part: ۶
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
"ویو نادیا"
وقتی نتونست کنترلم کنه ،اون یکیم امدو و بعد از گزاشتن پارچه ایی جلو صورتم، چشمام بسته شدو .....
"ویو جونگکوک"
ته: این؟
کوک: اینکه سنش بالایه ۳۰
ته: خو دیگه میگی چیکار کنم؟
کوک: ببین اینا به درد خودت میخورننن....هی یکی تو این خراب شده پیدا نمیشه بطریو بم بده؟
ته: انقدر سخت نگیر...اینطوری نبودی که
کوک: چی میگی؟ اون موقعه دخترایی که پاشون به اینجا باز نیشدن ارزش داشتن ..که وقتمو براشون بزارم ،اینا چین؟ از زیر دست کدوم خری درشون اوردی؟ اصلا دختر نیستن
تهیونگ نگاشو ازم گرفت و به افرادش گفت:
_ ببرینیدشون ....
سینی رویه میز قرار گرفت و خدمه مشغولِ چیدن اجزایه سینی رویه میز بود
صاف وایسادو گفت:
_ امری ندارید ارباب؟
سرمو بالا گرفتم و با دیدن همون دختره پوزخندی زدم خیلی لش سرمو تکیه داده بودمو بهش نگاه میکردم
کوک: به به ببین کی اینجاست؟
با تعجب بم نگاه کردو سری نگاشو گرفت
و با دست پاچگی گفت:
_ ببخشید؟
همینجور که به اون دختر نگاه میکردم خطاب به تهیونگگفتم:
_ ههیی تهیونگ ؟
با حرص نگام کرد و گفت:
_ چیه؟
یکم به جلو خم شدم و دستمو رو بازویه دختری که کنارم وایساده بود کشیدم
کوک: اینطوری میخوام
ته: چی؟
کوک: این و میخوام امادش کن ...
دختره با ترس پرید وسط حرفم و گفت:
_ چی ؟ ..نه ارباب لطفا...م.من فقط خدمتونم...م.من..نمیتونم
از جام بلند شدم و بهش نگاه و گفتن:
_ الان وسط حرف من پریدی!؟
با گریه گفت:
_ ارباب تروخدا...م.من اینحا فقط کار میکنم..
وسط حرفش پریدم:
_ خو برا من کار کن ...ولی نه کلفتی...زیر دست خودم باش
دوباره گفت:
_ نه نه نمیشه ..من نمیخوام
کوک: کی باشی که مانه ام شی!؟
با "با اجازه"ایی که گفت، خواست برگرده
موهاشو گرفتم و برگردونم طرف خودم؛ دردو از تو صورتش میخوندم
و کنار گوشش گفتم:
_ ببینم تو نمیدونی باید از رئست خرف شنوی داشته باشی؟...میدونی علاقه یه زیادی پیدا کردم جنازتو از این خونه بندازم بیرون
به حلو هولش دادم که در زده شد
وقتی خدمه بازش کرد جیمین امد داخل
جیمین: جونگکوک ؟.
نزاشتم حرفی بزنه:
_ من الان سرم شلوغه
جیمین: یه دختر مناسب پیدا کردم
الان نمیدونستم برم سراغ کاری که میخواستم بکنم، یا دختری که جیمین میگه رو ببینم؟
هوفففف این فقط خدمست
موهاشو ول کردم
کوک: از جلو چشمم گم شو
سری ازم دور شد
برگشتم طرف جیمین
کوک: کو؟ ...
یکم خم شدم تا بطری و یه لیوانو بردارم ، دره ویسگیو باز کردم
جیمین: داخل ماشینه فقط...
کارمو متوقف کردم و بهش چشم دوختم
کوک: ولی؟؟
جیمین: اون فقط یه دختر عادیه، پیداش کردم ، باید اموزش ببین...
کوک: به درد نمیخوره
جیمین: نه...دختره خراکه خودته
کوک: هوم؟
جیمین: فقط کافیه اموزش ببینه
کوک: تو از کجا میدونی؟
جیمین: داخل یه
"ویو نادیا"
وقتی نتونست کنترلم کنه ،اون یکیم امدو و بعد از گزاشتن پارچه ایی جلو صورتم، چشمام بسته شدو .....
"ویو جونگکوک"
ته: این؟
کوک: اینکه سنش بالایه ۳۰
ته: خو دیگه میگی چیکار کنم؟
کوک: ببین اینا به درد خودت میخورننن....هی یکی تو این خراب شده پیدا نمیشه بطریو بم بده؟
ته: انقدر سخت نگیر...اینطوری نبودی که
کوک: چی میگی؟ اون موقعه دخترایی که پاشون به اینجا باز نیشدن ارزش داشتن ..که وقتمو براشون بزارم ،اینا چین؟ از زیر دست کدوم خری درشون اوردی؟ اصلا دختر نیستن
تهیونگ نگاشو ازم گرفت و به افرادش گفت:
_ ببرینیدشون ....
سینی رویه میز قرار گرفت و خدمه مشغولِ چیدن اجزایه سینی رویه میز بود
صاف وایسادو گفت:
_ امری ندارید ارباب؟
سرمو بالا گرفتم و با دیدن همون دختره پوزخندی زدم خیلی لش سرمو تکیه داده بودمو بهش نگاه میکردم
کوک: به به ببین کی اینجاست؟
با تعجب بم نگاه کردو سری نگاشو گرفت
و با دست پاچگی گفت:
_ ببخشید؟
همینجور که به اون دختر نگاه میکردم خطاب به تهیونگگفتم:
_ ههیی تهیونگ ؟
با حرص نگام کرد و گفت:
_ چیه؟
یکم به جلو خم شدم و دستمو رو بازویه دختری که کنارم وایساده بود کشیدم
کوک: اینطوری میخوام
ته: چی؟
کوک: این و میخوام امادش کن ...
دختره با ترس پرید وسط حرفم و گفت:
_ چی ؟ ..نه ارباب لطفا...م.من فقط خدمتونم...م.من..نمیتونم
از جام بلند شدم و بهش نگاه و گفتن:
_ الان وسط حرف من پریدی!؟
با گریه گفت:
_ ارباب تروخدا...م.من اینحا فقط کار میکنم..
وسط حرفش پریدم:
_ خو برا من کار کن ...ولی نه کلفتی...زیر دست خودم باش
دوباره گفت:
_ نه نه نمیشه ..من نمیخوام
کوک: کی باشی که مانه ام شی!؟
با "با اجازه"ایی که گفت، خواست برگرده
موهاشو گرفتم و برگردونم طرف خودم؛ دردو از تو صورتش میخوندم
و کنار گوشش گفتم:
_ ببینم تو نمیدونی باید از رئست خرف شنوی داشته باشی؟...میدونی علاقه یه زیادی پیدا کردم جنازتو از این خونه بندازم بیرون
به حلو هولش دادم که در زده شد
وقتی خدمه بازش کرد جیمین امد داخل
جیمین: جونگکوک ؟.
نزاشتم حرفی بزنه:
_ من الان سرم شلوغه
جیمین: یه دختر مناسب پیدا کردم
الان نمیدونستم برم سراغ کاری که میخواستم بکنم، یا دختری که جیمین میگه رو ببینم؟
هوفففف این فقط خدمست
موهاشو ول کردم
کوک: از جلو چشمم گم شو
سری ازم دور شد
برگشتم طرف جیمین
کوک: کو؟ ...
یکم خم شدم تا بطری و یه لیوانو بردارم ، دره ویسگیو باز کردم
جیمین: داخل ماشینه فقط...
کارمو متوقف کردم و بهش چشم دوختم
کوک: ولی؟؟
جیمین: اون فقط یه دختر عادیه، پیداش کردم ، باید اموزش ببین...
کوک: به درد نمیخوره
جیمین: نه...دختره خراکه خودته
کوک: هوم؟
جیمین: فقط کافیه اموزش ببینه
کوک: تو از کجا میدونی؟
جیمین: داخل یه
۱۸.۶k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.