی چون تلافی میکنم....
خیلی جدی داشت حرفشو میزد
نیشم باز شدو با خنده گفتم:
_ اره، اثرات تلافی کردنت هنوز رو لبامه...
از نفس کشیدنش متوجه شدم حرسش در امده .
دستاشو گرفتم و سرم و بالا گرفتم .
کوک: اوه فکر کنم بهتره بخوابیم قبل از اینکه دوباره تلافی کنی...
وقتی خواست دهن باز کنه و شروع به غور زدت بکنه
خودم و تخت انداختم و همزمان دستاشو به سمت خودم کشیدم ، که روم افتاد
سرشو رو سینم گذاشتم
کوک: ساکت شو دختر..!
چییزی نگفت و سکوت کرد.
ولی دقیقا وقتی که داشت خوابم میبرد صداش درامد:
_یسوال بپرسم؟
یکم جابه جا شدم .دَمَر به سمت نادیا خوابیدم و دستمو دور بدنش حلقه کردم .
کوک: بگو..
نادیا: چرا ولم نمیکنی؟
چشمام بسته بود و جوابشو میدادم.
کوک: خسته نشدی از پرسیدن این سوال؟
نادیا: من تو زندگیم، حتی ننه بابام که میگفتن همیشه پیشمن زود ترکمکردن...و اون وقت تو که هیچ نسبتی بام نداری ولم نمیکنی..!
کوک: بده؟
نادیا: اره..
کوک: شرمندت دختر امپراطور ،سعی کن کنار بیای...
نادیا:چرا!؟
کوک: دیگه زیاد داری حرف میزنی ،بگیر بخواب
دیگه صداشو نشنیدم
ولی نگاهایی که روم بودن و حس میکردم..
کوک:...شاید به نظرت مسخره بیاد..که یکی مثل من عاشق بشه...ولی بچه هم نیستم فرق هوس و دوست داشتن و نفهمم.
یکممکث کردم و با راضی کردن خودم برایه گفتن این حرف:
_دوست دارم نادیا....پس اگه همه دنیا ولت کنن بازم این منم که ول کنت نیستم!
توقعه حرفی یا اعترازی داشتم ولی هیچیی
چشمام و باز کردم
تازه متوجه شدم تو چه فاصله ی نزدیکی با نادیام..
تماس چشمیمون داشت طولانی میشد که اون صحنه دراماتیک و به پایان رسوندم .
با حالت شوخی گفتم:
_ اونطوری نگام نکن..خوابم میاد
سعی کردم بخوابم
"ویو نادیا"
با فکرایه عجیبی که به ذهنم میرسید اخر موفق شدم بخوابم
وقتی چشمام و باز کردم..
با جایه خالیه جونگکوک مواجعه شدم
این جرا هیچ وقت نیست؟
از جام بلند شدم و با همون سر و وضع رفتم پایین،حتی به ایینه نگاه نکردم.
وقتی وسط پله ها بودم که احساس کردم خونه شلوغه ، وقتی پایین تر امدم دیدم که بد جوریم تمیز شده .
سری دوییدم پایین
که با صدایه اشنایی به سمت منبع صدا چرخیدم.
اجوما: میبینم خانم خانما بیدار شدن...
نادیا: اجومااا..
جوری از دیدنش خوش حال بودم که بدون معطلی دوییدم بقلش
احوما: اروم دختر من دیگه پیر شدممم...
سفط تر بقلش کردم
نادیا: کی همچین حرفی زده؟کدوم زنه سن بالایی انقدر خوشگله..؟
از خودش جدام کرد
part: ۲۲
"ویو جونگکوک"
کوک: الان شدی مورد علاقه من...
نادیا: تاکی قراره اینجا باشم؟
بدونه اینکه حرکتی داخل خودم بدم مچ دستشو فشار دادم
کوک: نمیدونم...
نادیا: یعنی چی ...اینجا بودم من جز درد و عذاب چییزی برام نداره...و مطمعن باش باید این دردو خودتم تحمل کنی چون تلافی میکنم....
خیلی جدی داشت حرفشو میزد
نیشم باز شدو با خنده گفتم:
_ اره، اثرات تلافی کردنت هنوز رو لبامه...
از نفس کشیدنش متوجه شدم حرسش در امده .
دستاشو گرفتم و سرم و بالا گرفتم .
کوک: اوه فکر کنم بهتره بخوابیم قبل از اینکه دوباره تلافی کنی...
وقتی خواست دهن باز کنه و شروع به غور زدت بکنه
خودم و تخت انداختم و همزمان دستاشو به سمت خودم کشیدم ، که روم افتاد
سرشو رو سینم گذاشتم
کوک: ساکت شو دختر..!
چییزی نگفت و سکوت کرد.
ولی دقیقا وقتی که داشت خوابم میبرد صداش درامد:
_یسوال بپرسم؟
یکم جابه جا شدم .دَمَر به سمت نادیا خوابیدم و دستمو دور بدنش حلقه کردم .
کوک: بگو..
نادیا: چرا ولم نمیکنی؟
چشمام بسته بود و جوابشو میدادم.
کوک: خسته نشدی از پرسیدن این سوال؟
نادیا: من تو زندگیم، حتی ننه بابام که میگفتن همیشه پیشمن زود ترکمکردن...و اون وقت تو که هیچ نسبتی بام نداری ولم نمیکنی..!
کوک: بده؟
نادیا: اره..
کوک: شرمندت دختر امپراطور ،سعی کن کنار بیای...
نادیا:چرا!؟
کوک: دیگه زیاد داری حرف میزنی ،بگیر بخواب
دیگه صداشو نشنیدم
ولی نگاهایی که روم بودن و حس میکردم..
کوک:...شاید به نظرت مسخره بیاد..که یکی مثل من عاشق بشه...ولی بچه هم نیستم فرق هوس و دوست داشتن و نفهمم.
یکممکث کردم و با راضی کردن خودم برایه گفتن این حرف:
_دوست دارم نادیا....پس اگه همه دنیا ولت کنن بازم این منم که ول کنت نیستم!
توقعه حرفی یا اعترازی داشتم ولی هیچیی
چشمام و باز کردم
تازه متوجه شدم تو چه فاصله ی نزدیکی با نادیام..
تماس چشمیمون داشت طولانی میشد که اون صحنه دراماتیک و به پایان رسوندم .
با حالت شوخی گفتم:
_ اونطوری نگام نکن..خوابم میاد
سعی کردم بخوابم
"ویو نادیا"
با فکرایه عجیبی که به ذهنم میرسید اخر موفق شدم بخوابم
وقتی چشمام و باز کردم..
با جایه خالیه جونگکوک مواجعه شدم
این جرا هیچ وقت نیست؟
از جام بلند شدم و با همون سر و وضع رفتم پایین،حتی به ایینه نگاه نکردم.
وقتی وسط پله ها بودم که احساس کردم خونه شلوغه ، وقتی پایین تر امدم دیدم که بد جوریم تمیز شده .
سری دوییدم پایین
که با صدایه اشنایی به سمت منبع صدا چرخیدم.
اجوما: میبینم خانم خانما بیدار شدن...
نادیا: اجومااا..
جوری از دیدنش خوش حال بودم که بدون معطلی دوییدم بقلش
احوما: اروم دختر من دیگه پیر شدممم...
سفط تر بقلش کردم
نادیا: کی همچین حرفی زده؟کدوم زنه سن بالایی انقدر خوشگله..؟
از خودش جدام کرد
۲۷.۷k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.