"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
"ویو نادیا"
که کم کم دلشتم ازش میترسیدم
ادمایه مست هر چیزی ازشون بر میاد
چطوری ازش رد شم؟
اروم از جام بلند شدم امدم که از جلوش رد شم که پام رفت رویه یع قوطی
پسره سرشو بالا گرفت
..: تو کی!؟
با ترس جواب دادم:
_ من داشتم میرفتم...
یکم به اطراف نگاه کرد
..: صاحابت کیه!؟
با تعحب جواب دادم:
_ صاحاب؟ ...من کسیو ندارم
یکم سر تا پامو انالیز کرد و بعد انگار چییزی به ذهنش رسیده باشه از جاش بلند شد و گفت:
_ دخترایه اینا همشون ارباب دارن ...یعنی تو نداری؟ ...نکنه فراری؟ ..میدونی عاقبت فرار از ارباب چیه؟
نادیا: درباره چی حرف میزنید؟ من...تابه حال اینجا نیومدم...الان باید برم
امدم به راهم ادامه بگم که هیکل گندشو جلو انداخت
سرمو بالا گرفتم ، و منتظر نگاش کردم
..: هیکل بد نیست ..خوشگلی ...یکم اموزش نیاز داری ....به به چه چییزی شکار کردم
دیگه فهمیدم اتفاقه خوبی در انتظارم نیست
نادیا: چی!؟
..: انقدر گشتم دقیقا الان یه دختر کوچولو پیدا کردممم
تا به خودم بیام ، مچ دستمو گرفت و برد داخل اون بار ....
وقتی واردش شدم اصلا شباهتی با بار نداشت
نادیا: هعی ولم کن
..: یه درصدم فکرشو نکن
نادیا: کجا میبریم؟
در اتاقیو باز کردو به داخلش هولم داد
..: همینحا بمون تکون نخور
تا برگردم و مانع شم درو قفل کردو رفت
من اینجا چیکار میکنم؟
یه اتاق بود با تخت و وسایلی که یه اتاق نیاز داره
یه نیم ساعت گذشت که در باز شد
ددتا مرد گنده بای ه دختر جوون امدن داخل
دختره جلوتر امدو گفت :
_باید با ما بیای؟
سری جواب دادم:
_ چی؟؟ باید؟؟ مگه شماها کید؟؟
دختره با خونسردی گفت:
_ من کسی نیستم که توضیحی بدم...دستور .گرفتم و باید عمل کنم لطفا سوالاتو از کسی که میتونه کمکت بکنه بپرس، نه از ماها
نادیا: یعنی چی؟ ..بی دلیل منو کجا میبرید
بدون توجعه به حرفم گفت:
_ یا باهامون میای یا مجبور میشم از راه خشن وارد بشم
نادیا: ببینم چی فک کردی؟ .... داری مجبورم میکنی جایی بیام که اصلا نمیدونم کدوم قبرستونیه بعد حتی تحدید میکنی؟
پوف کلافه ایی کشید و به اون دوتا گودزیلا اشاره کرد
وه بعدش یکی از اونا امد سمتم دستامو پشت کمرم قلاب کرد
خواست به جلو هول بده که خودمو تکون دادم و همزمان گفتم:
_ ولم کن با چه جرعتی بم دست میزنی
که پشت سرم ج اب داد:
_ارومبگیر سلیطه
دختره سری جواب داد:
_ درست حرف بزن
و مرده گفت:
اخه نگاش کنید_
"ویو نادیا"
که کم کم دلشتم ازش میترسیدم
ادمایه مست هر چیزی ازشون بر میاد
چطوری ازش رد شم؟
اروم از جام بلند شدم امدم که از جلوش رد شم که پام رفت رویه یع قوطی
پسره سرشو بالا گرفت
..: تو کی!؟
با ترس جواب دادم:
_ من داشتم میرفتم...
یکم به اطراف نگاه کرد
..: صاحابت کیه!؟
با تعحب جواب دادم:
_ صاحاب؟ ...من کسیو ندارم
یکم سر تا پامو انالیز کرد و بعد انگار چییزی به ذهنش رسیده باشه از جاش بلند شد و گفت:
_ دخترایه اینا همشون ارباب دارن ...یعنی تو نداری؟ ...نکنه فراری؟ ..میدونی عاقبت فرار از ارباب چیه؟
نادیا: درباره چی حرف میزنید؟ من...تابه حال اینجا نیومدم...الان باید برم
امدم به راهم ادامه بگم که هیکل گندشو جلو انداخت
سرمو بالا گرفتم ، و منتظر نگاش کردم
..: هیکل بد نیست ..خوشگلی ...یکم اموزش نیاز داری ....به به چه چییزی شکار کردم
دیگه فهمیدم اتفاقه خوبی در انتظارم نیست
نادیا: چی!؟
..: انقدر گشتم دقیقا الان یه دختر کوچولو پیدا کردممم
تا به خودم بیام ، مچ دستمو گرفت و برد داخل اون بار ....
وقتی واردش شدم اصلا شباهتی با بار نداشت
نادیا: هعی ولم کن
..: یه درصدم فکرشو نکن
نادیا: کجا میبریم؟
در اتاقیو باز کردو به داخلش هولم داد
..: همینحا بمون تکون نخور
تا برگردم و مانع شم درو قفل کردو رفت
من اینجا چیکار میکنم؟
یه اتاق بود با تخت و وسایلی که یه اتاق نیاز داره
یه نیم ساعت گذشت که در باز شد
ددتا مرد گنده بای ه دختر جوون امدن داخل
دختره جلوتر امدو گفت :
_باید با ما بیای؟
سری جواب دادم:
_ چی؟؟ باید؟؟ مگه شماها کید؟؟
دختره با خونسردی گفت:
_ من کسی نیستم که توضیحی بدم...دستور .گرفتم و باید عمل کنم لطفا سوالاتو از کسی که میتونه کمکت بکنه بپرس، نه از ماها
نادیا: یعنی چی؟ ..بی دلیل منو کجا میبرید
بدون توجعه به حرفم گفت:
_ یا باهامون میای یا مجبور میشم از راه خشن وارد بشم
نادیا: ببینم چی فک کردی؟ .... داری مجبورم میکنی جایی بیام که اصلا نمیدونم کدوم قبرستونیه بعد حتی تحدید میکنی؟
پوف کلافه ایی کشید و به اون دوتا گودزیلا اشاره کرد
وه بعدش یکی از اونا امد سمتم دستامو پشت کمرم قلاب کرد
خواست به جلو هول بده که خودمو تکون دادم و همزمان گفتم:
_ ولم کن با چه جرعتی بم دست میزنی
که پشت سرم ج اب داد:
_ارومبگیر سلیطه
دختره سری جواب داد:
_ درست حرف بزن
و مرده گفت:
اخه نگاش کنید_
۲۴.۰k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.