I fell in love with someone P
"I fell in love with someone'' (P132)
CHAPTER : 2
کوک : چرا صبحونت نخوردی؟
ا.ت : منتظر موندم تا تو بیای
کوک : ها؟....چرا منتظر من موندی اون وقت؟
داشت کم کم بغضم میگرفت و گفتم
ا.ت : خواستم باهات بخورم *بغض*
کوک : ........
کوک" متوجه ی بغض ا.ت شدم که تو صداش داره...واقعا منتظر من مونده تا باهام بخوره؟
کوک : هی داری گریه میکنی؟
یهو پرید بغلم و از صداش فهمیدم که گریه اش گرفته و میگفت...
ا.ت : جون...گ...کوک....دلم....هقق..واست...هقققق...تنگ...شده بود.*گریه*
از لحن صداش از رفتارش تعداد اشک هایی که میریخت فهمیدم که به زور تحمل دوری منو تحمل میکرد. واقعا من چیکار کردم
کوک : ا.ت...اروم باش عشقم ( بازم من اومدم عاححححح میخوام به احساستون مزاحمت ایجاد کنم)
ا.ت : *she's crying*
ا.ت" سکوت بین من او ایجاد شد و من تو بغل او فقط گریه میکردم اون منو نوازش میکرد....دلم برا اون دستایی که موهام نوازش میکرد تنگ شده بود دلم برا طعم لباش تنگ شده بود دلم برا صداش تنگ شده بود دلم برا اون بغل تنگ شده بود دلم برا تمام کار هایی که تو گذشته انجام میدادیم تنگ شده بود از بغل او در اومدم و اون با انگشت شستش اشکام پاک کرد و رو پیشونیم بوسه محکمی گذاشت و بعد به لbام و گفت...
جونگکوک : ببخشید پرنسسم...که گذاشتم تو این همه ماه دوری منو به عنوان عذاب تحمل کنی...بدون که مطمئنم تا الان پشیمونم.
حرف هاش و لحن گرمش...کاملا آرامش داشت و واقعا احساس میکردم همه چی مثل قبل داره برمیگرده
(خواستم لیا رو وارد کنم گند بزنه به رابطه ا.ت و جونگکوک ولی میدونستم مثل داستان ترکی میشه پس شانس اوردید لیا کامل از داستان حذف شد)
جونگکوک : منو ببخش*آورم*
داشتم از این صدای جذابش و لحن گرمش دیونه میشدم که چطور منو مست اون صداش کرد...
ا.ت : جونگکوکا...من...
هیچی نمیدونستم که چی بگم...تنها کاری که میتونستم بکنم لbهام رو لbهاش قرار دادم.(بیا بریم مزاحم اینا نشیم)
ویو یونا :
کل جنگل پیدا کردیم اما هیچ خبری از ا.ت نبود....هرجارو میرفتیم علامت گذاری میکردیم....آخه تو کجایی ا.ت. کمی رفتیم جلو ولی روبه روی ما یه کلبه ای بود....
سوا : اونجا یه کلبه هست.
یونا : بیا بریم
به سمت اون کلبه رفتیم وقتی در کلبه رو باز کردیم....با چیز روبه روی ما که دیدیم نفسمون بند گرفت....ادامه داره....
CHAPTER : 2
کوک : چرا صبحونت نخوردی؟
ا.ت : منتظر موندم تا تو بیای
کوک : ها؟....چرا منتظر من موندی اون وقت؟
داشت کم کم بغضم میگرفت و گفتم
ا.ت : خواستم باهات بخورم *بغض*
کوک : ........
کوک" متوجه ی بغض ا.ت شدم که تو صداش داره...واقعا منتظر من مونده تا باهام بخوره؟
کوک : هی داری گریه میکنی؟
یهو پرید بغلم و از صداش فهمیدم که گریه اش گرفته و میگفت...
ا.ت : جون...گ...کوک....دلم....هقق..واست...هقققق...تنگ...شده بود.*گریه*
از لحن صداش از رفتارش تعداد اشک هایی که میریخت فهمیدم که به زور تحمل دوری منو تحمل میکرد. واقعا من چیکار کردم
کوک : ا.ت...اروم باش عشقم ( بازم من اومدم عاححححح میخوام به احساستون مزاحمت ایجاد کنم)
ا.ت : *she's crying*
ا.ت" سکوت بین من او ایجاد شد و من تو بغل او فقط گریه میکردم اون منو نوازش میکرد....دلم برا اون دستایی که موهام نوازش میکرد تنگ شده بود دلم برا طعم لباش تنگ شده بود دلم برا صداش تنگ شده بود دلم برا اون بغل تنگ شده بود دلم برا تمام کار هایی که تو گذشته انجام میدادیم تنگ شده بود از بغل او در اومدم و اون با انگشت شستش اشکام پاک کرد و رو پیشونیم بوسه محکمی گذاشت و بعد به لbام و گفت...
جونگکوک : ببخشید پرنسسم...که گذاشتم تو این همه ماه دوری منو به عنوان عذاب تحمل کنی...بدون که مطمئنم تا الان پشیمونم.
حرف هاش و لحن گرمش...کاملا آرامش داشت و واقعا احساس میکردم همه چی مثل قبل داره برمیگرده
(خواستم لیا رو وارد کنم گند بزنه به رابطه ا.ت و جونگکوک ولی میدونستم مثل داستان ترکی میشه پس شانس اوردید لیا کامل از داستان حذف شد)
جونگکوک : منو ببخش*آورم*
داشتم از این صدای جذابش و لحن گرمش دیونه میشدم که چطور منو مست اون صداش کرد...
ا.ت : جونگکوکا...من...
هیچی نمیدونستم که چی بگم...تنها کاری که میتونستم بکنم لbهام رو لbهاش قرار دادم.(بیا بریم مزاحم اینا نشیم)
ویو یونا :
کل جنگل پیدا کردیم اما هیچ خبری از ا.ت نبود....هرجارو میرفتیم علامت گذاری میکردیم....آخه تو کجایی ا.ت. کمی رفتیم جلو ولی روبه روی ما یه کلبه ای بود....
سوا : اونجا یه کلبه هست.
یونا : بیا بریم
به سمت اون کلبه رفتیم وقتی در کلبه رو باز کردیم....با چیز روبه روی ما که دیدیم نفسمون بند گرفت....ادامه داره....
- ۲۳.۷k
- ۲۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط