I fell in love with someone P

"I fell in love with someone'' (P130)
CHAPTER : 2

از کنارش رد شدم که دستم گرفت خواستم دستم از رو دستش بکشم ولی بازم مانعم شد
ا.ت : جونگکوکا لط...
وقتی برگشتم کلا حالت چهرش عصبانی به نظر میومد پس میدونستم دارم زیادی دارم زیاده روی میکنم...پس برا همین رو اون کاناپه نشستم اونم کنارم نشست و تُست کره بادوم زمینی جلو دهم قرار گرفت...
بهش نگاهی کردم ولی وقتی میدونست اینطور راحت نیستم کنار گذاشت..
جونگکوک : چی شده ا.ت؟ چرا طوری رفتار می‌کنی انگار تمام حسی که بهم داشتی رو از دست دادی؟ ها؟
ا.ت : من....حسم...بهت از دست...ندادم
جونگکوک : پس چه مرگت شده؟ بهم بگو چی شد تا برات به تغییر بندازم

یاد اون شب افتادم که آدم های بیگناه همینطور توسط آدم های جونگکوک و خودش کشته میشن.

ا.ت : اون خبر هایی که تو اخبار راجب قتل چند نفر تو سئول میگن...یعنی...تو اون هارو.....
جونگکوک : .......
ا.ت : جونگکوکا....واقعا؟!*بغض*
ا.ت : چطور به همچین آدمی خودت تغییر دادی؟ چطور بچه ای که قراره بدنیا بیاد همچین پدری داشته باشه جونگکوک؟ ها؟ *گریه*

جونگکوک : ا.ت...این تنها کاری بود که میتونستم باندم بالاتر ببرم
ا.ت : ولی گناه اون آدما چی هست که بی دلیل اونهارو میکشید*بغض*
ا.ت : جونگکوک اگه میخوای همه چی مثل قبل بشه از این کار دست بکش لطفا جونگکوک*گریه*

جونگکوک هیچی نمی گفت فقط همینطور ساکت بود ولی میدونستم از این درخواستی که بهش دادم مخالف بود...یهو از جاش بلند شد صندلی که کنارش بود از عصبانیت با ضربه پاش پرت کرد.
بلند شدم رفتم سمت جونگکوک دست اونو گرفتم سرش به سمت من برگردوندم.
ا.ت : جونگکوک تو باید بخاطره بچه ی ما این کارو انجام بدی
جونگکوک : ا.ت بس کن*عربده*

با عربده ای که سرم کشید هیچی نگفتم از عمارت خارج شد و من بازم تنها موندم. برگشتم رو کاناپه نشستم و به فکر افتادم....
یعنی حال یونا و بقیه خوبه؟ وای اگه پدرم این خبر بشنوه دیگه همه چی تمومه خدایا لطفا، لطفا یونا چیزی به پدرم نگه.

* فلش بک زمان دیشب *
جونگکوک" تقریبا نیم شب شده بود برگشتم عمارت....ا.ت الان باید بیدار باشه اون هیچوقت زود نمیخوابه وقتی رفتم اتاقم جسم در حال خواب رو کاناپه دیدم....به سمتش رفتم مقابل او تا زانو خم شدم به صورت طبیعیش زل زدم...خوابش سنگین به نظر میومد انگار....دستم رو گونش قرار دادم و شروع به نوازش کردنش‌‌‌ شدم به شکم ا.ت نگاه کردم....بهش دست کشیدم
جونگکوک : کی دوماه دیگه میشه ها کوچولو؟*آروم*
به شکم ا.ت بوسه زدم...و نگاهم به چهره خوش فرم ا.ت انداختم...
جونگکوک : قول میدم همه چی برات درست کنم پس خواهش میکنم فقط صبر کن.

راوی : بعد از بوسه لbی به لb ا.ت زد بلند شد ا.ت رو برآید بغل کرد به تخت اورا قرار داد. گفت....«زود برمیگردم»

ا.ت" .....
ادامه داره
دیدگاه ها (۲۲)

"I fell in love with someone'' (P131)CHAPTER : 2ا.ت" نیمه شب...

"I fell in love with someone'' (P132)CHAPTER : 2کوک : چرا صب...

"I fell in love with someone'' (P129)CHAPTER : 2جونگکوک : چر...

"I fell in love with someone'' (P128)CHAPTER : 2با حرفش دیگه...

و....ویو جونگکوک رسیدیم عمارت بدون اینکه توجه بهش کنم رفتم ب...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁶⁰با تعجب به رفتنش نگاه میکردم... جیمین: دق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط