سپید بانومیدانم آن همه ناز و کرشمه را از چه کسی به ارث بر

سپید بانومیدانم آن همه ناز و کرشمه را از چه کسی به ارث برده بود،مقابل درب پارکینگ ایستاده بودم و نگاهش میکردم،غروب و هوا تاریک بود،نور چراغ های ماشین تنها وسیله بود برای دیدنش،سپید پوشیده بود عروسِ آسمان،و دست نوازشش را از هیچکس دریغ نمیکرد،روی مقنعه ی دختر دبیرستانی که چترش را با خودش نیاورده بود،روی کاپوت ماشین های پارک شده کنار خیابان،روی کت افسر راهنمایی و رانندگی سر چهار راه،روی چتر میکی موس دختر کوچولوی غریبه،و روی چراغ راهنمایی و‌رانندگی که ترکیب زیبایی را ساخته بود رنگ قرمز با سپید..درست است که ناغافل آمد اما با این جانب داری همه جانبه اش جبران کرد همه چیز را!
هنوز آذر به نیمه هم نرسیده بود که چشممان را روشن کرد،پیرزن دندان طلای محل که همه بی بی صدایش میزنند میگفت لطف خداست که شامل حالمان شده و باید نماز شکر بجا آورد،و دود اسپند کل اتاق های خانه اش را پر کرده بود!انگار عروسی دخترش ست... همه از آمدنت خرسندند بانو!
اگر سردیت نبود با آن همه ادا اطوارت در راه رفتن و نشستن و حجب و حیا و از خجالت آب شدنت بدون شک اگر خورشید درب خانه ات را از پای در نمی آورد برای امر خیر،اینجا برایت مرد ها صف میکشیدند سپید بانو!
بیا و کمی با زنانگی ات دلمان را گرم کن به زمستان پیش روی...
دیدگاه ها (۱)

اینکه نویسنده ی روان پریش کجای داستان واقعی زندگیست هیچ کس ن...

من به دنیاے خیالاتےِ خود معتقدمـــ!!✌ من به تقدیر، به انسان،...

ببخش گاو جاندست بندازی در گلویت و هر چه از گذشته در وجودت ما...

اهی متن هایی میخونم که حالم رو بهم میریزه،متن هایی که بدون ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط