"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part: ۲۱
"ویو جونگکوک"
کوک: داخلش دستمال هست..
وقتی رسیدیم
به سمت در نادیا خم شدم و باز کردم .
نادیا بعد از در نگاهش و بهم داد
کلید خونرو بهش دادم
کوک: تو برو داخل من برم جایی سری میام ...
نادیا: خونت...عین اون موقست ...هنوز؟
کوک: شاید بد تر...سری میام قبل از اجنه ها
از ماشین پیاده شد
ماشین و روشن کردم به سمت فروشگاه گاز دادم
چون وقتی ازش رد شدم یادم امد تو خونه من الان هیجی پیداا نمیشه
و نادیا دوباره کارش به بیمارستان میکشه
و برگشتم
وقتی از ماشین میاده شدم دیدم کل خونه روشنه
این جا جخبره؟
درو باز کردم و رفتم داخل ، نادیا رو مبل نشسته بود تو فکر بود...
کوک: چیکار کردی؟
نادیا: برقارو روشن کردم
کوک: چرا همرو روشن کردی؟...یدونه هم کافی بود .
نادیا: میترسیدمم.
نفسمو بیرون فرستادم
کوک: باشه..
به سمت اشپز خونه رفتم
یچییز حاضری سر هم کردم
و تادیارو صدا کردم
کوک: بخور...
نادیا: نه من میل ندارم
کوک : ازت نپرسیدممیخوای یا نه ، گفتم بخور
نادیا پشت میز نشست و شروع کرد.
به صندلی کنارش تکیه دادم و دست به سینه نگاش میکردم
برام فرقی نداشت که معذب میشه یا نه، دلم میخواست و نگاه میکردم .
نصف غذاشو خورد رفت عقب
نادیا: ممنون.
کوک: دوباره ضعف میکنیا.
نادیا: هوم؟
بدون نگاه کردنش ظرفارو برداشتم
کوک: فکر نکنم با این غذا دو راند دیگه دووم بیاری
چییزی از نشیدم و برگشتم
و فقط با چشایی پر از خواهش و التماس بود بم میگفت که نه ...
منم جدی نگفتم...قرار نبود چییزی بشه
کوک: چیه؟..برایه خودت میگم..
سرمو پایین انداختم که بقیه ظرفارو بردارم ..دستشو دیدم که داره ناخوناش و داخل کف دستش فرو میکنه
وقتی کارم تموم شد
گفتم:
_ تو اون اتاق هنوز لباسات هست.درضمن قبلش دوش بگیر.اون بویه الکل و از خودت جدا کن
خواست بره که وایساد و گفت:
_ جرا نگهشون داشتی؟؟
کوک:شاید چون دلم برات تنگ میشد
شکه شد، بایدممیشد.
کوک: کارت تموم شد بیا بالا.مقاومتم نکن فاییده نداره...به نفع خودته..چون یکی اینجا دلتنگیش بر طرف نشده
سری اشپز خونه رو ترک کردو رفت
رو صندلی نشستم و سرم و رو میز گذاشتم.
کوک: چرا انقدر انرژی داره ازم میره؟
رفتم اتاق خودم لباسام و عوض کردم
رو تخت نشستم
اون لحظه که نگهبان نادیارو اورد داخل اتاق
انگار چییزی لازم داشتم خودش امده بود برام
جیمین تو دو همیش هر چی دختر بود اورده بود ولی نادیا کجا اینا کجا..
وقتی دست دوستشو گرفت رفت
دنبالش رفتم
ولی فقط با سر دردی که داشتم نمیخواستم اذیت شه..وقتی لیواتارو سر کشید رقصید دیگه ..نه خوب و بدش.و هیجی دیگه .این دختر برایه منهه.چه بخواد چه نه
باز شدن در از فکر بیرونن اورد
نزدیک تخت امد که دستشو کشیدم جلو تر سرمو داخل قفسه سینش فرو بردم...
کوک: الان شدی مورد علاقه من.
part: ۲۱
"ویو جونگکوک"
کوک: داخلش دستمال هست..
وقتی رسیدیم
به سمت در نادیا خم شدم و باز کردم .
نادیا بعد از در نگاهش و بهم داد
کلید خونرو بهش دادم
کوک: تو برو داخل من برم جایی سری میام ...
نادیا: خونت...عین اون موقست ...هنوز؟
کوک: شاید بد تر...سری میام قبل از اجنه ها
از ماشین پیاده شد
ماشین و روشن کردم به سمت فروشگاه گاز دادم
چون وقتی ازش رد شدم یادم امد تو خونه من الان هیجی پیداا نمیشه
و نادیا دوباره کارش به بیمارستان میکشه
و برگشتم
وقتی از ماشین میاده شدم دیدم کل خونه روشنه
این جا جخبره؟
درو باز کردم و رفتم داخل ، نادیا رو مبل نشسته بود تو فکر بود...
کوک: چیکار کردی؟
نادیا: برقارو روشن کردم
کوک: چرا همرو روشن کردی؟...یدونه هم کافی بود .
نادیا: میترسیدمم.
نفسمو بیرون فرستادم
کوک: باشه..
به سمت اشپز خونه رفتم
یچییز حاضری سر هم کردم
و تادیارو صدا کردم
کوک: بخور...
نادیا: نه من میل ندارم
کوک : ازت نپرسیدممیخوای یا نه ، گفتم بخور
نادیا پشت میز نشست و شروع کرد.
به صندلی کنارش تکیه دادم و دست به سینه نگاش میکردم
برام فرقی نداشت که معذب میشه یا نه، دلم میخواست و نگاه میکردم .
نصف غذاشو خورد رفت عقب
نادیا: ممنون.
کوک: دوباره ضعف میکنیا.
نادیا: هوم؟
بدون نگاه کردنش ظرفارو برداشتم
کوک: فکر نکنم با این غذا دو راند دیگه دووم بیاری
چییزی از نشیدم و برگشتم
و فقط با چشایی پر از خواهش و التماس بود بم میگفت که نه ...
منم جدی نگفتم...قرار نبود چییزی بشه
کوک: چیه؟..برایه خودت میگم..
سرمو پایین انداختم که بقیه ظرفارو بردارم ..دستشو دیدم که داره ناخوناش و داخل کف دستش فرو میکنه
وقتی کارم تموم شد
گفتم:
_ تو اون اتاق هنوز لباسات هست.درضمن قبلش دوش بگیر.اون بویه الکل و از خودت جدا کن
خواست بره که وایساد و گفت:
_ جرا نگهشون داشتی؟؟
کوک:شاید چون دلم برات تنگ میشد
شکه شد، بایدممیشد.
کوک: کارت تموم شد بیا بالا.مقاومتم نکن فاییده نداره...به نفع خودته..چون یکی اینجا دلتنگیش بر طرف نشده
سری اشپز خونه رو ترک کردو رفت
رو صندلی نشستم و سرم و رو میز گذاشتم.
کوک: چرا انقدر انرژی داره ازم میره؟
رفتم اتاق خودم لباسام و عوض کردم
رو تخت نشستم
اون لحظه که نگهبان نادیارو اورد داخل اتاق
انگار چییزی لازم داشتم خودش امده بود برام
جیمین تو دو همیش هر چی دختر بود اورده بود ولی نادیا کجا اینا کجا..
وقتی دست دوستشو گرفت رفت
دنبالش رفتم
ولی فقط با سر دردی که داشتم نمیخواستم اذیت شه..وقتی لیواتارو سر کشید رقصید دیگه ..نه خوب و بدش.و هیجی دیگه .این دختر برایه منهه.چه بخواد چه نه
باز شدن در از فکر بیرونن اورد
نزدیک تخت امد که دستشو کشیدم جلو تر سرمو داخل قفسه سینش فرو بردم...
کوک: الان شدی مورد علاقه من.
۴۷.۶k
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.