"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part: ۲۴
"ویو نادیا"
و در اخر با بوسه ایی که رو پیشونیم گذاشت، درو باز کرد و رفت..
وقتی در بسته شد..خشک شده پشت در تکیه دادم و سور خوردم پایین
به جلوم خیره شده بودم
دستمو رو قلبم گذاشتم
اروم باش اروم باش
نفسم بند امده بود و ضربان قلبم انقدر تند میزد که امکان داشت ایست قلبی بکنم
این حس برام جدید بود .اینکه کسی بات جوری رفتار کنه که انگار خاص ترین ادم جهانی...
خیلی جدید بود.
پاهام سست شده بودن.
انگار یادم رفته بود که میخواستم جیکار بکنم.
دستمو رو صورتم گذاشتم
به خودت بیا، جمع کن خودتو...
از اتاق خارج شدم و پیش اجوما رفتم
اجوما : خب تعریف کن ببینم...چیشده چیکارا کردی؟
نادیا: اجوما با اینکه رفته بودن ولی دلممیخواست یبار ببینمتون..
اجوما: این خونه بدون تو حصله سر ور بود.
نادیا: کارت تموم شده؟
اجوما: اره ..
گفتم:
_پس بیا بریم بشین که کلی حرف دارم
جلوش وایسادم
و دوتا دستاشو گرفتم همینطور که عقب میرفتم اجوما رو به سمت خودم میکشیدم
از اشپز خونه خارجد شدیم که بعد از چند قدم یه دفعه به کسی خوردم
برگشتم که دیدم جونگکوک با یه کت شلوار مشکی و پیرهن همیشه مشکیش حصابی خوشتیپ کرده بود.
نگاهی به من و اجوما انداخت
نادیا جایی میری؟
کوک: نه، فقط یه مهمون دارم که قصد ندارم بیاد داخل ..
اجوما: همپی برایه پذیرایی در باغ امادست
و رفت
به رفتنش نگاه کردم
مهمونش کیه که بخواطرش تیپ زده؟
اجونا یکم بم نگاه کردو و دستشو از دستم جدا کرد
اجونا: دختر الان تو نمیتونی چییزی برام تعریف کنی.منم خیلی وقته نبودم برم ببینم کاری هست یا نه..بعدا حرف میزنیم
نادیا: ممنون...باش..فعلا
اجوما: گفتم که عین دختر خودمی..با اجازه
وقتی اجوما رفت..هواسم رفت به جونگکوک
با پیچیدن صدایه ماشیین
به سمت پنجره رفتم
جونگکوک و دو تا از افراد قابل اعتمادش وایساده بودن و یه ماشیین مدل بالا که ندیده بودم تا به حال وارد حیاط شد
وقتی در باز شد یه دختره جوون پایین امد
خوشگل بود و لباسشم قشنگ بود ولی انگار یکم زیادی ارایش داشت
اینه مهمونش؟؟
تا رسید عینکشو برداشت و رفت سمت جونگکوک و خواست بغلش کنه که جونگکوک عقب رفت و نزاشت
از خونه خارج شدم، صداشون میومد که دختره گفت:
_وا این چه رفتاریه؟
کوک: ماریا..فکر کنم قبلا راجب این موضوع حرف زدیم!
دختره که اسمش ماریا بود گفت:
_ جونگکوک میدونی که ما در اخر زن و شوهر میشیم..این مقاومتایه الکی چیه؟
کوک: فکر کنم خیلی بهت امید داده شده..
ماریا: چرا کسی مثل من و که از تح دل عاشقته رو اینطوری پس میزنی؟
جونگکوک دستشو داخل جیبش کرد و گفت:
_ نمیدونم، شاید چون یکی دیگه رو میخوام
دختره حرفشو جدی نگرفت و گفت:
_ منکه میدونم تو دل تو هیچ کس نیست
کوک: مطمعن نباش.از کحا گعلوم شاید الان داخل خونست
part: ۲۴
"ویو نادیا"
و در اخر با بوسه ایی که رو پیشونیم گذاشت، درو باز کرد و رفت..
وقتی در بسته شد..خشک شده پشت در تکیه دادم و سور خوردم پایین
به جلوم خیره شده بودم
دستمو رو قلبم گذاشتم
اروم باش اروم باش
نفسم بند امده بود و ضربان قلبم انقدر تند میزد که امکان داشت ایست قلبی بکنم
این حس برام جدید بود .اینکه کسی بات جوری رفتار کنه که انگار خاص ترین ادم جهانی...
خیلی جدید بود.
پاهام سست شده بودن.
انگار یادم رفته بود که میخواستم جیکار بکنم.
دستمو رو صورتم گذاشتم
به خودت بیا، جمع کن خودتو...
از اتاق خارج شدم و پیش اجوما رفتم
اجوما : خب تعریف کن ببینم...چیشده چیکارا کردی؟
نادیا: اجوما با اینکه رفته بودن ولی دلممیخواست یبار ببینمتون..
اجوما: این خونه بدون تو حصله سر ور بود.
نادیا: کارت تموم شده؟
اجوما: اره ..
گفتم:
_پس بیا بریم بشین که کلی حرف دارم
جلوش وایسادم
و دوتا دستاشو گرفتم همینطور که عقب میرفتم اجوما رو به سمت خودم میکشیدم
از اشپز خونه خارجد شدیم که بعد از چند قدم یه دفعه به کسی خوردم
برگشتم که دیدم جونگکوک با یه کت شلوار مشکی و پیرهن همیشه مشکیش حصابی خوشتیپ کرده بود.
نگاهی به من و اجوما انداخت
نادیا جایی میری؟
کوک: نه، فقط یه مهمون دارم که قصد ندارم بیاد داخل ..
اجوما: همپی برایه پذیرایی در باغ امادست
و رفت
به رفتنش نگاه کردم
مهمونش کیه که بخواطرش تیپ زده؟
اجونا یکم بم نگاه کردو و دستشو از دستم جدا کرد
اجونا: دختر الان تو نمیتونی چییزی برام تعریف کنی.منم خیلی وقته نبودم برم ببینم کاری هست یا نه..بعدا حرف میزنیم
نادیا: ممنون...باش..فعلا
اجوما: گفتم که عین دختر خودمی..با اجازه
وقتی اجوما رفت..هواسم رفت به جونگکوک
با پیچیدن صدایه ماشیین
به سمت پنجره رفتم
جونگکوک و دو تا از افراد قابل اعتمادش وایساده بودن و یه ماشیین مدل بالا که ندیده بودم تا به حال وارد حیاط شد
وقتی در باز شد یه دختره جوون پایین امد
خوشگل بود و لباسشم قشنگ بود ولی انگار یکم زیادی ارایش داشت
اینه مهمونش؟؟
تا رسید عینکشو برداشت و رفت سمت جونگکوک و خواست بغلش کنه که جونگکوک عقب رفت و نزاشت
از خونه خارج شدم، صداشون میومد که دختره گفت:
_وا این چه رفتاریه؟
کوک: ماریا..فکر کنم قبلا راجب این موضوع حرف زدیم!
دختره که اسمش ماریا بود گفت:
_ جونگکوک میدونی که ما در اخر زن و شوهر میشیم..این مقاومتایه الکی چیه؟
کوک: فکر کنم خیلی بهت امید داده شده..
ماریا: چرا کسی مثل من و که از تح دل عاشقته رو اینطوری پس میزنی؟
جونگکوک دستشو داخل جیبش کرد و گفت:
_ نمیدونم، شاید چون یکی دیگه رو میخوام
دختره حرفشو جدی نگرفت و گفت:
_ منکه میدونم تو دل تو هیچ کس نیست
کوک: مطمعن نباش.از کحا گعلوم شاید الان داخل خونست
۲۴.۱k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.